1ـ بست بالا: تکیه بر عصای باد
نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... یکی دیگر از دانشمندان حاضر، تکیه به عصایش کرد و ایستاد. صدایش را رسا کرد و گفت: «تا جایی که میدانم، این، کوچکترین دلبستگیای به مقامش نداشت... زیرا پس از بیعت مردم، گفت: درِ خانهام را میبندم... و اگر کسی بخواهد بیعتش با مرا پس بگیرد، آزاد است»...
... پیرمرد، کمی پیشتر رفت و گفت: «اما خود علی(ع) مخالف بود و به این گفت: کسی نمیتواند تو را از مقام خلافت... که بخشیدة پیامبر(ص) به توست، محروم کند!»... مأمون، دور پیرمرد گشت و رو به دیگران گفت:... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 180 با تلخیص و بازنویسی.
2ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (224)
خاک لباسش رو میتکونه و نگاهی به کارگرهای «نوسازی حرم» میکنه... همه خستهن و ولو شدهن روی آسفالت... کیسههای «مصالح ساختمونی» روی هم جمع شدهن و تا نیمة دیوار رسیدهن... «مرد»، از کامیونش پیاده میشه و زیر سایة آفتاب داغ ظهر، وارد حرم میشه... روبهروی «ایوان» میایسته و به «امیرالمؤمنین(ع)» سلام میکنه... بغضی که از ایران تا عراق همسفرش بوده، در هوای حرم آزاد میشه و صدای زمزمهوار مرد، از حلقوم خستهش بیرون میآد: «غلط کردم... شما برام دعا کن که خدا من رو ببخشه»... کاری که کرده، یادش میآد و زانوهاش سست میشن... روی سنگهای کف حرم به سجده میافته و چشمهاش مرطوب میشن. / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحة 668 ـ «حسینبن خالد»، از «امامرضا(ع)»... و امام(ع) از پدرانش... و ایشان از امیرمؤمنان علی(ع) و امیرمؤمنان(ع) از پیامبر(ص) نقل کرده است: « (ادامه) علی(ع) بابِ حِطَّه (دری به توبة پذیرفتهشده) امت من است (اشاره به آیة 58 سورة «بقره»)... (ناتمام) ». ـ با تلخیص.
3ـ پنجرة پولاد (101): محمد میرَک صالحی مشهدی (شاعر، مشهور به «صالحی خراسانی» و مُتِخَلِّص به «صالحی») ـ مدفون در حرم مطهر / نباید میاومد به «هندوستان»... خودش هم فهمید... اما دیر شده بود... «اکبرشاه»، سرزمین پدرش رو گسترده کرده بود... «مسلمون» هم بود... اما قلمرو حکومتش، آروم نبود... تا نوزدهسالگیش که با مشورت مرد دانای «ترکمن» حکومت کرده بود... فرزند هم که نداشت... بعد از کلی نذر و نیاز و گرفتن دعای اون «پیر روشنضمیر»، خدا بهش پسر داد... منتها حکومت پُردردسری داشت... اگه من، «تخت شاهی» نبودم و آدم بودم، به اون مرد شاعر مشهدی میگفتم: «نیا به هند!... بمون در همون شهر آبا و اجدادیت!»... اما اومد و سرخورده شد و برگشت به ولایتش... بعدها هم خبر کشتهشدنش به دست سپاه عبداللهخان اُزبَک رسید به هند... یه رباعیش یادمه: «نقشِ دیوار شدم (پیشِ تو ای رَشکِ پَری!) / تا ـ ز صورت ـ نکنی فرق و به سویم نگری / میل داری که بمیرند جهانی از رَشک... / غرض، این است که بر تربت ما میگذری (سرودة مرحوم «صالحی»)». ـ درگذشتة سال 967 خورشیدی./ برگرفته از صفحة 103 در جلد «دوم» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ 1387/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
4ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (167)
ظرف آبی... و مُشتی دانه ... برای پرندگان... و صبحخیزیام... همه... از «تو» بود./ در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... اگر نیکوکار شدم، از توفیق تو بود!... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة 830.
5ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (9)
حل مشکل مالی یکی از مجاوران / حدود چهلسال پیش (13)/ (ادامة بازشدن گره مرد)
مرد، آغوش خود به دوست، گشود / اشک شوق آمد و کلام، رُبود
روضهخوان، شاد شد نگاهش کرد / خنده را غرق شوقِ آهش کرد
رفته بود آن همه غم پیشین / گفت با لحن مهربان: «بنشین! ...
سَدِّ اندوه زندگیت شکست؟ / چهرة بازِ دوست، دیدنی است
کَنده شد رَخت غصهات از تن؟ / چه شده آمدی به دیدنِ من؟»... (ناتمام). / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: 1363/ صفحة 186.
نظر شما