زندگینامه نویسی ممنوع
می شد در نوشتن از نخستین شهید ترور در ایران ، تنها با هدف بزرگداشت نوشت : « در سال 1292 ه ش دیده به جهان گشود ... پس از طی تحصیلات مقدماتی وارد ارتش شد و در این مسیر رشد کرد و در دانشکده افسری صاحب معلومات نظامی شد... وی از همان ابتدا به دلیل عشق به مفاهیم مذهبی دنباله رو تعالیم امام «ره» شد... » اما بیشتر از بزرگداشتن مردی که خود بخود بزرگ است ، قرارنیست به ورطه زندگینامه نویسی و تعریف و تمجید بیفتیم. « سید محمد ولی قرنی» تنها به دلیل اینکه پیشوند «شهید» را جلوی نامش می بینیم ، شایسته تقدیر نیست بلکه به خاطر روش زندگی و نظامی گری اش است که امروز او را سوژه «گزارش از شخص» کرده ایم. پدرش «میرزا اقا خان» از مدیران مخابرات تهران بود که مدتی را در اصفهان خدمت کرده بود. فرزندش مدتی در اصفهان درس خوانده و سپس در تهران به « دارالفنون» راه یافته بود تا پس از آن از دبیرستان نظام سر در بیاورد و آخرِ کار هم در 18 سالگی وارد دانشکده افسری شود. افسر جوان ارتش ایران سال 1313 با درجه ستوان دومی در رسته توپخانه فارغ التحصیل شد.
رشد و ترقی
تا اینجا، ماجرا خیلی عادی پیش می رود و ما هنوز نگفته ایم که «قرنی» علاوه بر اینها دوره ستاد دانشگاه جنگ را هم گذرانده بود. به روایت تاریخ ،افسر جوان به بر اساس اسناد مختلف مراحل رشد و پیشرفت در ارتش را بخوبی پشت سر گذاشته و مشاغل مهمی همچون کفیل فرمانده گردان 2 هنگ 4 توپخانه، فرمانده گردان 105، رئیس رکن دوم ستاد مرکز تعلیماتی آمادگاه، فرمانده پارک توپخانه لشکر 2 ، رئیس رکن سوم لشکر 2 مرکز، رئیس ستاد لشکر 2، معاون اداره دوم سررشته داری ارتش، فرمانده تیپ مستقل رشت، رئیس رکن دوم و معاون ستاد ارتش و ... را به عهده داشته است.
رئیس دستگاه امنیت
همه چیز انگار پس از کودتای 28 مرداد 1332 آغاز می شود. یعنی مهم ترین منصب پیش از انقلابش را پس از کودتای 28 مرداد به دست می آورد. تا پیش از آن فرمانده تیپ مستقل رشت است بسیاری از اسناد تاریخی می گویند همکاری او در جریان کودتا سبب اعتماد شاه و نزدیکانش به وی می شود و زمینه ریاستش در رکن 2 ارتش را فراهم می کند. این توضیح را هم داشته باشید که آن زمان هنوز «ساواک» تشکیل نشده بود. «فردوست» در خاطراتش گفته است : « درکودتای 28 مرداد 1332 شرکت کرد و سپس به علت اعتماد فوق العاده آمریکایی ها به او با درجه سرلشگری رییس رکن 2 ستاد ارتش شد. در آن زمان، ساواک وجود نداشت و شهربانی هم از نظر اطلاعات فوق العاده ضعیف بود. در این شرایط، رییس رکن 2 ستاد ارتش مهم ترین مقام اطلاعاتی کشور به شمار می رفت و از نظر اطلاعات نظامی و حتی غیرنظامی یکه تاز میدان بود».
کار، کار انگلیسی ها بود!
