۱ـ بست بالا: شأن نبی(ص)
نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»: (ادامة استدلال مأمون در رد نظر دانشمندان)... پیرمردی که زانوهایش را در آغوش گرفته بود و به مأمون نگاه میکرد، به کمک مردی که کنارش ایستاده بود، بلند شد و گفت: «دربارة این روایت چه میگویی؟... نقل شده که در روز عرفه، پیامبر(ص) نگاهی به آن کرد و فرمود: خداوند، یک بار به آفریدن همة بندگانش افتخار کرد... اما دربارة آن، یک بار دیگر و مخصوص افتخار کرد» ...
... مأمون، لبخندی زد و دانههای عرقی را که روی گونههایش جاری شده بودند، پاک کرد و گفت: «یعنی پیامبر(ص) در میان بقیة مردم بوده و خدا، چنین کرده؟!... پیامبر(ص) را رها کرده و به دیگری افتخار کرده؟!... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۳۳)
«پیرزن»، عصازنان از پلهها بالا رفته و حالا پشت «تریبون» ایستاده... پوستر بزرگی که از تصویرش در کلاس درس سی سال پیش تهیه شده، روی پایة فلزی گذاشته شده... پیرزن، نگاهی به پوستر کرده و چشمهاش به اشک نشستهن... شاگردهای چندین و چندسالهش که «پایاننامه»هاشون رو با او گذروندهن، در گوشه و کنار سرسرای بزرگ نشسته و چشم دوختهن به استادشون... که حالا حتی ایستادنش هم به کمک دیگرانه... منتظرن که ببینن استادشون از برپایی «همایش تکریم»ش خوشحاله یا نه... پیرزن ـ اما ـ بعد از تشکر و اظهار خوشحالی، نگاه محبتآمیزی به «مجری» برنامه میکنه و میگه: «فقط گِلِهای کوچیک دارم از شما... آقای جوونی که پیش از من و دربارة من سخن گفتن، شاگرد ارشد من و استادتمامن... چرا موقع دعوتشون نگفتین: استاد...؟!». / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۶۸ ـ «حسینبن خالد»، از «امامرضا(ع)»... و امام(ع) از پدرانش... و ایشان از امیرمؤمنان علی(ع) و امیرمؤمنان(ع) از پیامبر(ص) نقل کرده است که فرمود: « (ادامه) ای مردم!... کسی که شأنش علی(ع) را نازل کند، شأن مرا نازل کرده است... (ناتمام) ». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرة پولاد (۱۱۰): شیخاسماعیل کوهسرخی (مشهور به «تُرشیزی») ـ مدفون در حرم مطهر (رواق «دارُالسّیاده») / بهاسم، «پیشکار» آقا بودم... اما یهسره کارهاش رو خودش میکرد... اگر کسی «رئیس حوزة علمیة خراسان» میشد، منصب بلندی داشت و همة طلبهها و علما، همنشینیش رو دوست داشتن... هم براشون وِجهِة اجتماعی داشت و هم میدونستن که از کنارش، میآموختن... و «آقا»، انگار نه انگار که رئیس حوزه بود... وقتی در «مسجد گوهرشاد» نماز جماعت رو به امامتش میخوندن، حتی به پشت سرش نگاه هم نمیکرد تا یهوقت جمعیت زیاد، دلش رو نلرزونه... اما روزی که اون نامه رو به دستم داد تا بدم به «میرزا حبیب خراسانی»، تازه روح بزرگش رو شناختم... پیشدستی کرده و بابت کدورتی که بینشون پیش اومده بود، از میرزا حبیب، پوزش خواسته بود! ـ درگذشتة روز شنبه شانزدهم اردیبهشتماه سال ۱۳۲۳ خورشیدی./ برگرفته از صفحة ۱۳۲ در جلد «اول» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۷۶)
من از خاکم... تاروپود تنم از خاک است... شرافت خاکنشینی را نیز نصیبم کن!/ در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «خدای من!... از تو میخواهم... به حق نگاه بلندت که به زمین کردی و گسترده شد!... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۰.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۱۰)
شِفای همسر مرد گرگانی / شب جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۱۴ (۷)/ (ادامة مسیر درمان)
همسرش میلِ ناامیدی داشت / داروی تازه را ـ نخورده ـ گذاشت
دست سیدرضا تهی شد باز / کار، شد مثل «سختی آغاز»
حال زن شد وَخیم و... سید هم ... / ماند مُستَأصَل از غمِ همدم
از غم یار، دست و پا گم کرد / عاشقانه به زن تبسم کرد
فرصت دکتر و دوار، محدود/ از زن، «اصرار بازگشتن» بود... (ناتمام)./ از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۸۸.
نظر شما