به گزارش «قدس آنلاین»، حجت الاسلام والمسلمین رضا غلامی رئیس مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا در مجمع مشورتی مدیران و کارشناسان فرهنگی شماری از مراکز و دستگاهها در شهرک امام خمینی(ره) تهران به ایراد سخنرانی پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، الصلاه والسلام علی رسول الله و آله الطیبین الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.
سلام عرض میکنم خدمت برادران گرامی و در ایام حماسه الهی فتح خرمشهر، سزاوار است یاد و نام شهدای گرانقدر انقلاب، دفاع مقدس و همچنین شهدای دفاع از حرم را گرامی میدارم و از خداوند متعال مسألت کنم تا توفیق تداوم راه این شهدای عزیر را به همه ما مرحمت فرماید.
تردیدی نیست که امروز با یک رویارویی فرهنگی عظیم و تاریخی میان جریان اسلام انقلابی و جریان غرب یا نظام سلطه مواجه هستیم. البته در این ۱۴۳۸ سالی که از عمر پربرکت اسلام از مقطع هجرت به بعد سپری شده است، رویاروییهای فرهنگی فراوانی بین اسلام و غرب شکل گرفته است لکن رویارویی امروز از جهت گستره، عمق و محتوا و همچنین سرمایه هنگفتی که از حیث مادی از جانب یک طرف این رویارویی، یعنی غرب به میدان آورده شده، منحصربفرد است.
اگر بگوییم، هم اکنون تمام غرب در برابر اسلام انقلابی صفآرایی کرده است، سخن غیر دقیقی نگفتهایم. البته من معتقدم، علیرغم آنکه غرب با تمام قوا وارد میدان شده است، هنوز به دلایلی بخش مهمی از ظرفیت اسلام انقلابی برای رویارویی با غرب به میدان نیامده است که اگر بیاید، تغییرات جدیای در میدان رخ خواهد داد.
در اینجا یک مطلب ظریفی رهبر بزرگوار انقلاب دارند و آن اینکه اگر جریان اسلام انقلابی یک موجود زنده و پر اثر نبود، این صفآرایی عظیم در برابرش شکل نمیگرفت؛ برای یک موجود کم اثر که آوردن همه توان به میدان لازم نیست! پس همین رویارویی، فی نفسه نشاندهنده عظمت و آثار فراوان حرکت انقلاب اسلامی است.
در این رویارویی، هدف غربیها انهدام مغز جریان اسلام انقلابی از طریق سکولاریزاسیون و خاموش کردن کامل جریان اسلام انقلابی و هدف ما، شناساندن بیاعتباری فکر و فرهنگ غربی و کاهش جدی سیطره و نفوذ فرهنگی و تبع آن، نفوذ سیاسی غرب در عالم و در نهایت، جهانی شدن ارزشهای اسلام ناب و انقلابی است.
غربیها خصوصاً طی سالهای اخیر تصور میکنند در پروژه سکولارسازی ایران به عنوان کانون اسلام انقلابی توفیقات بزرگی کسب کردهاند و من کتابها و مقالاتی را سراغ دارم که با هدف تبیین این موفقیتها توسط غربی ها منتشر شده است.
بحث اول بنده، ارزیابی اجمالی توفیق غرب در این زمینه است و إنشاءالله در بحث دوم تلاش میکنم، علاوه بر بیان اجمالی توفیقات اسلام انقلابی، فهرستوار به چند راهبرد عمده و مؤثر برای آینده نیز اشاره کنم.
برای شروع لازم است، کمی مفهوم سکولاریزاسیون را باز کنم و به آن عمق بدهم. امروز بعضی از مدیران فرهنگی کشور درک عمیق و درستی درباره سکولاریزاسیون ندارند و این میتواند دریچههای نفوذ را در عملیات سکولاریزاسیون – بدون هرگونه مقاومت و عملیات سلبی یا ایجابی – متکثر کند.
