پروفسور شرمن
الهام صالح / پروفسور شرمن، یک جهانگرد است که با بالونی بزرگ به دور دنیا سفر کرده. او را در حالی که همراه بیست و یک بالون در اقیانوس سقوط کرده، پیدا میکنند. حالا ناخدا میخواهد بداند که چه بلایی بر سر پروفسور آمده. بجز ناخدا، شهردار و رئیس جمهور هم میخواهند این موضوع را بفهمند، اما پروفسور شرمن فقط داستان سفرش را در باشگاه کاشفان غرب آمریکا تعریف خواهد کرد. خبرنگارها هم به سراغ پروفسور میروند، اما چون چیزی کشف نمیکنند، خودشان داستانهایی را سرهم میسازند که باعث پرفروش شدن روزنامه سنفرانسیسکو تریبیون میشود.
از طرفی، دفتر ریاست جمهوری آمریکا هم با ارسال تلگرافی، پروفسور را به کاخ سفید دعوت میکند، پروفسور همچنان قصد ندارد درباره سفرش حرفی بزند، اما تلگرافی برای دفتر ریاست جمهوری آمریکا میفرستد: «من کاملاً درک میکنم که باید دعوت ریاست جمهوری را به عنوان یک دستور تلقی کنم. با این وجود، ما کاشفان یک سنت اخلاقی داریم که من در این لحظه خاص قادر نیستم آن را زیر پا بگذارم...»
دفتر ریاست جمهوری آمریکا دوباره تلگرافی برای پروفسور میفرستد و به او اطلاع میدهد که با فرستادن یک آمبولانس، پروفسور را به قطار میرسانند.
مراسم استقبال
قطار ویژه رئیسجمهور مامور رساندن پروفسور به سنفرانسیسکو میشود. در این شهر غوغایی به پا است. شهردار دستور داده تا همه شهر را به مناسبت ورود پروفسور آماده کنند: «شهردار سنفرانسیسکو برای تزئین مسیر ایستگاه تا باشگاه و ساختمان شهرداری دستور داده است هزار بالون کوچک شبیه به بالون پروفسور شرمن درست کنند... مغازهدارها هم مغازههای خود را با بالون تزئین کردهاند...»
کارگاه وسایل هوانوردیسازی تامس از قافله عقب مانده، بنابراین مدیر آن جلسهای تشکیل میدهد تا کارمندان همه ایدههای خودشان را برای روز ورود پروفسور شرمن بیان کنند. قرار میشود برای او یک بالون درشکهای درست کنند تا از ایستگاه راهآهن به باشگاه کاشفان برود. اما ببینید عاقبت بالون درشکهای چه میشود:«با نزدیک شدن درشکه به تالار شهر، تامس و همکار او راحت تکیه دادند و پاهایشان را دراز کردند و تامس سیگاری روشن کرد. موقعی که جلو تالار رسیدند، آتش سیگار او به یکی از بالونها پرید. صدای مهیبی بلند شد؛ جرقه کورکنندهای به هوا پرید و تامس و مدیر پشت و رو شدند و در پیادهرو معلق زدند.»
با این اتفاق، برنامه سوار کردن پروفسور به بالون درشکهای کاملا لغو میشود.
سقوط گِلاب
ساعت 2:56 دقیقه بعدازظهر بیست و سوم سپتامبر، پروفسور شرمن سوار بر قطار رییسجمهور به سنفرانسیسکو میرسد. شهردار سنفرانسیسکو به همراه سرجراح یک بیمارستان به استقبال پروفسور آمدهاند. دختری که لباس سفید آهار زده پوشیده، با ادب به پروفسور تعظیم میکند و یک دسته بالون را که مثل گل به هم بسته شدهاند، به پروفسور میدهد. مردم همه منتظرند تا پروفسور برای آنها سخنرانی کند. پروفسور اول از ایدههایی که در بالونش به کار برده، حرف میزند:«به خیاطم گفتم که دو دست لباس ضد آب از جنس پارچه بالونم برایم بدوزد و یک جلیقه چوبپنبهای با خودم بردم. و حساب کردم که اگر در اقیانوس سقوط کردم، لباسم نمیگذارد خیس شوم. جلیقه روی آب نگهام میدارد.»
پروفسور شرمن در بالونش برای خود شرایط خیلی خوبی را ایجاد کرده:«لذتبخشتر از همه، شبِ خانه بالونی بود. حرکت ملایم بالون و تشک باد کرده نرم جان میداد برای یک خواب آرام و راحت. غروبها تک و تنها در ایوان خانهام با تماشای ستارهها خوش میگذراندم.»
راستی، فراموش کردم؛ اسم بالون پروفسور، گِلاب است.
