۲ـ تکرارها و باورها
نگاه کودکانه به دنیا و اطاعت از پدر و مادر، آرامآرام در ما باورهایی را شکوفا کردند. باورهای کودکانة ما، برگرفته از ذهن کودکانة ما بودند... با اندکی چاشنی تأکید و ـ شاید ـ تنبیه بزرگترها. «مشاهدة تکرار» در رفتار پدران و مادران، باورهای ما را محکم یا سست کردند... اما باورها، «عقیده» و محکم نشدند.
۳ـ وقتی صادق نباشند
باورهای کودکی، بر زبان ماندند و اگر پذیرشی بود، براساس اعتمادی بود که به بزرگترها داشتیم... و گاهی بزرگترها نیز ما را با دوگانگیهایشان، دچار مشکل میکردند. نصیحت میکردند رفتاری در ما عادت شود اما خودشان همان رفتار را نمیکردند... و کودکانگی نمیگذاشت رفتار بزرگترها را با تردید نگاه کنیم... دوگانگی در رفتار بزرگترها ما را به اشتباهِ «فراوانی استثناها» دچار کرد!
۴ـ کلاسی به اندازة زبانها
در «نوجوانی»، باورهای کودکانه، ناگهان از خانة کوچک باورها به دشت گستردة «دانستهها» رسیدند. دنیای بیانتهای دانستهها، بیآن که فضایی به اسم «فضای مجازی» باشد، همة باورها را به چالشی بزرگ و همهجانبه کشید. کودک دیروز، بی آن که مسلح به سلاح «استدلال» باشد، ناگهان مقابل تختة سیاه و کلاس درسی به اندازة پرسشهای دنیا ایستاد... باورهای کودکانه، بی آن که جدول ضرب را بهخوبی یاد گرفته باشند؛ وارد محاسبههای عقیدتی دنیا شدند.
۵ـ جامانده در فردا
تردیدهای نوجوانی، هر کدام از ما را به سویی بردند. بعضی از ما، جوانانی گریخته از باورها و نرسیده به اعتقادها راهی آیندة نامعلوم شدند... و بعضی از ما ـ ترسیده از پرسشها ـ راه گریز به گذشته را برگزیدند. گریز به گذشته و فرار به آینده، هر دو نشانة «سستی عقیده» اند. بزرگان ما گفتهاند عقیدهای «اعتقاد» است که بر ستون باورهایی منطقی و مستدل ایستاده باشد.
۶ ـ گرفتن و یافتن
در مُشت باورها، سنگریزههای آمیخته از سنگهای قیمتی «اعتقاد» و دانههای ریگ «خرافات» است. چگونه کودکانگی میتوانست تفاوت آنها را بفهمد!؟... کودک، ارزش حقیقی را ندانسته که «کودک» شده... اما فلسفة وجودی معلمان (و در مراتب والاتر بزرگان و پیشوایان ما) این بوده که نگذارند آدمها در کودکانگی اندیشه و احساس باقی بمانند. خرافات، مانع عقیدهشدن باورهای درست میشوند.
۷ ـ قرار ما رفتن است
مسیر زندگی آدمها سرشار از آزمون و خطاست... همة ما، فرصتهایی را از دست دادهایم... از فرصتهایی استفاده کردهایم... انتخابهایی اشتباه و درست داشتهایم!... قرار نیست معلمان و بزرگان، پیشگویان مسیر ما باشند... قرار نیست مانع «تجربههای انسانی» آدمها شوند. اگر آدمها از آینده باخبر باشند، شرافت عطای الهی یعنی «اراده» و «تصمیم» از میان میرود. بزرگان گفتهاند که پیشوایان ما، آمدهاند تا آدمها را از کلیات راهها آگاه کنند... نشستگان را به حرکت وادارند... و اگر مسیری را به اشتباه رفتیم، راه بازگشت و جبران را با کاشتن چراغ «توبه» و «امید» هموار کنند.
۸ ـ از میان حرفها
در میان آدمها، انتخابها... راهها... ارادهها و تصمیمها گوناگوناند. معلمان نیز در انتخابی میان عقیده و سلیقه میمانند. بزرگان نیز «معصوم» نیستند که «همة» رفتارشان را همة دین بدانیم... در این تردید دشوار، خداوند، پیشوایان ما را علم و حِلْمی عطا کرده تا بدانند... بفهمند... و به قدر نیاز آدمها، مانع اشتباهها یا تصحیحکنندة انتخابهای ناشایسته شوند. «زیارت و توسُّل»، وسیلهای است برای ارتباط با کسی که میتواند محکم و کامل، باورها را از عقیدهها تفکیک کند و «حرف آخِر» را بگوید. نیاز به «امام زمان(ع)» نیز بر همین اساس است. / دریافت، تلخیص و بازنویسی از کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحة ۹۰۰. «از زیارتنامة جمعة کبیره که خطاب به همة امامان خواندنی است» : ـ (و خَصَّکُم به بُرهانِهِ وانتَجَبَکُم لِنورِه!) دلیل روشن و کامل و نور روشناییبخش الهی خاص شما شده است.
نظر شما