من وقتی از سکولارسازی صحبت میکنم، سکولاریسم را به حداقل ۸ لایه مفهومی عمده تقسیم میکنم:
یکم؛ بیمعنایی و بیهدفی که آبشخور آن نظریههای داروینیستی و شبهداروینیستی، یا آن نظریاتی است که عالم خلقت را به همه عرض و طولش، فراتر از تصادف نمیدانند. برآیند این بیمعنایی و بیهدفی، در شرایط هوشیاری نسبی، نیهیلیسم یا پوچگرایی است.
دوم؛ کفایتمند دیدن بشر از خدامحوری و دین است. از نظر ما، خودبنیادگرایی و اومانیسم از بطن این تفکر زاییده شده است.
سوم؛ بیاعتبارسازی و ناموجه کردن عقل کلی و برهانی که مبتنی بر فطرت مشترک بشر است، در معرفتشناسی و حرکت به سمت سلطه عقل تجربی و ابزاری بر معرفتشناسی است که برآیند آن انتقال وحی و علوم وحیانی و همچنین فلسفه از ساحت دانش و معرفت به ساحت جهل یا در خوشبینانهترین وجه، به ساحت علوم غیررسمی یا ناموجه است، اتفاقی که به ویژه از سده هجده میلادی به بعد در علوم انسانی افتاد و علوم انسانی را کاملاً از معارف وحیانی یا فلسفی تهی کرد.
چهارم؛ تقدسزدایی از عالم و مناسبات انسانی برای فراگیر کردن سنجشهای علم سکولار و مفروضات علم سکولار، و چون و چرا پذیر کردن مقدسات مانند امور غیر مقدس به وسیله روش ها و ابزارهای مادی و تجربی، که من از آن به بردن همه چیز از جمله دین به زیر میکروسکوپ یا سالن تشریح تعبیر میکنم. برآیند این اندیشه، این بود که گفتند، هر آنچه با روشها و ابزارهای مادی و تجربی قابل ارزیابی نبود، یا اساساً وجود ندارد و یا فاقد هرگونه نقش و سهمی در معرفت شناسی و سپس در عمل انسانی است.
البته توجه داشته باشید که روش غرب در تقدسزدایی منحصر به روش علمی نبود، بلکه غرب تا الان از هر روشی من جمله روشهای کثیف برای تقدسزدایی بهره برده است مانند کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی مرتد که مانند آن کم نیست.
پنجم؛ مرزبندی بتونی بین اسلام و ساحت اجتماعی، و تقلیل دادن اسلام در حد یک دین فردی و درونگرا.
در این اندیشه، ورود تاریخی اسلام به خصوص ورود شخص پیامبر اعظم(ص) در عالم سیاست و حکومت، یک امر عرضی و نه ذاتی معرفی میشود و کوشش میشود که پیوند حقیقی و ارگانیک اسلام با جامعه و سیاست انکار شود. برآیند این تفکر میشود ظهور دو دکترین عمده در جهان اسلام یعنی دکترین خلافت و دکترین امامت که در جای خود قابل بحث مفصل است.
دقت بفرمایید که با مرزکشی اسلام و ساحت اجتماعی بشر، عملاً اسلام در حد یک فکر و منش عرفانی و شخص محور تنزل پیدا میکند و اگر هم فقه در بعضی نقاط ادامه حیات پیدا میکند، از فقه عبادات و مناسک تجاوز نمیکند که البته بعد از مدتی، مانند جریان پروتستانتیسم، همین میزان از فقه نیز به حاشیه میرود.
حالا ممکن است سئوال بفرمایید، اخلاق چطور؟ آیا اخلاق هم مانند فقه کنار میرود؟
پاسخ من این است که خیر، کنار نمیرود لکن مغز آن از تقرب الی الله، به نفعگرایی تغییر می کند. در این صورت، به جای اخلاق، اباحیگری بر جامعه حاکم میشود که من مایلم اباحیگری را ششمین لایه سکولاریسم در نظر بگیرم.
