تحولات لبنان و فلسطین

توانایی کارگردان‌هایی که با شهاب حسینی کار می‌کنند، تأثیر عمده‌ای در کیفیت نهایی فیلم دارد و به همین دلیل است که آثار درخشان این بازیگر بسیار اندک است

رضا استادی

مرحوم «عباس کیارستمی» فیلم‌سازی که سال گذشته در اوج ناباوری اهالی سینما دار فانی را وداع گفت، چهره محبوب و قابل‌اعتنایی در میان مخاطبان عام سینمای ایران نبود. اوج فعالیت وی در سینمای عامه‌پسند، ساخت عنوان‌بندی فیلم سینمایی «قیصر» در سال‌های پیش از انقلاب است. برای مخاطبان عام سینما او یادآور فیلم‌هایی است که گهگاه در آثار طنز تلویزیونی به‌عنوان فیلم‌هایی طولانی و کشدار دست انداخته می‌شود. البته گهگاه سینمای نزدیک به مخاطب عام کنایه‌هایی نیز به او زده و مثلاً «ابراهیم حاتمی‌کیا» در فیلم «آژانس شیشه‌ای» شمایلی از او را در قالب فیلم‌سازی که همیشه عینک سیاه به چشم می‌زند، به تصویر کشیده است.

 بر همین اساس تأکید بر عبارت «آخرین فیلم‌نامه ساخته‌شده عباس کیارستمی» در تیزرهای تلویزیونی نمی‌تواند تأثیر چندانی در حضور طیف گسترده‌ای در سینما برای تماشای این فیلم داشته باشد.

غافلگیرکننده و یأس‌آور

معدود مخاطبان و شیفتگان عباس کیارستمی هم اگر به تماشای این فیلم بروند، حتماً از تماشای آنچه که حاصل فیلم‌نامه مشترک مرحوم کیارستمی و «عادل یراقی» سازنده این اثر است؛ غافلگیر خواهند شد. فیلم هیچ شباهتی به سینمای کیارستمی ندارد. شخصیت‌های فیلم هیچ دغدغه و مسئله فلسفی با جهان پیرامون خود ندارند. به بن‌بست و پوچی فلسفی نرسیده‌اند. حتی در لابه‌لای فیلم پیام‌های مهم و تکان‌دهنده نیز مستتر نیست و همه‌چیز در سطحی عادی رخ می‌دهد. آقا معلمی به نام «فرهاد» قصد ازدواج با «پونه» مادر یکی از هم‌کلاسی‌هایش را دارد. پونه پسری نوجوان به نام «شهاب» دارد که مانند اغلب موقعیت‌های این‌چنینی، علاقه‌ای به ازدواج مادرش ندارد و به‌شدت مخالف این مسئله است. معاشرت شهاب با یکی از هم‌کلاسی‌هایش به نام «غلام» که جوانی شرور است، زمینه‌ساز بروز مشکلات و مسائلی در فیلم می‌شود که عاقبت و سرنوشتی غم‌انگیز را برای آقا معلم رقم می‌زند. آقا معلم از روی دلسوزی می‌خواهد شهاب را پای امتحان نهایی بنشاند که در سرنوشت او مؤثر است، اما شهاب علاقه‌ای به این دلسوزی ندارد.

این خط کلی داستانی می‌تواند سوژه فیلمی تلویزیونی باشد. با اندکی تأکید بر بخش‌های نوجوانانه فیلم و پرداختن بیشتر به رابطه شهاب و غلام می‌توان انتظار دیگری را متصور شد، اما «امتحان نهایی» هیچ‌یک از این‌ها نیست و البته با وجود برخورداری از عناصر قابل‌اعتنایی همچون حضور شهاب حسینی و لیلا زارع، فیلم امیدوارکننده‌ای هم نیست!

پرسروصدا و بدون قاب‌بندی

فیلم اثری حدفاصل «سینمای واقع‌گرای اجتماعی» و «سینمای ملودرام» است و در بخش‌هایی به‌شدت تنه به تنه سینمای موسوم به «سینمای کانون» می‌زند. بهره‌گیری از بازیگران شناخته‌شده، عنصری است که ردپای «توجه به مخاطب عام» و «تلاش برای دیده شدن» را از سازنده آن به رخ می‌کشد، اما قاب‌بندی‌های به‌شدت مستند فیلم و حضور «حسین جعفریان» قرار است فیلم را به سمت‌وسویی ببرد که نزدیک به واقعیت روز زندگی به‌نظر برسد. شاید به همین دلیل است که هیچ کادربندی و نمای زیبایی را در فیلم مشاهده نمی‌کنیم و حتی با وجود اینکه بخش عمده‌ای از فیلم در محله‌ای سنتی به تصویر کشیده می‌شود، هیچ ردپایی از معماری سنتی محله نیز دیده نمی‌شود. حتی نماهای مسجد یا امام‌زاده که در نزدیکی خانه آقا معلم است نیز تصویر زیبایی در کادر ایجاد نمی‌کند.

