قدس آنلاین - رقیه توسلی: بخوانید چقدر زخم برداشته است روح مان از چراغ های خاموش تاسوعا... از قومی که آل الله را به میهمانی خنجر و تیر و عمود می برند... به مجلس خون... دست بسته، پای برهنه، تاول برداشته، سیلی خورده، مَعجَرکشان... سر برنیزه.
آقای توس! سالهاست در محرم و روضه ایم. در شصت و یک هجری. آنجا که لشکر اشقیا، ولوله ی امان نامه دارد. آنجا که بی وفایی را مردمانی تا جنگ و فریب پیش می برند تنها برای صله و غنیمت!
به خیال شان سرِ حقیقت را بالای نی می برند و تمام... به خیال شان رسولان و امامزادگان عشق را در شهر می چرخانند و تمام...
به خیال شان عددها، پیروز اند... سی هزار بر هفتاد و دو تن... عطش، پشیمانی و عَجز می آورد... به خیال کوفیان، به خیال یزید، به خیال عمربن سعد؛ قساوت ترسناک است و تاریخ را شمشیرها تسخیر می کنند... به خیال روسیاهان، شهادت و اسارت، پایان اولیا خداست...
سالهاست دلمان از دعای عرفه می آید. از سوره ی کهف و آل عمران. و زلال تلاوت می کند دردهایش را در بارگاه شما، آقاجان!
با آغوشی مالامال از نگاه و اشک به سرای تان دویده ایم که بسیار بگویم: «یا رضاجان مدد». این روزها که آسمان، خیس و زمین، غمبار و آدم ها، لبیک گویند. این روزها که مَشک ها غرقآبند. و کوچک و بزرگ، کفن پوش شده اند. این روزها که خاک و خون، مشق می شود و سیاه و سبز، جامه ی عالمیان است.
چقدر محنت و بلا و رنج در ثانیه ثانیه کربلا جاری ست. ادب و حیا جاری ست. عَلَم صبر بلند است. یقین بیداد می کند. مهربانی، دست می گیرد. گام ها جاودانه و استوارند. چقدر بندگی رؤیت می شود و عشق، خار مغیلان را تاب می آورد و از اهدنا الصراط المستقیم برنمی تابد.
چقدر بانوی نینوا، راست می گفت. «اَحلی من العسل» را راست می گفت.
یا علی بن موسی الرضا! مُحرم، صحرای مردانگی ست. دیار اربابی که آب ها تا زنده اند، نام او را بر زبان دارند.
سالهاست از خراسان به کربلا و از کربلا به خراسان رهسپاریم، این را از زمزمه هایمان بخوانید حضرت رئوف... وقتی عطرِ اشک می دهند و اشک و بازهم اشک... وقتی به تُربت و سَربندِ «یاحسین» اقتدا می کنیم و دلتنگی ظهرگاه سرخ، حنجره مان را می سوزاند...
نظر شما