ششم؛ اباحیگری که تیر خلاص را به ارزشهای الهی من جمله اخلاق میزند؛ چرا؟ زیرا اباحیگری، بیش از اینکه زاییده بیبند و باری اخلاقی باشد، زاییده نسبیگرایی اخلاقی است. در واقع، وقتی اساس اخلاق از تقرب الی الله که همان حقباوری و حق محوری است، به سمت نفع و سود حرکت کرد، در این صورت، هیچ یک از اصول اخلاقی با ثبات نخواهد بود. امروز دروغ بد است، چرا که به نفع من است و فردا دروغ خوب است زیرا سود من دروغ گفتن است!
هفتم؛ تکثرگرایی یا پلورالیسم است که حق قطعی، اصیل و واحد را به حق متکثر و نسبی تبدیل میکند و برای همه سهم یکسانی از حق قائل میشود. البته در پلورالیسم دینی، قله یعنی همان کمال و تعالی روحی واحد است لکن مسیر رسیدن به قله از مسیر قطعی و مستقیم، به مسیرهای متعدد و متکثر که همه این مسیرها سهمی برابر از حق دارند، تبدیل میشود.
ملاحظه بفرمایید، در اکثر مواردی که از تنوع فرهنگی صحبت میشود، مثلاً در همین سند معروف ۲۰۳۰، منظور از تنوع فرهنگی تن دادن به پلورالیسم من جمله پلورالیسم دینی است که در این صورت هندو، بودایی و هر فرقه جعلی و استعماریای مانند فرقه بهائیت، با مسلمان شیعه دوازده امامی در یک سطح سنجیده میشود و همه اینها به تساوی صاحب حق شمرده میشوند!
هشتم؛ این جهانیگرایی است که هم مولود نیهیلیسم است و هم مولود خودبنیادگرایی و انسانمحوری؛ من در اینجا از زاویه دوم یعنی خودبنیادگرایی این جهانیگرایی را در یک بند و لایه مستقل مطرح کردم و معنای ساده آن نفی آخرت و نفی اصالت حیات پس از مرگ و منحصر کردن زندگی انسان به همین عالم مادی است که برآیند آن لذتگرایی افراطی است. طبیعی است، وقتی کسی منکر آخرت بود، از هر کاری برای کسب لذت بیشتر در این زندگی محدود دریغ نمیکند.
خب، از این هشت لایه که عبور کنیم، چند تذکر مهم باید داشته باشم:
اولاً؛ هرچند سکولاریزاسیون به ظاهر در قامت یک فرایند ظهور پیدا می کند، اما سکولار شدن بر خلاف نامش، یک پروژه است.
ثانیاً؛ سکولاریزاسیون یک پروژه خزنده و زیرپوستی است.
ثالثاً؛ میتوان با سطحی از ایمان دینی، با ظاهر اسلامی، بدون ریاکاری و حتی علیرغم تعهد به احکام فردی، سکولار بود و اتفاقاً به نظر من پیچیدگی سکولاریزاسیون در همین امر نهفته است. البته روشن است که از جهت کلامی، این ایمان ناقص است و آثار ایمان به معنای دقیق کلمه بر آن مترتب نیست، ولی به هر حال سطحی از ایمان است.
حالا یک سئوال مهم در اینجا قابل طرح است که مهمترین و اثرگذارترین روش سکولاریزاسیون چیست؟ طرح و اشاعه شبهات فکری –دینی؟ دامن زدن به انحرافات فکری و شکلگیری نحلههای جعلی؟ هتک حرمت و بمباران تبلیغات منفی؟ کدام؟
پاسخ بنده به این سئوال این است که ترویج غیر مستقیم سبک زندگی غربی و نقطه کانونی آن یعنی دنیازدگی و اصالت نفع، اثرگذارترین روش برای سکولارسازی تدریجی است و جالب اینکه سبک زندگی غربی در لیبرالترین جوامع نیز یک امر تحمیلی است نه اختیاری، یعنی نظام نوسرمایهداری، با فلجسازی فکری، انسانها را ناخواسته و حتی به ناچار مجذوب سبک زندگی غربی میکند.
