قدس آنلاین- بسم الله الرحمن الرحیم. السلام علیک یا اباعبدالله الحسین.
انگار این دمِ آخر، روضههای علیاکبر(علیهالسلام) هم روزیِ شهید محسن حججی بوده. روزهای تشییع و وداع با پیکر مطهرش همزمان شده با روضههای جوون اباعبدالله(علیهالسلام). به حسین(علیهالسلام) وصل بشی، خواستنی میشی. خریدار پیدا میکنی. شهید میشی. رمز شهادت اینه. فیض شهادت رو باید از مجرای اباعبدالله(علیهالسلام) تفسیر کرد. خیلیها نماز شب میخونن. خیلیها اهل کار خیرن. خیلیها احترام پدر و مادرشون رو دارن. ولی فقط بعضیها شهید میشن. اذن شهادت رو باید اباعبدالله(علیهالسلام) صادر کنه. به این راحتیها هم به کسی اذن نمیده. باید التماسش کنی. باید به پاش بیفتی. حتی روز عاشورا که به همه وعده شهادت داده بود، باز موقع میدانفرستادن، این پا و اون پا میکرد. فقط به یه نفر فوراً اجازه میدان داد؛ اونهم جوان خودش علیاکبر(علیهالسلام) :
آرام کن اهل حرم را با قدمهایت
با آیه چشمان خود پیغمبری کن باز
لب باز کن، حرفی بزن با من علیاکبر!
با لحن شیرینت برایم دلبری کن باز...
آخه علیاکبر(علیهالسلام) خیلی خواستنیه. هم صورتش شبیه پیامبره، هم اخلاق و رفتارش. اباعبدالله(علیهالسلام) فرمود: «خدایا تو شاهد باش. من جوانی رو به جنگ این مردم میفرستم که ما هروقت دلمون برای دیدار پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تنگ میشد، به چهره او نگاه میکردیم.» حسین(علیهالسلام) داره قاب عکس پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) رو به میدان میفرسته:
دیدی خدا! در عشقت از اکبر گذشتم من
دلکندن از این نور حق الحق که مشکل بود
میدانی از حس پدربودن نمیگویم
عشق است در پرده، تمامش قصه دل بود... (قاسم صرافان)
حالا وقتی این جوان رعنا به زمین میافته، باید هم اباعبدالله(علیهالسلام) بفرماید: «بعد از تو خاک بر سر این دنیا!» باید هم دست به کمر بگیره و صدا بزنه:
جوانان بنیهاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید
خدا داند که من طاقت ندارم
علی را بر در خیمه رسانم
* لبانم را مباداتر کند مشک!
همیشه شب تاسوعا سرگردونم. با اینهمه شعر و روضه، نمیدونم از کجا شروع کنم. نمیدونم کدوم روضه اباالفضلالعباس(علیهالسلام) رو بخونم. نمیدونم از کدوم صحنه فداکاریاش بگم. باید از خود ارباب کمک بخوام:
باید حسین دم بزند از فضائلت
وقتی حسینی است تمام خصائلت
تعبیرهای ما همه محدود و نارساست
در شرح بیکرانیِ اوصاف کاملت
بیشک در آن بهغیر جمال حسین نیست
آیینهای اگر بگذاری مقابلت
ای کاشفالکروب عزیزان فاطمه
غم میبری ز قلب همه با شمائلت... (یوسف رحیمی)
بذار بریم صحنه وداع این دو برادر. یکی از جاهایی که اباعبدالله(علیهالسلام) هایهای گریه کرد در کربلا، همین جا بود. اباعبدالله(علیهالسلام) میدونه که بدون عباس(علیهالسلام) دیگه کار تمومه. ولی اباالفضل(علیهالسلام) خوشحاله که حسین(علیهالسلام) انتخابش کرده برای سقایی بچهها:
برادر با برادر دست میداد
برای بار آخر دست میداد
چه احساس قشنگی ظهر آن روز
به عباس دلاور دست میداد
اگه از آب فرات هم نوشیده بود، باز دوستش داشتیم. بازهم براش به سر و سینه میزدیم. ولی با اون شاهکاری که توی علقمه نشون داد، دیگه میمیریم براش:
کربلا کعبه عشق است و من اندر احرام
شد در این کعبه عشاق دو تا تقصیرم:
دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود حج من و تقدیرم... (حسان)
حالا دیگه همه آرزوش اینه که آب رو برسونه به خیمهها:
بگو بغض مرا پرپر کند مشک
غم دست مرا باور کند مشک
به دندان میبرم اما خدایا
لبانم را مباداتر کند مشک!