درکنار این نکته، فیلم سروصدای فراوانی دارد. حاشیه صوتی، بخش مهمی از هر فیلم است، اما استفاده مفرط از این موضوع وقتی توجیه منطقی و دقیق نداشته باشد، می‌تواند به یک نقطه‌ضعف تبدیل شود. در فیلم امتحان نهایی از افکت‌های صوتی به‌شکلی گسترده استفاده شده و حتی در بخش‌هایی از فیلم صدای هواپیما درحالی شنیده می‌شود که توجیهی برای آن قابل‌تصور نیست. البته فیلم چند غافل‌گیری جذاب دارد؛ مثلاً جایی‌که غلام به اتوموبیل آقا معلم خون پرتاب می‌کند، می‌توانست با پرداختی بهتر، صحنه تکان‌دهنده‌ای باشد. یا حضور در کارواش و سپس آمدن پلیس، ایده خوبی است، اما با حضور در کلانتری رها می‌شود.

بازی ضعیف شهاب حسینی

دو بازیگر نوجوان فیلم را می‌توان جزو امتیازهای این اثر تلقی کرد، اما حضور دو بازیگر چهره ـ شهاب حسینی و لیلا زارع ـ بهره خوبی برای فیلم به‌دنبال ندارد. «شهاب حسینی» جزو بازیگرانی است که علاوه‌بر فیلم‌های شاخص، آثار ضعیف و معمولی هم در کارنامه کاری خود دارد. توانایی کارگردان‌هایی که با شهاب حسینی کار می‌کنند، تأثیر عمده‌ای در کیفیت نهایی فیلم دارد و به همین دلیل است که آثار درخشان این بازیگر بسیار اندک است. در این فیلم شهاب حسینی قرار است شخصیتی خونسرد باشد؛ معلمی دلسوز و عاشق‌پیشه که یک بیماری قلبی هم دارد و قرار است گره اصلی فیلم را باز کند. در هر بخش از فیلم، شهاب حسینی به سبک و سیاق خاصی ایفای نقش می‌کند. البته کارگردان تلاش کرده او را شخصیتی خونسرد نشان دهد، اما این خونسردی گاهی تداعی‌کننده فردی غیرعادی است. لیلا زارع نیز حضور مؤثری در فیلم ندارد. در جایی از فیلم گفته شده این مادر و پسر از شهرستان به تهران آمده‌اند، اما پسر لهجه دارد و مادرش به روانی صحبت می‌کند. در بخش‌های مختلف فیلم، عدم‌کنترل بر حس‌های بازیگران مشهود است. نکته مهم اینکه هردوی این‌ها جزو افرادی هستند که باید به‌شدت کنترل شوند تا توانایی خود را بروز دهند. در صحنه‌های دونفره حسینی و زارع مانند حضور در کارواش و یا جایی‌که آن‌ها در خانه با یکدیگر تنها هستند، رگه‌هایی از این مسئله دیده می‌شود، اما اوج هنرمندانه نمی‌گیرد.

عادل یراقی در مقام کارگردان در چند بخش از فیلم توانایی‌های خود را بروز می‌دهد. یکی از این صحنه‌ها، بخش‌های روی موتور است که دو نوجوان با یکدیگر صحبت می‌کنند و هم کنترل بازی و هم تداوم حسی صحنه، نشانه‌ای از توانایی این کارگردان را بروز می‌دهد، اما این رگه‌ها هیچ‌گاه به یکدیگر وصل نمی‌شوند تا به فیلم سر و شکلی حرفه‌ای و قابل‌قبول بدهند.

پایان‌بندی فیلم نیز با صحنه انداختن مرغ‌ها داخل خانه آقا معلم، وجهی طنزآمیز به فیلم می‌دهد و پایانی ناامیدکننده را برای این اثر رقم می‌زند. مشخص نیست که این ضعف‌ها حاصل ذهنیت خود کارگردان بوده، یا نتیجه به تصویر کشیدن سیاه‌مشق‌های مرحوم کیارستمی است که حالا دیگر در بین ما نیست.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.