هر چند دوستان توجه کنند که من بر خلاف بعضیها، معتقدم افزایش آگاهیها و بیداری فکری میتواند انسانها را به طور نسبی حتی در قلب غرب و مدرنیته از سلطه سبک زندگی غربی خارج کند، کاری که امام خمینی(ره) در فرایند شکلگیری و پیروزی انقلاب کرد.
بعد از این توضیحات، الان بحث این است که آیا غرب و نظام سلطه در هدف اصلی خود یعنی سکولاریزاسیون در ایران موفق بوده است و میتوان گفت، ایران از لااقل اواسط دهه هفتاد به سمت سکولارشدن حرکت کرده است یا نه؟
خود غربیها برای اثبات موفقیت خود به مواردی استناد میکنند از قبیل:
– کاهش گرایشات دینی در بین مردم به ویژه نسل جدید چه در عرصه عبادات جمعی و چه در عرضه ظواهر و نمادها و در نقطه مقابل، افزایش گرایشات اومانیستی در بین مردم
– کاهش مشارکت سیاسی مردم
– تقلیل اعتبار حکومت اسلامی در دو عرصه مشروعیت و کارآمدی
– کاهش اعتبار حوزه و روحانیت در ایران
– افزایش میل اتصال به غرب و معادلات و قواعد جهانی(غربی)
– افزایش گرایش به سبک زندگی غربی به ویژه در میان نسل جدید
– ریزشهای چشمگیر از جریان انقلابی به ویژه در بین مدیران کشور
در نقطه مقابل مدعیات غربیها ما معتقدیم، هر چند عملیات سکولارسازی با طول و عرض و عمق منحصربفردی که داشته، اثرات مخربی به جای گذاشته و نگرانیهایی را نیز به وجود آورده است، لکن سر جمع، این عملیات موفق نبوده است، چرا که به عکس مدعیات غربیها، ما طی دو دهه اخیر، هم در ایران و هم در نقاط نفوذ ایران در جهان با روند رو به رشد اسلام انقلابی و به نوعی فرار از سکولاریزاسیون روبرو بودهایم؛ برای نمونه در ایران:
اولاً؛ هیچ یک از بررسیهای منصفانه میدانی، کاهش گرایشات دینی در میان مردم ما را تایید نمیکند، این یک سخن بی اساس است که در خوشبینانهترین وجه، ناشی از سطحینگری و عدم فهم ریشههای عمیق دینگرایی و نقش برجسته انقلاب اسلامی در تقویت آن در ایران است، ما حتی در عرصه دینداری شواهدی داریم که نشان میدهد، گرایش نسلهای جدید به اسلام، آن هم اسلام انقلابی، رو به افزایش است.
از شکلگیری پیادهروی عظیم و اعجابآور اربعین تا افزایش کاملاً محسوس هیأتها و تکایا در محرم و صفر و تا رونق عبادات خاص و سنگینی مانند اعتکاف و … همین اعتکاف را ملاحظه کنید، در سال جاری هفتصد هزار نفر در مساجد معتکف شدهاند که بخش مهمی از این جمعیت جوان و علی الخصوص دانشجو هستند، در حالی که اعتکاف هیچوقت قبل از انقلاب عبادتی فراگیر نبوده است.
از طرف دیگر، اینکه گفته شود، مردم ما طی سالهای اخیر با دور شدن از دین و معارف دینی به سمت گرایشات اومانیستی در حرکت بودهاند، یک سخن کاملاً بیاساس است.
ممکن است در بین بخشی از نخبگان شاهد این قبیل گرایشات باشیم که پیش از انقلاب هم بودیم، لکن در بین عامه مردم، بر عکس، با نوعی استقبال از مفاهیمی که به دنبال جاری کردن احکام اسلامی در فرایند پیشرفت کشور میباشد، هستیم. من فراموش نمیکنم، در سالهای نخستی که رهبر معظم انقلاب از لزوم دستیابی به الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت سخن به میان آوردند، مردم چقدر استقبال کردند یا همین الان، وقتی از ضرورت علوم انسانی اسلامی بحثی به میان میآید، عموم مردم با همان برداشت اولیهای که از علوم انسانی اسلامی دارند، از آن دفاع میکنند، من خودم این را در میادین گوناگون به کرات تجربه کردهام.
