قدس آنلاین- این روزها تقلید کورکورانه از مطبوعات آمریکا در دهههای قبل و روزگار معاصر در جراید روزانه ما به حد اشباع دیده میشود. چند روز پیش جزئیات کشتن زن نگون بخت یک بیمار خطرناک شیزوفرنی که خودش هم اعتراف کرده شیزوفرنی است و مدتها تحت معالجه بوده، همین طور مادرزن بخت گشته آن قاتل و مجروح کردن پدرزن را با آب و تاب تمام در یک روزنامه دولتی نوشته بودند. باور کنید، حالم به هم خورد. آیا ضرورت دارد، تمام جزئیات چهار ضربه اول، چهار ضربه دوم، هشت ضربه آخر شرح داده شود. آخر چگونه دلتان میآید، این مطالب چندشآور را به عنوان اخبار به مردم ارائه کنید؟
تمام جزئیات آدم کشیها، تجاوزات به عنف، اینکه یک افغانی کارگر شهرداری میرفته، دختران کم سن و سال را خفتگیری میکرده، از پشت سر دهانشان را با دست میگرفته، به کوچه خلوتی میبرده که گذرگاه بوده و بعد آنها را داخل جوی آب میافکنده و به ایشان تعرض به عنف میکرده به چاپ میرسانند.
به هر کس هم که بلد نباشد، یاد میدهند که میتوان در این شهر بیدر و پیکر حدود ساعت هشت شب به دخترانی که از مترو پیاده میشوند، حمله کرد و آنان را مورد آزار و اذیت جنسی قرار داد.
چند روزنامه و مجله خارجی از جمله نشریات اماراتی به دستم میرسد. روزنامههایی در ۸۰ صفحه رنگی روی کاغذ گلاسه که اوراقی از آنها چرک یا کاهی است. باور کنید، شرح حوادث را در نهایت دقت و احتیاط و اختصار مینویسند زیرا میخواهند به شهرت جهانگردی و امنیت کشورشان لطمه وارد نشود.
در عوض هر چه هست، تصاویری از مناظر زیبای صحاری که آن را صحراهای طلایی میخوانند، تفریحگاهها، بازارها، برجهای آسمانخراش، ارکسترها و کنسرتها، آخرین فیلمهای بینالمللی، تئاترها و استخرها و کشتیرانی و انواع ورزشها و سمینارهاست.
صفحات حوادث نشریات ایران خوف برانگیز است. وقتی آدم جنایاتی مانند تجاوز به دختربچه معصوم هفت ساله (آتنا اصلانی) یا ماجرای دزدیدن پراید آقای قلعهنویی با بنیتا دختر هشت ماههاش را میخواند، وحشت میکند.
مدت هاست حمله به بانکها در ایران هم متداول شده است. در مشهد در دوران ریاست آگاهی سرهنگ بیدمشکی با وادار کردن بانکها به نصب دوربین و استفاده از مأموران مسلح و تدابیر حفاظتی و مجازات شدید کسانی که حین حمله به بانکها و طلا و جواهر فروشها مرتکب قتل شده بودند از شدت حملات کاسته شد.
نگارش شرح حال جزئیات آدم کشیهای جنون آمیز در جراید برای جلب خواننده ضرورتی ندارد زیرا افراد مریض احوال و پریشان حالی هستند که این مطالب را میخوانند و تصمیم میگیرند که آن را تکرار کنند.
من به یاد دارم در سالهای بسیار قدیم که جنایتکاران و کلاه مخملیهای چاقوکش مرتکب قتلی را در میدان توپخانه به دار میزدند در جراید نوشته و شاهدان میگفتند که اراذل و اوباش پیش از اعدام اجازه صحبت میخواستند و ضمن خداحافظی از جمیع نجبای اراذل و اصلیزادگان بیاصل و نسب چاقو مدار و سلام گرم رساندن برای روسپیان محله بدنام غزلخوانی هم میکردند و از فلک کژ رفتار که اجازه نداده بود آنان به زندگی کثیف انگلی خود ادامه دهند گلایهها میفرمودند. آثار سوء این غزلخوانیها که افراد نادان جاهل را به چاقوکشی وا میداشت، سبب شد که اعدام در ملاءعام منسوخ شود و فرصت خودنمایی به افراد حقیر شهرت طلب که حتی مرگ برای آنان جنبه نوعی خودنمایی داشت، داده نشود.
در آن زمان تصاویر جنایتکاران، کلاهبرداران و چاقوکشان در جراید چاپ میشد و آبرویشان میرفت و اگر مدتی به زندان افتاده و پس از تحمل مدت زندان آزاد میشدند، توبه کرده یا ناکرده سعی میکردند که زیاد در انظار آفتابی نشوند.
چند روز پیش سردار رحیمی فرمانده جدیدی نیروی انتظامی تهران بزرگ که جانشین سردار ساجدینیا شده است (و من دو هفته قبل دو ساعتی در خدمت سردار ساجدینیا بودم و در خصوص واقعه ربودن بنیتای هشت ماهه و ماجرای آن دو اوباش معتاد با ایشان و سردار سرتیپ محمدیان فرمانده آگاهی تهران بزرگ گفتوگوی مفصلی داشتم) دستور داد، پلیس به محلات خطرناک تهران، یورش برد و حدود ۱۵۰ چاقوکش و سارق مسلح به کارد و ساطور و تبرزین و عدهای قاچاق فروش دستگیر شوند. من دیدم یکی از آن اوباش به طوری که در تصاویر دیده میشود، دو انگشت خود را به علامت V ویکتوری یا پیروزی به دوربین عکاسی نشان میدهد.
خیلی دلم برای همشهریان محترم تهرانی سوخت. این مجرم یا متهم چون میداند، صورتش پنهان است و قرار نیست، مردم اراذل و اوباش را بشناسند و اگر در جایی آنان را دیدند از حول و حوش آنان بگریزند با خیال راحت روی خود را با دو دست میپوشاند و در اولین فرصت با انگشتان خود علامت پیروزی میدهد!
در حدود ۶۰ سال پیش دولت از نشر جزئیات حوادث جنایی در جراید جلوگیری میکرد. باور کنید، اختصار اخبار جنایی به یکی دو ستون سبب میشد که از تقلید و تکرار حوادث جلوگیری شود. من تصمیم گرفتهام، مانند مرحوم حسین مکی که خودش در سال ۱۳۷۴ به من گفت: ۲۰ سال است، روزنامه نمیخواند تا میتوانم، صفحات حوادث جراید را نخوانم و اگر شانس بیاورم، اصلاً روزنامه خواندن را کنار بگذارم. آخر چه اخباری! هر از چند روز بچههای مثل دسته گل مردم را به عنوان سفر علمی با اتوبوسهای لکنده و رانندگان پیر و مریض به بیابانها میفرستند که در یک تصادف ۱۳ نفر کشته و عدهای قطع نخاع میشوند. بخدا این اخبار اعصاب مردم را داغان کرده است. بس کنید؛ تا کی حادثه و جنایت؟
نظر شما