۱ـ بست بالا: جوانانه
نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»:(ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... پیرزن، مقابل پیامبر(ص) نشسته بود که رسول خدا(ص) فرمود: پیرزنان به بهشت نمیروند!... پیرزن که متوجه لبخند پیامبر(ص) نشده بود، اشک از چشمهایش جاری شد... پیامبر(ص) بیدرنگ سخنش را کامل کرد و فرمود: خداوند در قرآن فرموده است (سورة «واقعه» آیة «سی و هفت») خداوند، آنان را جوان خواهد کرد و پس از آن وارد بهشت خواهند شد...
... (ناتمام)»./ از ترجمۀ جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار» / ترجمۀ موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحۀ ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامۀ یه عمر (۲۳۰)
نگاهی به سردر میکنه و روبهروی کسی که برای تعارفِ ورودش اومده، میایسته... بغضی غریب، حلقومش رو در مُشت گرفته و نمیتونه حرفی بزنه... «باند بلندگو» یی که در ایوون «اتحادیه» گذاشتهن، صدای سخنران رو به حیاط میرسونه... «مرد»، یاد خاطرههایی میافته که پدرش با صاحب صدا داشته... یاد روزهایی میافته که پدرش و صاحب صدا، در کوچه پسکوچههای «بازار»، با یه «چرخ دستی» کهنه کار میکردهن... مرد، دل رو یهدل میکنه و پا به راهروی ورودی میذاره... آدمهایی که بهخاطر کمی جا، بیرون از سرسرای اصلی ایستادهن، با دیدن مرد، احترام میذارن و راه رو براش باز میکنن... تا قدم مرد، به سرسرا میرسه، کسانی که در ردیف اول نشستهن، بلند میشن و سخنران، حرفش رو قطع میکنه و میگه: «خوشحالیم که فرزند اون مرحوم، در میون ماست... کسی که اسم پدرش رو زنده نگه داشته»./ برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۶۸ ـ «حسینبن خالد»، از «امامرضا(ع)»... و امام(ع) از پدرانش... و ایشان از امیرمؤمنان علی(ع) و امیرمؤمنان(ع) از پیامبر(ص) نقل کرده است که فرمود: « (ادامه) ای مردم!... علی(ع) والاتر از همة جانشینان است... (ناتمام) ». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرۀ پولاد (۱۰۷): سیدعلی صیدی تهرانی (شاعر و مُتِخَلِّص به «صیدی») ـ مدفون در حرم مطهر
تربیتم کرده بودن برای سواریدادن به «بزرگان»... «باغ» هم که سر و ته نداشت... ساختة «جهانآرا بیگم» دختر «شاه جهان» بود و در همة «هندوستان» بینظیر بود... هروقت روی پشتم سوار میشد، به «فیل» های دیگه فخر میفروختم... همة تلاشم رو میکردم تا تکونهای زیاد نداشته باشم و از من آزرده نشه... اونروز هم مثل همیشه در باغ گردشی کردیم و داشتیم برمیگشتیم به عمارت که از پنجرة عمارت، صدای کسی رو شنیدیم... بیتی رو خوند که حال جهانآرا بیگم رو عوض کرد و دستور داد پیداش کردن و آوردندش... یه «شاعر» پاپَتی ساده بود... کلی سکه پاداش گرفت... بعد هم از شهر بیرونش کردن... بیتش این بود: «بُرقَع به رُخ افکنده بَر و... ناز به باغش... / تا نَکهَتِ گل، بیخته آید به دَماغش (سرودة مرحوم «صیدی»). ـ درگذشتة قرن یازدهم خورشیدی. / برگرفته از صفحة ۱۰۸ در جلد «دوم» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۷۳)
کدام ذرۀ عالم است... که ساکن محیط نظر شکوهمندت... نیست!؟ / در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... از تو میخواهم... به حق قدرت کامل و مؤثرت در اشیا!... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۱۰)
شِفای همسر مرد گرگانی / شب جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۱۴ (۴)/ (سید و همسرش در مشهد)
قسمتش بود دکتری وطنی ... / بهترین دکتری که بود: غنی!
بود در کام زن، شرارة زهر / رنج مالاریا و غربت شهر
تا که یک ماه و چند روز گذشت / حال زن بد شد و تبش برگشت
«سید» ـ از رنج ـ تنگحوصله شد / پیش دکتر، کلام او، گِلِه شد
گفت (دکتر «غنی») که: «بیماری ... / شده «مُزمِن» تر از دوا، آری!.../ (ناتمام). / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۸۸.
نظر شما