ثانیاً؛ در عرصه مشارکت سیاسی، اینکه در دو دهه اخیر، حتی مشارکت در انتخابات، در مواردی، بیش از میزان مشارکت در دهه شصت بوده است، غیر قابل تردید است، نمونه بارز آن همین مشارکت ۷۷ درصدی مردم در انتخابات اخیر ریاست جمهوری است که قریب به دو برابر میزان مشارکت فرانسویها در انتخابات ریاست جمهوری خودشان در هفتههای گذشته بود.
اینکه مردم در بعضی مسائل، برداشتهای متعددی دارند و لزوماً همه کسانی که پای صندوقهای رأی میآیند، با همه سیاستهای نظام موافق نیستند، یک حرف است و اینکه حضور در انتخابات با وجود تبلیغات منفی دشمنان، رأی به کلان جمهوری اسلامی است، حرف دیگری است. دقت بفرمایید که حتی در انتخابات مجلس خبرگان که کار ویژه آن، یک امر صددرصد اسلامی است، هم سطح مشارکت مردم نه تنها نسبت به قبل کاهش نداشته، بلکه افزایش هم پیدا کرده است.
ثالثاً؛ حکومت اسلامی نه تنها مشروعیت و کارآمدی خود را در منظر اکثریتنسبی مردم از دست نداده است، بلکه توانسته است مشروعیت و کارآمدی حکومت اسلامی را تبدیل به سطحی از باور عمومی بکند، هر چند میدانیم که در عرصه کارآمدی خصوصاً در برخی دولتها، چالشهایی وجود دارد، لکن مردم میدانند که این ناکارآمدی مربوط به افراد است نه مکتب اسلام.
در عین حال، ملاحظه بفرمایید، بحث امنیت منحصربفرد ایران، بحث رشد چشمگیر زیرساختها، بحث رشد نسبی رفاه و سطح زندگی مردم، هم در مقایسه با پیش از انقلاب و هم در مقایسه با کشورهایی که در این چهل سال اخیر، نوکری برای غرب و به ویژه امریکا را ادامه دادهاند، بحث رشد چشمگیر علمی و فناوری و از همه مهمتر، بحث قدرت فزاینده ایران در تغییر معادلات جهانی، چیزی نیست که از شاکله ذهنی مردم ما نسبت به حکومت اسلامی بیرون رفته باشد.
رابعاً؛ حوزه و روحانیت با وجود چهل سال تخریب ناجوانمردانه، نه تنها اعتبار و وجاهت خود را از دست نداده است، بلکه هنوز در خیلی از نگرشسنجیها جزو بالاترین عناصری است که مردم به آن اظهار اعتماد میکنند. ضمن اینکه بعد از ۳۹ سال که از عمر انقلاب سپری شده، همچنان روحانیون جزء اولین انتخابهای مردم در عرصههای سیاسی به شمار میروند.
خامساً؛ طبق مطالعات میدانی، گرایش مردم ما به استقلال و همچنین نفی سلطه، اگر نگوییم از قبل به مراتب بیشتر شده است، بلکه افزایش هم پیدا کرده است. برای نمونه، عکسالعملهای شدید مردم به مداخلات سلطهگرایانه در کشور قابل ملاحظه است. این عکسالعملها مخصوص قشر خاصی مانند قشر مذهبیتر نیست، بلکه شامل همه مردم ایران میشود.
سادساً؛ در سبک زندگی، هر چند گرایش بخشی از مردم، آن هم به صورت تحمیلی به سبک زندگی غربی قابل انکار نیست، لکن مهم این است که توجه کنیم، ایرانیها با مقاومت در برابر سلطهگری غرب، به دنبال نوسازی سبک زندگی خود متناسب با شرایط نوظهور بر محور دین و سنتهای دینی و عرفی خود هستند و نه پذیرش دربست سبک زندگی دیگران.
