۱ـ بست بالا: یاد از آن مرد
نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»: گروه دانشمندان دینی، نگاهی به هم کردند و یکی از آنان گفت: «شما سؤال میکنید یا ما بپرسیم؟»... مأمون، سکوت کرد و پس از کمی فکر گفت: «من نظرم را میگویم... شما نیز از میانتان کسی را انتخاب کنید... تا بدانم قرار است با که بحث کنم... اگر او دچار مشکلی شد یا اشتباهی کرد؛ وارد سخنش شوید و نظرش را اصلاح کنید!»... دانشمندان، گفتگویی کردند و سرانجام بر انتخاب کسی توافق شد... مأمون، روبهروی مرد ایستاد و گفت: «من معتقدم پس از پیامبر(ص)، کسی والاتر از علیبن ابیطالب(ع) نبوده است... با نظرم موافقید؟»... (ناتمام)./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار» / ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۷۹ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۱۴)
با این که از یه سال پیش، درگیر بودن و مدام به هم آسیب زدهن و حالا... همهچیز تموم شده؛ باز نمیدونه چی شد که اینجوری شد!... هرچی فکر میکنه، یادش نمیآد که از چه روزی شروع شد... فقط همینقدر میدونه که یه روز، یهو و بیهوا، همهچیز به هم ریخت... تا کمی قبل از اون روز، همهچیزشون خوب بود... دست در دست هم چپ و راست میرفتن... مهمونیهای خویشاوندی رو مرور میکنه... انگار ده سالی که با هم زندگی کردهن، خواب و خیالی بوده در شبی سرد و مِهگرفته... که ناگهانی و مثل پریدن از خواب، همهچیز تموم شده... با یه امضا... پای یه برگه. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۶۶ ـ «محمد عَرَفِه»، از «امامرضا(ع)» نقل کرده که فرموده است: «نعمتهای الهی، مانند شتری بستهشده در کنار نهرند... اگر مردم قدر بدانند، میماند... و اگر با آن بدرفتاری کنند، از آنان میگریزد». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرة پولاد (۹۲): بهاءالدین محمد عاملی (مشهور به «شیخ بهایی») ـ مدفون در حرم مطهر
همیشه کسانی دورم ایستادهن... خوشحالم که ربطی به «شیخ» دارم اما ناراحتم از حالتم... اینجور بودن رو دوست ندارم... این که مدام دراز بکشی... اون هم در محضر شیخ!... یادمه یکی از خویشاوندام، سینه به سینه، از زمین اصفهان نقل کرد برام... که شیخ، «شیخالاسلام ایران» بوده و کل مملکت و شاه «صفوی» گوش به امر دینیش بودن تا امور دنیاشون رو با صلاحدید شیخ، هماهنگ کنن... وقتی از سنگِ قبرهای دیگه میشنفم که میزبانشون، بزرگانی مثل ملامحمدتقی مجلسی، ملاصالح مازندرانی، ملامحسن فیض کاشانی و دیگرانن و همه هم شاگردهای «شیخ» بودهن؛ شرمنده میشم از حال خودم... میدونم که چارهای نیست... میدونم که شیخ هم میدونه... فقط دلخوشم روی قبر کسی نصب شدهم که بخشی از بناهای زیبای حرم «امامرضا(ع)»، یادگارشه... خوشحالم که شیخ، وصیت کرده بود جنازهش رو از اصفهان به «مشهد» بیارن... و الا کِی نصیبم میشد این افتخار!؟ ـ درگذشتة هشتم شهریورماه سال ۱۰۰۰ یا ۱۰۰۱ خورشیدی. / برگرفته از صفحة ۹۰ در جلد «دوم» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۵۸)
سرافکندگیهایم میارزند... به این که مدام... پیش پرتوهای مهرت ایستاده باشم... کدام سَروْ، حال بیدِ جان مرا دارد!؟ / در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «از تو میخواهم... ای خدایی که عزتش را از خود گرفته است... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۹)
حل مشکل مالی یکی از مجاوران / حدود چهلسال پیش (۴)/ (ادامة دیدار دو دوست)
با شتابی عجیب دور شدی / نکند غرق در حضور شدی!»
مرد، اَخمِ دو ابرویش وا کرد / خندة روضهخوان تماشا کرد
خندهای کرد... خندهای آرام / خندهای سرد و سست و بیانجام
ابر غم، سایه بر سر او داشت / مرد، مُهر از لبان خود برداشت
گفت: «ممنونم آمدی تا صحن / مثل قلبت شده مُصَفّا صحن... (ناتمام). / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۸۶.
نظر شما