قدس آنلاین- این خیلی شاعرانه است که باید برای فهم درست شعر لغتنامه را کنار گذاشت! فلسفه این کار در رویکرد متفاوت شاعر به کلمات است. نکته اما اینجاست که ابتدا باید معنای لغتنامهای کلمات را دانست تا بتوان از فراروی شاعر از وجه روزمره کلمات آگاه شد. باید بدانیم از کجا به راه افتادهایم تا بدانیم در مقصد چقدر از مبدأ فاصله گرفتهایم. پس عجالتا لغتنامهها را کنار دستمان داشته باشیم!
راوی شعر محمدرضا براری در جزیره ظاهراً متروکهای تبعید یا زندانی یا حتی بستری شده است. «براری» راه را بر هر کدام از خوانشها و تأویلهای مخاطب باز گذاشته است.
نکته اما اینجاست که او طالب رهایی یا نجات خود نیست! او میخواهد همانند تمام مدت اقامتش در این جزیره بیتفاوت و بی خیال، تنها سنگریزه به دریا بیاندازد و به آن خیره شود!
این جاست که زمینه برای خوانش استعاری متن و حرکت به سمت شعریت شروع میشود. حالا دیگر میتوانیم بپذیریم که راوی به جای گل و کمپوت، از ملاقات کننده سنگریزه بخواهد تا همچنان بتواند بیتفاوت به زندگی سرد و بی حس خود ادامه دهد. او نه نجات میخواهد و نه نجاتدهنده. این بار نه نجات دهنده که خود گرفتار در گور خفته است! (اشاره به شعری معروف از فروغ فرخزاد) و این خلاف آمد عادت، همان آشنازدایی از برداشتهای عادی ما از کلمات است.
*دیگر اشتهای عاشق شدن ندارم ـ محمدرضا براری ـ نشر شب چله ـ 1396 ـ صفحه 67
نظر شما