تیر به چشمش هم بخوره، بازهم غمش نیست. فقط آب به خیمهها برسه. ولی تیری که مشک خورد، قبلش امید ابالفضل(ع) رو پارهپاره کرد:
تو احساس مرا دریابای رود
لبم راتر نکن از آبای رود
تو که دستی نداری تا بیفتد
بهسوی خیمهها بشتابای رود
تا ناله عباس(علیهالسلام) رو شنید، خودش رو دووندوون رسوند به معرکه:
به آن گلهای پرپر بوسه میزد
بهروی سینه با هر بوسه، میزد
*****
رها ماندهست بر شنها چه دستی!
جدا از پیکر سقا، چه دستی!
عموی ماه! بعد از دستهایت
بگیرد دست بابا را چه دستی؟
*****
به یاد سرپناه خود بیفتد
کنار خیمهگاه خود بیفتد
متابای ماه بر دستان زینب
مبادا یاد ماه خود بیفتد (سیدحبیب نظاری)
* در آنسو حرمله فکر شکار است
شب آخره. شب اتمام حجت. شب وداع. شب امتحان نهایی. شب آزمون ورودی جنةالحسین(علیهالسلام). شبی که یه طرف، حُر دلآشوبه. یه طرف هم اباعبدالله(علیهالسلام) داره برای عاقبتبهخیری حر دعا میکنه. حسین(علیهالسلام) اصحاب و اهلبیت(علیهمالسلام) رو جمع کرده برای آخرین صحبتها:
گفت:ای گروه هرکه ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما
ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر
نتوان نهاد پای به خلوتسرای ما... (نیّر تبریزی)
زینب کبری(علیهاسلام) متوجه این وضعیت اضطراری شد. توی خیمه با برادر درددل میکرد: «داداش! اصحابت رو امتحان کردی یا نه؟ من نگرانم همون بلایی که سر بابامون امیرالمؤمنینو برادرمون حسن(علیهماالسلام) آوردند، سر ما هم بیارن.» حبیببنمظاهر این جملهها رو شنید. رفت اصحاب رو جمع کرد: «دختر زهرا(علیهاسلام) دلنگرونه. باید بریم دلش رو قرص کنیم. پیشش قسم بخوریم که تا آخر پای حسین(علیهالسلام) میمونیم.» بنیهاشم با شنیدن این صداها از خیمهها بیرون اومدند. حبیب عرض کرد: «با شما کاری نداریم. بفرمایید. کاری هست که خودمون باید انجام بدیم.» رفتند سراغ زینب کبری(علیهاسلام) و ابراز ارادت و وفاداری کردند. حضرت زینب(علیهاسلام) آروم شد. دعاشون کرد. بیبی جان! شب عاشورا ما رو هم دعا کن.
شب است و خیمهها از تاب رفته
به پشت ابرها مهتاب رفته
صدای پای عباس است اینجا
که چشم کودکان در خواب رفته
***
در اینسو آسمان مهتاببار است
در آنسو آسمانی تار تار است
در اینسو مادری بیتاب فرزند
در آنسو حرمله فکر شکار است
***
شب است و گفت کمکم خواهرش را
وصیتهای زهرا مادرش را
ز طرز خندههای شمر پیداست
که امشب تیز کرده خنجرش را (علی کبیری)
بمونه تا روز عاشورا که باز برای همین یک جمله ساعتها گریه کنیم و به سینه بزنیم: «و الشِّمرُ جالِسٌ عَلیٰ صَدرِه...»
نظر شما