همه چیز به خوبی پیش میرود تا اینکه یک دسته مرغ دریایی به بالون نزدیک میشوند. یکی از مرغهای دریایی برای خوردن تهمانده غذای پروفسور به روی بالون میرود. نوک زدن همان و سوراخ شدن بالون همان. پروفسور به داخل اقیانوس میپرد.
شهری بر اساس حروف الفبا
پروفسور، چهار پنج ساعت در ساحل خوابیده و آفتاب و داغی شنها حسابی بدنش را قرمز کرده است. بالاخره یک نفر از راه میرسد. دیدن یک آدم که در یک جزیره به زبان انگلیسی حرف میزند، برای پروفسور خیلی عجیب است: «آن مرد بومی نبود، به نظر کاشف یا مسافر هم نمیرسید. ظاهرش مثل اشرافزادههای بدلباس بود... یک پیراهن روز خوش دوخت- البته اگر بشود چنین اسمی روی آن گذشت- یک شلوار راهراه، یک دستمال گردن سفید و یک کلاه لگنی سفید.»
اسم این آقا، F و جزیرهای که پروفسور شرمن در آن فرود آمده، کراکاتوا است. شهروندان این جزیره، همگی اسمهایی بر اساس حروف الفبا دارند؛ A، B، C و ...
آقای F، قوانین کراکاتوا را برای پروفسور شرمن توضیح میدهد:«در میدان دهکده بیست رستوران هست. ما اسم آنها را گذاشتیم A، B، C، D تا T که اسم بیستمین خانه است و اسمهای خودمان را عوض کردیم. در رستوران A، آقا و خانم A با پسرشان A-1 و دخترشان A-2 زندگی میکنند...»
در کراکاتوا بیست خانواده زندگی میکنند و هر روز به اسم یک خانواده است که در آن روز باید غذای سایر اهالی شهر را تامین کند.
شهری با امکانات رفاهی
کراکاتوا یک شهر تجملی و پر از اختراعات جدید است که این اختراعات زندگی را برای ساکنان آن آسان کرده. ساکنان این جزیره، با الماسهای معدنهای جزیره هر سال به شهرهای مختلف سفر میکنند و وسایل مورد نیازشان را به جزیره میآورند. در هر یک از خانههای جزیره، وسایل رفاه فراهم است، اما از همه مجللتر خانه آقای M؛ اولین ساکن جزیره است که ملحفه دائمی اتاق خواب خانواده یکی از همین اختراعات است:«این ملافه دائمی یک تخته پارچه است. خانم M هر روز صبح فقط میله را میچرخاند تا پارچه از این طرف تخت به آن طرف برود. با این کار ماشین لباسشویی به کار میافتد، حرارت را از کوره به دستگاه خشککن میفرستد و موقعی که یک طرف پارچه اتو میشود، قسمت اتو شده تمیز روی تخت پهن میشود.»
انفجار کراکاتوا
یک روز که از پروفسور شرمن دعوت میکنند تا برای آنها درباره سنفرانسیسکو حرف بزند، ناگهان آتشفشان جزیره فعال میشود. حالا همه باید با بیست بالونی که قبلا برای چنین روزی پیشبینی کردهاند، از جزیره خارج شوند. هر خانواده برای خودش یک چتر نجات خانوادگی هم دارد.
و سرانجام کراکاتوا چنین میشود: «یک مایل از جاوه دور شده بودیم که ناگهان جزیره کراکاتوا بعد از هفت انفجار مهیب و کر کننده به هوا رفت و هیچ چیز از آن باقی نماند.»
هر کدام از خانوادههای کراکاتوا با دیدن خشکی با بالون خود فرود میآیند. آخرین خانوادهای که بالون را ترک میکند، خانواده آقای F است. پروفسور شرمن هم در اقیانوس اطلس، بالونها را فرود میآورد. این همان جایی است که ناخدای کشتی او را پیدا میکند.
پروفسور شرمن چهار قطعه الماس را از جزیره کراکاتوا خارج کرده و برنامهاش برای آینده این است:«میخواهم اینها را بفروشم و با پول آنها برای خودم یک بالون بسازم که اسمش را میگذارم گِلاب دوم. یک خانه حصیری و یک تور برای شکار مرغ دریایی به آن وصل کنم که دارم روی آن کار میکنم و برای حفظ تعادل بالونم غذای یک سالم را در آن بگذارم و یک سال زندگی شاد و دلچسب در یک بالون برای خودم تدارک ببینم!»
بیست و یک بالون/ نوشته و نقاشی: ویلیام پنه دوبوا/ ترجمه: شهلا طهماسبی/ تهران: نشر مرکز/ 131 ص: مصور
نظر شما