سابعاً؛ هرچند ریزش در بین مدیران کشور از بطن جریان اصیل انقلاب بوده، هست و خواهد بود، اما مهم این است که سرجمع، ریزشها از رویشها بیشتر نبوده و جریان انقلاب توانسته با مسأله ریزشها به نحو واقعبینانه مواجهه داشته باشد.
خب، در عرصه جهانی و بینالمللی هم حرف بسیار است. امروز خود غربیها به صراحت اذعان دارند که در برابر آثار انقلاب اسلامی به انفعال کشیده شدهاند.
برای نمونه، امروز اسرائیل، به مراتب بیش از گذشته منفور است و شبکه عظیم و امپریالیستی رسانهای وابسته به صهیونیستها نتوانسته روند رو به رشد نفرت از اسرائیل را متوقف کند یا موضوع معنویتگرایی و مقابله با جریان معنویتستیز که حتما یکی از عوامل موثر بر آن انقلاب اسلامی است.
یا امواج تازه بیداری اسلامی در دنیای اسلام که حتی در سالهای اخیر به شکلگیری شبهانقلابها در بعضی کشورهای منطقه جنوب غرب آسیا منجر شد و البته هنوز به نتیجه مناسب نرسیده لکن آتش زیر حاکستر است یا شکلگیری قیامهای مردمی در خود غرب و امریکا علیه بیعدالتی و تبعیض و در کل، نظام نوسرمایهداری مانند جنبش تسخیر وال استریت که بیدارسازی جهانی انقلاب اسلامی در تولد این قیامها حتماً نقش داشته است.
حرف اصلی بنده این است که غربیها با وجود سرمایهگذاری عظیم و منحصربفردی که در این چهل سال برای خاموش کردن شعله انقلاب داشتهاند، توفیق چندانی کسب نکردهاند و همچنان این انقلاب زنده و رو به رشد است. البته این سخن به مفهوم نادیده گرفتن آثار تخریبی تهاجمات غرب به ایران نیست. مسلماً، این تهاجمات قربانیانی هم داشته اما نتوانسته به هدف اصلی خود برسد.
در نقطه مقابل، جمهوری اسلامی ایران با یک هزارم امکانات غرب، بیشترین لطمات را به حرکت جهانیسازی غرب وارد کرده و عملاً بخشی از معادلات سلطهگرایانه غرب را خنثی کرده است.
با وجود این واقعیت، من معتقدم که نه تنها نباید مبارزه همه جانبه با غرب و جریان سلطه ضعیف شود، بلکه باید برای تضغیف غرب و پایان دادن به نفوذ شیطانی آن، یک سلسله عملیات فکری و فرهنگی جدید در دستور کار قرار گیرد.
در ادامه، من قصد دارم به ۱۰ راهبرد عمده و موثر اشاره کنم:
یک؛ راهبرد حذب حداکثری همانطور که تا حدودی مشخص است.
اولاً معنای حذب حداکثری این نیست که بخواهیم اکثریت را مجذوب اصل انقلاب اسلامی بکنیم، چرا که با بحثی که داشتیم، این نوع جذب، تحصیل حاصل است؛ معنای جذب حداکثری یعنی اینکه جذب در لایههای میانی و عمیق صورت بگیرد. ثانیاً، ما در این راهبرد به دنبال عبور از خط قرمزهای واقعی یا مزیتهای اصیل فرهنگ اسلامی و انقلابی برای جذب حداکثری نیستیم، بلکه هنر این است که با تکیه بر همین خطوط قرمز و البته کنار گذاشتن خطوط قرمز غیر واقعی و استفاده مناسب از مزیتهای منحصربفرد فرهنگ خودمان دست به جذب حداکثری بزنیم. البته جذب حداکثری، هم به تفکر روشن نیاز دارد و هم نرمافزار که باید تولید شود؛ اگر جذب حداکثری مبانی و روشهای درست و مبتکرانه نداشته باشد، به درختی بی ثمر تبدیل خواهد شد.
