۱ـ بست بالا: آیة رشید
نقل «یحییبن اَکثَم (قاضی)»:(ادامة استدلال مأمون در فضیلت امیرمؤمنان)... مأمون دوباره پرسید: «اگر کسی، دربارة درستی انتساب یکی از آیههای قرآن تردید کند، چه؟... آیا کافِر میشود؟»... اسحاق، گفت: «بله»... مأمون ادامه داد: «این فضیلتی بیشتر است برای علیبن ابیطالب(ع) که توصیف بخشش او در آیهای از قرآن آمده»... اسحاق، منتظر بود کسی از مردان به یاری او بروند... مأمون، باز گفت: «اسحاق!... آیا این روایت را شنیدهای که روزی مرغ بریانی برای غذای پیامبر(ص) آماده کرده بودند... و چون چنان غذایی کم پیش میآمد؛ فرمود: خدای من!... آیا میشود بهترین بندهات، همسفرة من شود؟... و همانموقع علی(ع) سررسید... آیا این روایت درست است؟... (ناتمام)»./ از ترجمة جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار» / ترجمة موسی خسروی/ چاپ ۱۳۷۷/ صفحة ۱۸۰ با تلخیص و بازنویسی.
۲ـ سقاخانه: سفرنامة یه عمر (۲۵۴)
پیرمرد، خوب در یاد داره... برگشته به سال «پنجاه و شش» و دفتر روزنامه... اونروز، عصبی شد و روی پیشونیش خطی برجسته از «رگ» ساخته شد... رفقای قدیمش سهتایی اومده بودن به دیدارش تا ازش بخوان که یادداشتهای روزنامهایش رو قطع کنه... براش نگران بودن که در روزهای بعد، هویت اصلیش فاش و دستگیر میشد... میدونست که راست میگفتن... و میدونست که سردبیر روزنامه با «دربار» ارتباط داشت و تذکرهایی برای یادداشتهاش رسیده بود... اما نمیخواست دست از مبارزه برداره... رفیق قدیمیترش گفت: «فکر میکنی امامخمینی راضین که آدمی خوشفکر مثل تو، به جای مبارزة پنهانی و مؤثر، با بیاحتیاطی دستگیر بشه!؟». / برگرفته از ترجمة جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ ۱۳۸۰/ صفحة ۶۸۶ ـ «احمدبن میثمی»، نقل کرده است که: (ادامة سخن امام) ما اهل بیت، امر و نهیای متفاوت با امر و نهی رسول خدا(ص) نمیکنیم... مگر به خاطر خطری... که آن هم مشمول تَقیِّه (پنهانکاری مستدل) میشود... (ناتمام)». ـ با تلخیص.
۳ـ پنجرة پولاد (۱۳۱): دکتر سیدعلیاکبر فیاض ـ مدفون در حرم مطهر (دارُالسّیاده)
از سر شب تا حالا، سهبار پُر و خالی شدهم... تکههای «یخ»، مدام آب رو خنک میکنن اما باز خالی میشم... از وقتی که به من «لعاب» دادهن و شدهم یه «کاسة گِلی»، به همهجور سرنوشتی فکر میکردم جز این!... که یه دانشجوی بیخواب و خوراک، شبها رو تا صبح بیدار بمونه و درس بخونه... بعد هم برای این که خوابش نبره، یهضرب، آب یخ بخوره... اون هم از منِ کاسة گِلی!... میدونم از کجا اینجوری شد... از همونموقع که فهمید «مؤسس» دانشگاهشون در مشهد، به پنج زبون حرف میزده و کل عمرش رو به مطالعه و تصحیح متون ادب گذرونده... یهبار هم این شعر رو زمزمه کرد که گمونم سرودة همون «دکتر مؤسس» باشه: «جهان را دگر با خِرَد، کار نیست / خِرَد را دگر روز، بازار نیست / تو گویی در این آدمیپیکران... / دلِ روشن و مغز هُشیار نیست (سرودة مرحوم «فیاض») ـ درگذشتة پنجشنبه چهارم شهریورماه ۱۳۵۰ خورشیدی. / برگرفته از صفحة ۱۳۴ در جلد «دوم» کتاب «مشاهیر مدفون در حرم رضوی» / اثر گروهی/ چاپ ۱۳۸۷/ بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
۴ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (۱۹۷)
دلم به همین خوشبختی ساده خوش است... که اهل دریای لطف توام... که آیینهای مقابل آسمان مهر توست. / در دعای پس از زیارتنامة «امامرضا(ع)» گفته شده است: «ای خدای من!... اگر آسمانها و دریاها، بسیاری گناهانم را میدانستند، مرا غرق و نابود میکردند... (ناتمام)» ـ دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۸۳۱.
۵ـ بست پایین: مثنویهای شِفا (۱۱)
شِفای نابینایی «محمدرضا» / دهة ۵۰ خورشیدی (بخش آخِر «این» مثنوی) / (ادامة حال آزردة پدر)
آتشینحال گفت با دختر... / که: «مرا تا حریم دوست ببر!»
با همان حال خسته ... زخم عمیق / رفت تا صحن کهنه (صحن «عتیق»)
ناگهان در میان بغض رشید / چشمهایش نمای گنبد «دید»!
دخترش (غرق بغض) شد حیران / بسته شد از شکوه «حال»، زبان
فارغ از حال و پیش و عادت شد / با شِفا همدم سعادت شد. / از کتاب «کرامات رضویه»، نوشتة حاجشیخ علیاکبر مُرَوِّج / نشر جعفری / چاپ سوم: ۱۳۶۳/ صفحة ۱۹۰.
نظر شما