قدس آنلاین - گروه استانها - رقیه توسلی: چه خبرهاست اینجا، در بهشتِ علی بن موسی الرضا...! بانوی پنجاه ساله ای که با او همصحبت شده ام اولین بار است مُشرّف شده به حرم.
تعریف می کند برایم که بعد از سی و چند سال بیمارداری و پرستاری، آمده پابوس. می گوید مادر و پدرش را تَر و خشک می کرده، اما حالا آنها به رحمت خدا رفته اند.
چشم های منقلبی دارد و قنوت های طولانی.
کم و زیبا و دلنشین گفتگو می کنیم که او با عذرخواهی می رود به اعمال مریدی اش هم سرو سامان بدهد. بعد از اعمال فرزندی.
به وقت خداحافظی، حال خوش و مهربانی دارم؛ انگار مختصات اش را در من جا گذاشته است... آرامش و خلوت و لبخندش را...
با عرض ارادت به آقا، از حرم می آیم بیرون و به سمت «صحن انقلاب» روانه می شوم.
قول و قرارمان آنجاست... گلی جان از قبل گفته بود که می خواهد برای مادربزرگش، پَرِ کبوتر سوغات ببرد. یک هدیه ی غافلگیرکننده.
خانواده در تکاپویند که خودم را به جمع می رسانم. مشتی گندم می پاشم و از نذری ربیع الاولِ زائری برمی دارم و سخت، گلی جان شیرین زبان را به آغوش می کشم. گلی جانی که مُدام فریاد می کشد: من مشهدی گلی شده ام...
کبوتران پرواز می کنند و دسته دسته مسافر در آمد و رفت اند که می بینم بانوی پنجاه ساله ی عاشق دارد ویلچری را هدایت می کند سمت حرم...
نظر شما