Normal ۰ false false false EN-US X-NONE FA
قدس آنلاین- خودخواهی که در وجودت باشد، آرام آرام، حُب و بُغض هم همنشین شان می شود. بعد لابد حس قدرت طلبی هم می آید وسط و تو را حتی اگر مجتهد و مرجع تقلید گروهی از مردم باشی به فرد بی بصیرتی تبدیل می کند که نه تنها در بزنگاههای تاریخی از ایفای نقش مؤثر و مفید باز می مانی بلکه در طول زندگی سیاسی و غیر سیاسی ات به مرور تبدیل به آلت دست جریانات و عوامل مختلف می شوی و برای دیده شدن، برای اینکه مرجع فکری، دینی و اجتماعی معرفی شوی، به هر روش و وسیله ای متوسل می شوی. جای شهامت و تدبیر اگر در میان ویژگی های شخصیتی ات خالی باشد، به جای «مرجعیت» به گزینه ای «میانه رو» تبدیل می شوی که حتی بیگانگان برای پهن کردن دوباره بساط نفوذ و استعمار، روی تو و ترس هایت، حساب می کنند. آیت الله «سید کاظم شریعتمداری» هم که باشی، بدون شجاعت و شهامت ویژه ای که برای رهبری یک قیام و انقلاب لازم است، به رهبر خودخوانده ای تبدیل می شوی که، این و آن، تو، آرزوها و حس قدرت طلبی ات را راهبری و مدیریت می کنند.
سال ۱۳۴۰
سال ۱۲۸۳ (برخی ها نوشته اند ۱۲۸۴) در تبریز زاده شد. پدر را که از علمای تبریز بود، در کودکی از دست داد. تحصیلاتش را زادگاهش آغاز کرد و پس از پایان دروس سطح، دو سال در درس خارج «میرزا صادق تبریزی» و «میرزا ابوالحسن انگجی» شرکت کرد و سپس در ۲۰ سالگی برای ادامه تحصیل به قم رفت. مدتی را هم در نجف به تکمیل تحصیلاتش پرداخت و پس از کسب اجازهی اجتهاد از علمای نجف در سن ۳۰ سالگی به تبریز بازگشت. با درگذشت آیتالله بروجردی در سال ۱۳۴۰، رژیم پهلوی با فرستادن پیام تسلیتی خطاب به «آیتالله حکیم» در نجف، مرجعیت ایشان را به رسمیت شناخت. اما اساتید و بزرگان حوزه علمیه با تشکیل جلسهای مشورتی، آیتالله سید محمد رضا گلپایگانی، آیتالله سید کاظم شریعتمداری و آیتالله شهابالدین مرعشی نجفی را به عنوان مراجع تقلید پس از آیتالله بروجردی به مردم معرفی کردند. امام خمینی(ره) در این مقطع به شدت از این که نامشان به عنوان مرجع تقلید شناخته شود، اِبا داشتند.
خوشامدگویی به شاه
اختلاف نظرش با روحانیت مبارز و انقلابی، تنها به سالهای نزدیک به انقلاب یا پس از آن محدود نمی شود. اگرچه برخی ها تلاش کرده اند تا تفاوت دیدگاهها و عملکرد «شریعتمداری» با دیگر علما و روحانیون را به رخدادهای پس از انقلاب و ماجرای کودتای «نوژه» محدود کنند اما اسناد تاریخی نشان می دهد ناسازگاری وی با انقلابیون و انقلابی گری، عمر بالایی دارد و به سال ۱۳۲۵ بر می گردد. غائله دموکراتها در تبریز با مقاومت مردم در همه شکسته بود و شاه برای اینکه خود را ناجی آذربایجان معرفی کند به این شهر سفر کرد. هیچیک از علمای بزرگ شهر حاضر به حضور در مراسم استقبال از شاه نشدند اما «شریعتمداری» در مدرسه «طالبیه» تبریز حاضر شد و در تمجید از شاه سخنرانی نیز کرد.
