قدس آنلاین - ماجرا به سالهای سال قبل بازمیگردد، جایی که دست سرنوشت فرزند پسر خانوادهای را جدا میکند و حالا بعد از حدود نیم قرن او پیرمردی شده و اکنون فرزندانش در جستوجوی دیگر اعضای خانواده خود هستند.
زن جوان در دفتر روزنامه حاضر شده بود، از نگاهش مشخص بود که امیدواری زیادی دارد، شرح زندگی پدرش را به دقت حفظ کرده بود تا هیچ نکتهای را جا نیندازد.
سال 1342 یا 43 خانواده از زیرکوه قائن رخت مهاجرت میبندند و مسافر شهر مشهد میشوند. بزرگ خانواده با برادرانش و فرزندانش راهی میشوند تا در شهر مشهد کاری و درآمدی بدست آورند، گویا در آن سالها خشکسالی و قحطی خانوادههای زیادی را راهی شهرها کرده بود.
اما انگار کاری که بتواند نیازهای تمام خانواده را تأمین کند به دست نمیآید، آنها در کاروانسرایی در پنجراه پایین خیابان مشهد یکی از پسرهایشان را به زنی به نام نگار میفروشند، این پسر 4 ساله بوده و زیرشلواری سیاه و پیراهنی آبی بر تن داشته و از همسن و سالانش چاقتر بوده است.
پدر شاید در این اندیشه بوده که او در خانوادهای مرفهتر بزرگ شود، اما نگار که اصالتی سرخسی داشته خیلی این پسر 4 ساله را نگه نمیدارد و او را به زنی به نام بیبی جان میدهد، این زن که اصالتش به زیرکوه قائن میرسد، شاید به دلیل هم ولایتی بودن کودک را میپذیرد اما پس از مدتی او هم این پسر را به مردی متمول که زنش بچهدار نمیشده، واگذار میکند. بیبی جان در آخرین توصیهاش به پسر 4 ساله میگوید که اسمش عباس است و فامیلش حقانیپور و اصالتش به زیرکوه قائن میرسد. او اینها را آنقدر در گوش کودک میخواند تا در ذهنش باقی بماند، شاید بیبی جان به روزی فکر میکرده که این پسر بزرگ شده و دنبال خانوادهاش بگردد و این کلمات کلیدی بتواند قفل از گره زندگیاش باز کند.
دست سرنوشت کودک را مهمان خانه حاجی میکند، اما بخت او روی چرخ ناخوشی میگردد که زن حاجی بچهدار میشود، حاجی هم خیلی میزبانش نمیماند، شاید میترسد که اگر او در خانهاش پا بگیرد سهمی از ارث بخواهد و ثروتش، پس او هم چند سال بعد زمانی که دیگر میتوانست روی پای خودش بایستد عذرش را میخواهد.
او حالا دیگر جوانی شده که میتواند از پس خودش برآید و راه زندگی را ادامه میدهد، ازدواج میکند و اکنون صاحب چند فرزند پسر و دختر است، اما تمام آنچه از کودکیاش میداند همین است.
به او گفتهاند 30 سال قبل یکی از برادرانش که کوچکتر بوده است آمده و تا سرخ آباد رد برادر گمشده را دنبال کرده است اما در نهایت او را نیافتهاند. او به آشنایانی که در آن روستا داشته تأکید میکند که اگر روزی گذرتان به برادرم افتاد بگویید که من و دو برادر دیگرش ساکن شهر مشهد هستیم.
اکنون این مرد چشم انتظار است تا اگر کسانی اطلاعاتی از خانواده او دارند، زمینه دیدار مجدد برادران و خواهران دور افتاده از هم را بعد از 50 سال فراهم نمایند. از شما خوانندگان گرامی تقاضا داریم چنانچه اطلاعاتی در این زمینه دارید با شمارههای (09153028097- 05137685012) گروه حوادث روزنامه قدس تماس بگیرید.
نظر شما