به گزارش قدس آنلاین، بیست و دومین قسمت از برنامهی «ماه عسل» به ماجرای مادری اختصاص داشت که پس از ۱۷ سال سراغ فرزندانش میرود و آنها را بار دیگر پیدا میکند. از سوی دیگر خشایار و پوریا پسرانِ این مادر، از دوران دوری از مادرشان گفتند. خشایار و پوریا گفتند که مادرشان را بخشیدهاند.
جالب این که عامل پیدا شدنِ پوریا و خشایار برنامه ای بوده که مجریش احسان علیخانی بوده است. نام این برنامه «سه ستاره» بود که اواخر سال گذشته از شبکه ۳ سیما پخش شد. در این برنامه احسان علیخانی پوریا و خشایار را که ۱۷ سال از عمرشان را در بهزیستی گذراندهاند به برنامه آورد و آنجا بود که پوریا از آرزویش برای پیدا شدن مادرش گفت. پوریا در آن برنامه گفت که آرزو دارد مادرش را پیدا کند تا بار دیگر او، خشایار، خواهرشان و مادرشان زیر یک سقف زندگی کنند.
وقتی مادر پوریا این برنامه را می بیند، متوجه می شود که این فرزندان او هستند و به دنبالشان می رود.
مادر خشایار و پوریا که مهمان برنامه ی «ماه عسل» است، ماجرا را اینگونه تعریف می کند:
مادر: همسرم معتاد بود. ما را بسیار آزار می داد. روزی متوجه شدم که همسرم برای تامین مواد مخدرش، پوریا را ۵۰۰ هزار تومان فروخته است. خیلی زجر کشیدم تا پوریا را پس گرفتم. در نهایت همسرم به زندان افتاد و من طلاق غیابی گرفتم. در خانه مردم کار می کردم تا شکم بچه هایم را سیر کنم. روزگارم خیلی سخت بود. از طرفی همسرم تهدید می کرد که بچه ها را از من پس می گیرد. می دانستم که اگر دست همسرم به بچه ها برسد، معلوم نیست چه بلایی سرشان می آورد. مجبور شدم که بچه ها را به بهزیستی بسپارم.
علیخانی: نزدیک ۱۷ سال گذشت تا حدود سه ماه پیش که در برنامه سه ستاره دو پسر به برنامه ی ما آمدند که دنبال مادرشان میگشتند.
مادر: پوریا همان طور مانده بود و شبیه به بچگی اش بود. تا دیدمش شناختمش. اسمشان هم که پوریا و خشایار نظری بود. بچه هایم را که کنار خیابان ول نکرده بودم. آنها را دست دولت داده بودم در بهزیستی. وقتی بچه ها را در تلویزیون دیدم وضعم آنقدر خوب نشده بود که بخواهم بچه ها را برگردانم، اما طاقت نیاوردم. خیلی بیقرار بودم و بعد از مدتی مادرم را به داداشم دادم تا نگه دارد. بعد از ۱۷ سال به همان مرکزی که پویا و خشایار را سپرده بودم، رفتم. شماره شان را به من دادند و به خانه شان رفتم. دولت برایشان خانه گرفته بود و آنجا زندگی می کردند.
فیلمی از حضور پوریا و خشایار در برنامه ی سه ستاره پخش شد. در این فیلم پوریا در حالی که اشک می ریزد آرزو می کند که روزی مادرش پیدا شود.
پوریا و خشایار هم به استودیوی برنامه ی «ماه عسل» دعوت می شوند.
