رقیه توسلی
می دانیم چه منزلتی دارد امشب عابد... «وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ» و «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» برما حجت تمام کردهاند...
الهی در شبی که صراط مستقیم است، برتر از هزار ماه است؛ دوست داریم تا سپیده دم بخوانیم «وَ اَغفِرلی خطیئتی»... و با زبان اَلکن ادامه دهیم «و اَخسا شیطانی»... دوست داریم از غفلتها و دیوانگیها، جان سلامت بدر بریم...
از رابطه مان زیاد حرف بزنیم... از سپاسگزاریهایی که به شما بدهکاریم... از عاقبت هایی که برایمان مدام به خیرشان کردهاید...
الهی! سربراهترین نیستیم، اما قدر تیمارهای عاشقانهات را میدانیم... قدر شبی که سورهاش را هرروز دلپذیرانه مزمزه میکنیم...
در شبی سپید که هاتف دارد و ثانیه هایی گرانبهاتر از یاقوت و زمرّد، باز حدیث بندگی آوردهایم... در شبی که زیر پوست شهر، جز سخن معرفت و میهمانیات نیست... جز مغفرت... جز «بِک یا الله» هایی که خریدار دارد... جز شبی که خوان آمرزش تو از همه ایام پُر و پیمانتر است...
باز با کوله بار معصیت بر دوش، چشم دوختهایم به مهر و لطف تو... در شبی که میآمرزی و میبخشی... در شبی که بیدارها را پادرمیانی میکنی و سرنوشت فرزندان آدم و حوا را تقریر میفرمایی...
باید جا نمانیم... باید پُرسان پُرسان خودمان را برسانیم به العفو... برسانیم به آیاتی که پرفروغاند... با زیارت عاشورا بار دیگر روح مان را جلا بدهیم... باید تا شب زنده داری بیاییم... خودمان را از زمستان بیرون بکشیم، از غربت، از تهیدستی... باید شب بخشایش را با جملاتمان آغاز کنیم...
شفقت میخواهیم معبودا... بد بودنهایمان را روی طبق ریختهایم... جورها و سبکسریهایمان را... ظلماتمان را که ده تا و صدتا نیستند... همه پشت و رویمان را گذاشتهایم وسط... کریه هستیم، اما بار خدایا، تو از ما روی برمگردان در شب تقدیر و عطا... در این شب عشقبازی...
فقیرتر از آنیم که سر از تسبیح برداریم و شرمسارتر از آنکه سکوت کنیم...
شب تابان قدر است، ندا دادهاند ویران با کریمیات آباد میشود...
ای حامی کبیر! عریانی درد عجیبی است... العفو... العفو... العفو
نظر شما