دو؛ راهبرد خدمت با تکیه بر اصل کارآمدی خدمت خالصانه به مردم
به ویژه اقشار ضعیف و محروم، جزء اصول اعتقادی ماست و اگر این کار با روشهای کارآمد و در جهت محرومیتزدایی انجام شود و با فعالیتهای فرهنگی پیوند بخورد، آثار فعالیتهای فرهنگی را عمیق و پایدار میکند.
سه؛ راهبرد تسویه نرم جریان انقلاب و خلوصگرایی در جریان انقلاب
که باید بدون رودربایستی با مظاهر دنیازدگی و اشرافیگری مقابله شود. گرچه جریان انقلاب در مقایسه با جریانات رقیب آن، از سلامت درونی بسیار بالایی برخوردار است، اما برای ما، کوچکترین آلودگی هم باید مهم و بزرگ جلوه کند و در رأس همه آلودگیها، اشرافیگری است که ریشه انقلاب را میخشکاند.
چهار؛ راهبرد بازنمایی غیر شعاری، مستدل و مستند غرب و واقعیتهای حاکم بر آن
شبکه رسانهای امپریالیستی غرب تا الان تلاش کرده با تصویرسازی هدفمند از غرب و مخفی کردن معضلات و بحرانهای آن، غرب را به مثابه مدینه فاضله جا بیندازد. ما باید عکس اراده آنها، غرب را آن طور که هست به مردم معرفی کنیم و این کار در جهت کاهش نفوذ غرب بسیار موثر است.
پنج؛ راهبرد عینیتبخشی به آثار جریان انقلابی و قدرت آن
علیرغم آثار فراوان انقلاب و قدرت رو به رشد آن، این آثار ظهور و بروز عینی و ملموس پیدا نکرده است. البته این کار نیز به نرم افزار قوی نیاز دارد که هنوز تولید نشده است.
شش؛ راهبرد مرجعسازی
مراجع فکری، فرهنگی و هنری در کشور نقش به سزایی در جذب حداکثری دارند و ما متأسفانه در این عرصه از رقبای خود عقب هستیم. لذا من معتقدم باید با خطرپذیری به سمت ایجاد مراجع متنوع و قوی حرکت کرد.
هفت؛ راهبرد نوسازی ادبیات
ادبیات ما برای بیان خیلی از واقعیتها به نسل جدید و در جهت رقابت با ادبیات جریان غربگرا، بخشی از کارآمدی خودش را از دست داده و ما باید با یک تفکر روشن به سمت نوسازی ادبیات جریان انقلاب حرکت کنیم.
هشت؛ راهبرد مقابله فراگیر با معلولیت فکری
همان طور که اشاره شد، غرب تا الان با فلجسازی افکار و فرو بردن مردم جهان در نوعی مستی و ناهوشیاری به حیات نظام سلطه تداوم بخشیده است و ما باید عکس این حرکت را البته در ابعادی وسیعتر و عمیقتر از قبل طراحی کنیم.
۹؛ راهبرد ترمیم کادر راهبری فرهنگی
کادر راهبری فرهنگی جریان انقلاب حتماً نیازمند پوستاندازی و حضور عناصر جوانتر، باهوشتر و پرانگیزهتر است و این کار جزو لوازم توفیق جریان انقلاب در آینده خواهد بود و حتی این پوستاندازی در مسائل سیاسی و اقتصادی هم اثرات فراوانی خواهد داشت.
۱۰؛ راهبرد انهدام دستگاه فکری غرب در کشور
علوم انسانی در کشور ما به ویژه طی ۳۹ سال اخیر نقش دستگاه فکری غرب را در کشور داشته و مهمترین مانع در برابر پیشرفت حرکت انقلاب و همچنین مهمترین عامل در ریزشها بوده است. ما در آینده میبایست به طور قویتر و حسابشدهتر سرمایهگذاریهای خودمان را در زمینه تحول بنیادین در علوم انسانی و شکلگیری و تکامل علوم انسانی اسلامی و سریان پیدا کردن در دانشگاهها ادامه دهیم.
نظر شما