پوریا: یک ماه پس از پخش برنامه ی «سه ستاره» و حرف هایی که در آنجا زدم، در خیابان بودم و بر روی موتور. رفته بودم سرویسم را برسانم. کارم پیک موتوری است. تلفنم زنگ زد. خانمی گفت سلام. گفتم سلام. گفت خوبی. گفتم مرسی، شما؟ صدایش آشنا بود. صدایش از بچگی در ذهنم مانده بود. گفت من مادرتم. جا خوردم. خیلی برام سخت بود. بعد از ۱۷ سال یکی زنگ بزند و بگوید مادرتم خیلی سخت است. گفتم مادرمی؟ تا الان کجا بودی. گفت الان نمی تونم حرف بزنم. باید ببینمت. قرار گذاشتیم و مادرم آمد به تهران و رفتم به دیدنش. تا دیدمش فقط گریه می کرد. نمی توانستم قضاوت کنم. قصهاش را شنیدم و از ته دل باورش کردم. سخت بوده برایش. اذیت بوده برایش و تهدید میشده. من را فروخته اند. چاره ای نداشته و برای نگه داشتن ما به این در و آن در زده است؛ اما نشده. یک مادر هیچ وقت بچه اش را نمی سپارد به بهزیستی، مگر این که در
ناچاری مطلق باشد. یک مادر بچه اش را دوست دارد. از گوشت و خونش است. نمیتوانم خودم را جایش بگذارم. وقتی حرف زد خودم ناراحت شدم. شوهری که باید پشتیبانش باشد نبوده است. تا جایی که توانسته پای ما ایستاده و ما را نگه داشته است.
خشایار: کتک هایی که می خورد یا می خوردیم را دیده بودم. من دو سال بیشتر از پوریا با مادرم بوده ام. وقتی مادرم را دیدم فقط خوشحال شدم.
پوریا: وقتی در بهزیستی زندگی می کردیم، بچه هایی آنجا بودند که مادر یا پدرشان یا اقوامشان به دیدنشان می آمدند. اما من و خشایار و چند بچه دیگر بودیم که هیچ وقت هیچ ملاقاتی نداشتیم. به خودمان می گفتیم که یه روزی کسی هم دنبال ما می آید.
مادر: وقتی خشایار دو ساله بود کف پایش مادرزادی صاف بود. بردمش آبدرمانی و خیلی برایش زحمت کشیدم. وقتی پیشم بودند هر جور میشد شکمشان را سیر میکردم. پوریا به من خیلی وابسطه بود. وقتی می رفتم خانه مردم کارا کنم پوریا طاقت دوری از من را نداشت.
علیخانی: آرزوی پوریا برآورده شد. اومدی گفتی می خواهم مادرم را پیدا کنم. الان هم مادرت پیدا شده است. الان حالتان چطور است.
پوریا: حالم خیلی خوب است. در همان روزهایی که ما در آسایشگا بودیم، من و خشایار همدیگر را داشتیم. خواهرم هم در آسایگاه دختران بود. ما همدیگر را داشتیم اما مادرم تنها بود.
خشایار: من با دوستانم زندگی می کنم.
پوریا: پیک موتوریام. خواهرمان هم می خواست ادامه تحصیل بدهد که نشد.
مادر: خانه ای که پوریا دارد جوری نیست که بتوانیم در آن زندگی کنیم. پوریا هم با دوستانش خانه دارد. من هم در همان کاشان ساکنم. متاسفانه هنوز امکان این که بتوانیم کنار هم زندگی کنیم، وجود ندارد.
علیخانی: دوست دارید کجا کنار هم زندگی کنید. کدام شهر.
پوریا: تهران.
علیخانی: مجموعه ی بهشت اما رضا به شما یک خانه اهدا میکند که مال خودتان باشد تا شما چهار نفر پس از ۱۷۷ سال در این خانه با هم زندگی کنید.
پوریا: بزرگترین نعمت زندگی داشتن پدر و مادر است. کسانی که دارند قدرش را بدانند. همه ی بچه هایی که در آسایشگاه های بهزیستی زندگی می کنند، امید دارند که روزی پدر و مادرشان پیدا شود و بتوانند کنار هم زندگی کنند.
در پایان برنامه هم اعلام می شود که تماس های بسیاری با برنامه برقرار شده و خیران اعلام کرده اند که شغل های مناسبی برای پوریا و خشایار دارند.
نظر شما