قدس آنلاین - نمیدانم از دست کارهای شوهرم چکار کنم. حدود ۱۷ سال از ازدواجمان میگذرد. خوشبختانه خودم هم سر کار میروم و زندگی آبرومندانهای ساختهایم. زندگی که ظاهر خوب و زیبایی دارد اما هیچ کس نمیداند در دل من و بچههایم چه میگذرد.
زن جوان آهی کشید و افزود: تا این لحظه اجازه نداده بودم کسی سر از کار زندگیام دربیاورد. اما حالا چه کنم که در به در دنبالش میگردم و همه فهمیدهاند او گم شده است. میترسم بلایی سرش آمده باشد. البته نامهای نوشته و به خیال خودش ما را ترک کرده تا زندگی راحتتری داشته باشیم. او هنوز نمیداند ما دو فرزند داریم و باید مسؤولیت آینده و سرنوشت این بچهها را گردن بگیریم.
دیگر از دست کارهایش خسته شدهام و گاهی به سرم میزند طلاقم را بگیرم. ازدواج ما سنتی بود. همسرم را از کودکی میشناختم و بی دغدغه با هم ازدواج کردیم. همسرم از روز اول بداخلاقی میکرد و سر کوچکترین حرفی دعوا و مرافه راه میانداخت. با کوچکترین بهانهای هم که دستش میآمد مرا به باد کتک میگرفت.
مشکل ما از روزی جدیتر شد که دخترم قد کشید و به سن نوجوانی رسید. این بچه با پدرش لجبازی میکرد و آنها هر روز دعوا و جروبحث داشتند. او سربه سر دختر نوجوانم میگذارد و روی اعصاب این بچه و پسر کوچکم که هنوز کلاس دوم است راه میرود.
بچههایم اندازه موهای سرشان از پدر خود کتک خوردهاند. چند روز قبل دخترم را کتک زد. من جلو رفتم تا به داد بچهام برسم. به طرفم حمله کرد. دعوایمان بالا گرفت. شوهرم ناگهان روی زمین ولو شد. وانمود میکرد غش کرده است و میخواست با این کارش ما را ادب کند. بعد از چند دقیقه بلند شد، لباسهایش را پوشید و از خانه بیرون زد. وقتی به داخل اتاق رفتم دیدم یک یادداشت برایمان گذاشته که دیگر برنمیگردد.
موضوع را جدی نگرفتم. اما او گم شده و نمیدانم کجاست. زن جوان که برای پیگیری شکایت خود به کلانتری ۳۷ مراجعه کرده بود، گفت: شوهرم در دوران کودکی از سوی والدینش مورد ضرب و شتم قرار گرفته و این رفتارها باعث شده روحیه خشن و تهاجم گونهای پیدا کند.
خودش از این وضعیت رنج میبرد و سوهان عمر من و دو فرزندش هم شده است. دیگر عقلم به جایی قد نمیدهد و نمیدانم چه کار کنم. نگران آینده بچههایم هستم. دخترم خیلی عصبی شده و لرزش دست پیدا کرده است.
نظر شما