تحولات منطقه

اهواز- شهید هادی کجباف درراه خدا رفت، اما بعد از شهادت او پیشنهادهای خفت‌بار گروه تروریستی داعش، آن‌ها را منفورتر و آرمان شهید هادی کجباف یا ابوسجاد را برای مردم نمایان‌تر می‌کند تا راه او ادامه داشته باشد.

هادی کجباف در دفاع از مرزهای اعتقادی به شهادت رسید
زمان مطالعه: ۴ دقیقه

قدس آنلاین- گروه استانها- طیبه قاسمی: امروز دنیای اسلام میان چالش‌هایی است که گروهی اسلام نما ساخته‌اند. پرچمی که در دست عده‌ای فاسق و منافق می‌چرخد تا از چهره آنان اسلام دروغین به مردم دنیا دیکته شود. در میان این نامسلمانان چه خون‌ها که ریخته می‌شود و چه جنایاتی که انجام می‌شود تا بتوانند، چهره‌ای دهشتناک بسازند و دشمنی‌شان را در حق کامل‌ترین دین خدا نشان دهند. آری امروز و در قرن حاضر، قرن‌ها پس از عصر جاهلیت، گروهی کوچک و خوار که به‌مانند لاشخور با ته طعمه درندگان دیگر روزگار می‌گذرانند، یادشان افتاده در آن عصر معروف، جاهلیت‌هایی جامانده...

اما در این روزگار هم بوده‌اند، مردمانی که عطای دنیا را به لقایش بخشیده‌اند و قدم در راهی گذاشته‌اند که جلودار و سد این ظلم‌ها باشند؛ چه‌بسا اگر دفاع این بزرگ مردان نبود، آنان به خود جرئت داده و پایشان را به سمت کشور ما نیز کج می‌کردند.

شهید سردار، هادی کجباف متولد تیرماه ۱۳۴۰ در شوشتر است. او در زمان شهادت ۵۴ ساله بود. آنچه در زندگی‌اش برای من ملموس‌تر آمد، اینکه باوجود گذران جوانی‌اش در جبهه‌های جنگ و سنگرهای مقدس اسلام آن‌هم وقتی‌که تازه زندگی مشترک را آغاز کرده بود، این مبارز انقلابی هنوز حس دفاع از آرمان‌هایش فروکش نکرده  و او را به سوریه می‌کشاند و در آن سن که هر آدمی در پی آرامش و استراحت است، وی قید لذت بردن از بودن در جمع خانواده بزرگش و بازی با نوه‌هایش را می‌زند. درست مانند زمانی که لذت بردن از پدر شدنش را فدای ملت کرد تا زمان به دنیا آمدن پسران و تنها دخترش به‌جای گریه یک کودک صدای توپ و خمپاره گوشش را پر کند. او هم می‌توانست، اشک شوق بریزد برای دیدن کودکش در دستان یک پرستار تا اشک خون برای همرزم تکه تکه شده‌اش در میدان جنگ. همین روحیه مبارزه‌ طلبی است که او را با شرایط خاصی که از جنگ تحمیلی به یادگار دارد، مثل ترکش‌های کمر، موج‌های گاه‌وبیگاه که زندگی‌اش را هم تحت شعاع قرار می‌داد و تاول‌هایی که نشان می‌داد از شیمیایی‌های دشمن هم بی‌نصیب نبوده، همچنان می‌طلبد میعادگاه رزمش را و حالا این میعادگاه، حرم حضرت زینب(س) است، میدان جنگش جایی در مرز شام و غاصبش از وارثان بنی امیه و بنی‌عباس.

 شهید هادی کجباف به سوریه می‌رود تا در برابر دشمنی بایستد. دشمنی که پا از گلیم درازتر کرده و پرچمی به دست گرفته که مریدش نیست. برگ زندگی‌ این شهید گرانقدر پر از سال‌های جنگ، مجروحیت‌های جسمی و روحی و تأثیر آن بر روزگارش است، اما حتی بعد از جنگ نیز به روایت همسرش سه سال در جزیره مینو خدمت می‌کند چون او و همرزم‌هایش معتقد بودند که به بعثی‌ها نمی‌توان اعتماد کرد.

کم‌کم اتفاقات زندگی سراسر در جنگ، توان و نیرویش را تحلیل می‌برد. چند سال از جنگ می‌گذرد. او یک سالی را مشغول کشاورزی و دامداری و در میان آن، درمان زخمی از جامعه در حد توان، مثل فراهم کردن سرپناه برای ۶ معلول بی‌سرپرست است.

زمان می‌گذرد...

همسرش می‌گوید: دو سال قبل در اوج جنگ سوریه او با تمام تجربیات و خاطرات خود شهید شدن عزیزان و همرزمانش وقتی تصویر شهید شدگان به دست داعش، تعرض به حرم و بارش  بمب‌های شیمیایی را ‌بر سر مردم بی‌دفاع دیده بود،   گفته بود، دیگر نمی‌توانم، بمانم و فقط ذکر بگویم... م. و بازهم می‌رود...

با جمع‌آوری یک گروه و آموزش‌های نظامی به خانقین عراق می‌روند، اما در سوریه و شمال آن داعش پیشروی و قدرت بیشتری دارد. به همین دلیل به آنجا اعزام‌شده و در مرز اردن و اسرائیل مجروح  و ۲۰ شهریور ۹۳ به ایران اعزام می‌شود تا تحت عمل جراحی قرار گیرد.

کار ناتمام

همسرش می‌گوید: در بیمارستان بی‌قرار بود و مرتب درخواست بازگشت به سوریه را داشت و می‌گفت: کاری ناتمام دارم.

بالاخره هم بازمی‌گردد و در این رجعت با حرف‌های خاص  به همسر و بقیه می‌فهماند که این آخرین دیدارش با آن‌هاست. او و تیم همراه، حائل بین کمک‌های اسرائیل به داعش قرار می گیرند که در ۲۵ کیلومتری اسراییل در تاریخ دوشنبه ۳۱ فروردین اول رجب ساعت ۱۲ ظهر به آرزوی بزرگ خویش دست می یابند و پیکر پاکشان را نیز مدتی آنجا نگاه داشتند تا جسم بی‌جانش نیز برای کفتار صفتان رسوایی بزرگ‌تری باشد.

شهید هادی کجباف در راه خدا رفت،   اما بعد از شهادت او پیشنهادهای خفت‌بار گروه تروریستی داعش آن‌ها را منفورتر و آرمان هادی  کجباف یا ابوسجاد را برای مردم نمایان‌تر می‌کند تا راه او ادامه داشته باشد.

جواب او به تمام کسانی که در زمان مجروحیت برای عیادتش می‌رفتند و می‌پرسیدند، چرا شما باید برای جنگ به سوریه بروید، یک جمله تأثیرگذار بود: اگر ما خارج از مرزهای کشور با داعش نجنگیم، روزی در داخل کشور باید با آن‌ها بجنگیم.

این شهید سه سال بعد از جنگ را در جبهه ماند چراکه معتقد بودند به بعثی‌ها نمی‌توان اعتماد کرد، دشمنان اسلام از یک رگ و ریشه‌اند. اگر بود، می‌گفت به دشمن و وعده وعیدهایش نمی‌توان اعتماد کرد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.