صیانت از سلطنت
آن سخنرانی جنجالی سبب شد از سوی علمای آذربایجان طرد شده، به تهران بیاید و با برخی چهره های شاخص جبهه ملی رفت و آمد پیدا کند و بعد هم به قم برود و در کنار آیت الله بروجردی قرار بگیرد. در مجموع موضع گیریهای وی چه در دهه ۴۰ و چه سالهای آخر پیش از پیروزی انقلاب، بیشتر از چند نمونه همراهی و یا همرأیی کمرنگ با جریان انقلاب از خود بروز نداده است. محکومیت حمله به مدرسه فیضیه و یا حمایت از آزادی امام (ره) در سالهای دور از جمله اقداماتی هستند که ظاهری و مصلحتی بودن آنها با مراجعه به اسنادی که از ساواک به دست آمده، مشخص می شود. در یکی از گزارش های ساواک می خوانیم: «آقای شریعتمداری اظهار نمود سلام مرا به پیشگاه اعلیحضرت برسانید که اعلیحضرت اطمینان داشته باشند ... من برای حفظ مملکت و صیانت سلطنت فکر می کنم ... صریحاً می گویم که با خمینی و اعمال او مخالفم...(به نقل از آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی)».
جلوی خمینی را بگیرید
شائبه اینکه «شریعتمداری» قربانی چالشهای سیاسی دوران خود و اختلاف نظر با امام (ره) شده است، سالها پیش توسط برخی جریانها کلید زده شد. برای نسل دوم و سوم انقلاب که در جریان بسیاری از رخدادها نبودند، این ماجرا و پشت پرده هایش می توانست بسیار جذاب و البته سئوال برانگیز باشد تا اینکه در سال ۹۱، «پرویز ثابتی» - رئیس اداره امنیت داخلی ساواک – با کتاب خاطراتش، اطلاعات به دست آمده از اسناد ساواک را تأیید کرد: «من با او ارتباط داشتم و هر سال دو بار او را می دیدم... م. اما شریعتمداری مأمور ما نبود...همیشه به من می گفت جلوی این خمینی چی ها را بگیرید. عید سال ۵۷ گفته بود : آقا گفتیم که این خمینی چی ها را جدی بگیرید که نگرفتید. من به شما می گویم، که من به عنوان یک مجتهد به شما می گویم که او دارد فتنه علیه اسلام می کند و قتلش واجب است و شما می توانید آدم بفرستید و این را بکشید...»!
حیثیتم چه می شود؟
۵ اسفند سال ۵۷، حزب جمهوری خلق مسلمان در تبریز با اتکا و امید به رهبری «شریعتمداری» عَلَم شد. اگرچه ابتدای کار با رفراندوم جمهوری اسلامی موافقت کرد اما در ادامه و در مخالفت با اصل ولایت فقیه کار را به غائله تبریز و اشغال صدا و سیما، پایگاه نیروی هوایی و دیگر مراکز حساس شهر رساند. پیغامها و هیئت هایی که از طرف امام(ره) به دیدار شریعتمداری رفته و از او خواستند حمایت خود را از این حزب بردارد، ابتدا نتیجه چندانی نداد. آیت الله هاشمی رفسنجانی می نویسد: «من و جمعی از اعضای شورای انقلاب برای انجام این ملاقات (در تاریخ ۱۵ آذر ۱۳۵۸)، به دیدار آیت اللّه سید کاظم شریعتمداری رفتیم... در همین ایام، امام به واسطه آقای محمدتقی فلسفی به آیت اللّه شریعتمداری، پیغام دادند که این حزب را اجانب درست کرده اند و «مصلحت این است که فوراً در جراید و در رادیو و تلویزیون اعلام کنید که از این حزب برکنار هستید و مسائل آن به هیچ وجه به شما ارتباط ندارد، تا حیثیت شما کاملاً محفوظ باشد.» امّا این درخواست امام با مخالفت آیت اللّه شریعتمداری روبه رو و وی مدعی شد با این کار «حیثیت من در خطر است»!
از جانم می ترسیدم
غائله تبریز اگرچه سرکوب و مهار شد اما آخرین ماجرا نبود. نمی شود همه آنچه در ماجرای «شریعتمداری» و بعدها در کودتای «نوژه» اتفاق افتاد را تنها به روحیات و خلق و خوی عافیت طلبانه او ربط داد. پای آمریکایی ها هم در میان بود که از سالها پیش روی گزینه های جایگزین در ایران برنامه ریزی کرده بودند. قرار بود پس از کودتا، شریعتمداری از کودتاگران و حکومتی که تشکیل می دهند حمایت کند. کودتاگران به همه چیز فکر کرده بودند جز اینکه مرجع تقلید مورد نظرشان در اعترافاتش از قالب یک مرجع و رهبر مذهبی جریان مخالف خارج شود و در پاسخ به اینکه چرا وقوع کودتا را به مسئولان خبر نداده بگوید: می ترسیدم خود مرا هم از سر راه بردارند!
نظر شما