بیآنکه بدانیم «از کجا»، بی آنکه بدانیم «به کجا»، آمدهایم، چشم باز کردهایم به جهانی که وسیع است؛ آنقدر وسیع که آغاز و انجامش به چشم نمیآید. اما تردیدی نیست که این وسعت بزرگ را نیز «اول» و «آخری» هست.
«اول» این جهان شاید «تنهایی» کاملی بوده باشد و بشر خود را تنها در آیینه برکههایی زلال ملاقات میکرده و بعد بر سفره توتستانی با پرندگان یا گندمزاری با جوندگان تنهاییاش را به تقسیم نشسته باشد. شاید اولین لالایی را باد برایش خوانده و اولین لبخند را ماه به رویش زده است!
«پایان» جهان نیز لابد بعد از ازدحام و هیاهو، بعد از سرسام و سرعت، سکون و رخوت و تنهایی است. «تنهاییِ پایان» اما تنهایی متفاوتی است؛ دفتر سپید خاطرات پر شدهاند از سطرهای کمرنگ و پررنگ، خوشخط و کجو معوج، شاد و غمگین، خیس از اشک و نمدار از شوق.
«تنهاییِ پایان» تنهایی بدرود و وداع است، تنهایی ترک گفتن و زمین گذاردن، تنهایی سبک شدن و رفتن.
راستی را اگر «تنهایی» تمامی فضای بیرون از این جهان شلوغ را پر کرده است، کدام تنهای بیهمتاست که پیش از این آغاز و پس از این پایان همچنان هست و خواهد بود؟
کیست که میماند و نمیرود، کیست که میآید و جاوانه است، کیست که راز این «آغاز و انجام» را در خویش دارد؟
رابطه جهان و او چگونه است، بیتردید «چشمان نافذ او» همه را میبیند، «قلب مهربان او» نگران همه است، «دستان بزرگ او» همه را در آغوش خویش دارد، «سایه گسترده او» بر سر همه است، «مصلحت او» بر دانش همه مقدم است، «امر او» بر اراده همه مسلط است، «کرامت او» بر سرمایه همه افزون است.
اوست که ما را به این جهان میهمان کرده است، اوست که اول و آخر است؛ پس او را دریابیم.
نظر شما