خیلی ها نیز معتقدند از همان آغاز از مخالفان رژیم شاه بود ، نقشه کودتا در سر داشت و با همین هدف خودش را رسانده بود آن بالا بالاها. شواهد زندگی اش ، رفت و آمدهایی که بعدها با آیت الله میلانی و یا طالقانی دارد و نقل قولهایی که از او در زمان ریاستش در دستگاه امنیت کشور از سوی آشنایانش بیان شده نشان می دهد «قرنی» و شخصیتش با افسران عالیرتبه رژیم پهلوی زمین تا آسمان تفاوت دارد. سال 1337 آغاز سقوط یکباره «قرنی» است. در این مورد هم «فردوست» و هم دیگران لو رفتن طرح کودتا علیه رژیم را به سازمان جاسوسی انگلیس و همکاری آنها با آمریکایی ها ربط می دهند. یک نفر دستگیر می شود ، اعتراف می کند و سپس بقیه افراد از جمله سرلشکر «قرنی» دستگیر می شوند.
دوباره زندان
چه خود آمریکایی ها با همکاری انگلیس پشت ماجرای لو دادن کودتا بوده و خواسته باشند اعتماد رژیم پهلوی را جلب کنند و چه دشمنی سپهبد های دیگری که پیشرفت و شخصیت «قرنی» را بر نمی تافتند ، عامل این ماجرا بوده باشد ، نتیجه اش فرق چندانی ندارد چون «قرنی » دستگیر و زندانی می شود ، مدتها بعد آزاد شده اما به دلیل روابطش با شخصیت های انقلابی دوباره دستگیر شده ، خلع درجه شده و به زندان انفرای می رود تا دو سال بعد که مورد عفو قرار گرفته و آزاد شود و اما تحت شدیدترین مراقبت های پلیسی در خانه اش زندانی شود و زندگی فقیرانه ای را آغاز کند. البته پس از خرداد 42 نیز به دلیل روابطی که با روحانیون انقلابی داشت دوباره دستگیر و زندانی شد.
روایت خانوادگی
«فردوست» در این باره ادعا کرده است : « قرنی به 3 سال زندان محکوم شد که پس از مدتی با مراجعه خانم او به من و تقاضای من از شاه بخشوده شد. قر نی خود را مدیون من می دانست و لذا در روزهای بعد از 22 بهمن 1357 دین خود را به من ادا کرد...».
آخرین آجودان شهید «قرنی» اما از قول نزدیکان او چیزهای دیگری می گوید که البته فقط می تواند یک روایت خانوادگی و خصوصی باشد : « وزیر خارجه آمریکا که آمده بود ایران یک روز آقای قرنی او را به جنوب شهر برده بود و گفته بود واقعیت ایران این است و سخنان شاه در باره آبادا نی و رفاه مردم کشور صحت ندارد... همین فقر و اوضاع آشفته ای است که می بینید...همین سبب شد شاه از او کینه به دل بگیرد...»!
ارتش را نگه داشت
همان روزهای پیش از پیروزی انقلاب از طرف امام«ره» به عضویت در شورای انقلاب منصوب شده بود و روز 23 بهمن 57 نیز با حکم «رئیس ستاد ارتش» وارد این ستاد شد و اداره ارتش را در دست گرفت. از همان آغاز هم سفت و محکم جلوی شعار انحلال ارتش ایستاد تا ارتش کشور ، یکپارچه و متحد ماندنش را پس از امام«ره» مدیون او باشد. در غائله کردستان دماغ ضد انقلاب را چند بار به خاک مالید بنابراین طبیعی بود که گروههای چپ و آنهایی که دل خوشی از او و انقلاب اسلامی نداشتند کینه اش را به دل بگیرند. با «بازرگان» و دولت موقت سر مسأله کردستان اختلاف نظر پیدا کرد و دست آخر استعفایش را تقدیم امام«ره» کرد که پذیرفته نشد. مدتی بعد بازرگان به او اعلام کرد استعفایت پذیرفته شده است. خانه نشینی دوباره آغاز شد و خیلی ها علیه او گفتند و نوشتند. تحمل تهمتها و شایعات برای سرلشکر 65 ساله خیلی آسان نبود...خدا می داند شاید پس از ترور ، توی آمبولانس نخستین نفس ها را با راحتی و آسایش کشید... .
نظر شما