قدس آنلاین- تاریخچه این موضوع به دهه ۷۰ و اواخر دوره هاشمی رفسنجانی برمیگردد که به برخی به دنبال تغییر قانون اساسی برای استمرار ریاست جمهوری وی بودند. پیشتر از آن در بازنگری قانون اساسی و بهویژه در اصل ۱۱۴ که محدودیت دو دورهای مطرح میشود، خطر استبداد و دیکتاتوری هم داده میشود. در انتخابات ریاست جمهوری سال ۷۶ هم دیدیم که برخی به ولیفقیه پیشنهاد دادند که انتخابات را باطل اعلام کنید، در سال ۸۲ هم برخی در انتخابات مجلس به دنبال این موضوع بودند. اواخر دوره خاتمی موضوع محدود بودن اختیارات مطرح میشود و ناکامی دولت را به خاطر این میبینند که همه کار کشور رهبری است درحالیکه این موضوع تا پیشازاین هیچگاه از سوی اصلاحطلبان مطرح نشده بود و تنها زمانی که دچار ناکارآمدی شدند چنین چیزی گفتند.
قبل از سال ۶۸ اگر چنین ادعایی میشد، درست بود چون در آن زمان اختیار با نخستوزیر بود اما بعد از اصلاح قانون اساسی و حذف نخستوزیری، اختیارات رئیسجمهور به شکل چشمگیری افزایش پیدا کرد، در همانجا مطرح شد که اینهمه اختیارات به دیکتاتوری ختم میشود اما رهبری که در آن زمان در اواخر ریاست جمهوریشان بودند، از این افزایش اختیارات دفاع کردند. دلایل ایشان این بود: ۱-محدودیت دو دورهای ۲-وجود رهبری که مانع دیکتاتوری رئیسجمهور میشود. متأسفانه کارکرد ولیفقیه در این زمینه بهخوبی در جامعه شناختهشده نیست.
اواسط دوره اول احمدینژاد، محسن رضایی احتمال حمله آمریکا به ایران و بروز جنگ را مطرح میکند که خود احمدینژاد جلوی آن میایستد و تحلیل میکند که محسن رضایی میخواهد وضعیت کشور را در جنگ و فوقالعاده نشان بدهد تا طبق قانون مدیریت کشور به یک شخص نظامی مثل خودش برسد. این نمونه دیگری از رفتار دیکتاتوری است. در انتخابات سال ۸۸ هم تنوع درخواستهای دیکتاتورمابانه را از رهبری میبینیم. در انتخابات اخیر هم نمونهای از این رفتار را میبینیم نهی احمدینژاد توسط رهبر انقلاب برای کاندیداتوری به خاطر حمایت از دموکراسی بود تا مردم به خاطر یک نامزد به یک نامزد دیگر رأی ندهند. در تمام این موارد میبینیم که رهبر انقلاب در مقابل درخواستهای دیکتاتورمابانه ایستاده است.
تمنای دیکتاتوری گاهی از سوی جریان قدرت است اما گاهی مردم هم آن را میپذیرند، کشوری که تجربه استبداد داشته باشد، پذیرای استبداد هست. گاهی نخبگان هم تمنای دیکتاتوری دارند و میگویند برای توسعه و اقدامات مصلحانه نیاز به دیکتاتور داریم و مثال رضاشاه را میآورند اما دستاوردهایی که به اسم رضاشاه مینویسند، کار او نیست بلکه به خاطر شرایط اجتماعی است.
گفته میشود که رضاشاه باعث انسجام کشور شده اما انقلاب روسیه و مشکلات مالی انگلستان بود که باعث شد ایران را ترک کنند. بنیانگذاری ارتش هم کار رضاشاه نبود، ایده اصلی آن از زمان امیرکبیر بود و در زمان مشروطه نیز علمای نجف به علمای تهران توصیه میکنند که فکر قشون کامل باشند. همین ارتشی که به اسم رضاشاه میزنند در جنگ جهانی دوم در مقابل بیگانگان از هم پاشید.
دیکتاتوری مصلحانه که از سوی حتی حزباللهیها مطرح میشود از این جنس است. نامه اخیر ۳۰۰ نفر به رهبری هم از این جنس است. یکی از درخواستهایشان انحلال مجلس و عزل رئیسجمهور و برگزاری انتخابات توسط رهبری است. رئیس قوه قضایی هم برکنار شود، این درخواستها دیکتاتورمابانه کودتاست نه اصلاح. عده محدودی از نویسندگان این نامه وابسته به یک جریان خاص و دارای چنین افکاری هستند و بقیه فقط ناراحت و ناراضی هستند.
یکی از آفتهای کشورمان توقعات فراقانون از رهبری است. این توقعات باعث بدگمانی به رهبری در جامعه هم میشود، درحالیکه رهبری اعلام کردند بخشی از نظام هستند نه خود نظام و پیچیدگیهای سیاسی و قانونی کشور اجازه چنین کاری را به رهبری نمیدهد. اگر واقعیتهای ساختار نظام را نشان میدادیم، هیچکس چنین تصوراتی نمیکرد و رابطه امت و امامت خدشهدار نمیشد.
یکی از دلایل چنین نگاهی به منجی گری افراطی و انتظار بازمیگردد که انتظار معجزه دارند نه قیام مردم و پررنگ شدن نقش آنها در اداره و اصلاح جامعه. تعابیری همانند الناس علی دین ملوکهم هم از جنس چنین تفکراتی است که نقش مردم را نادیده میگیرد. مشکل امروز جامعه ما یک خطای ذهنی و تصور غلط از جایگاه رهبری و ساختار نظام و کشور است که توقع دارند رهبری در همهچیز دخالت کنند و مردم نقشی نداشته باشند. حکم حکومتی هم یک استثناست نه اینکه ساختارهای نظام را به هم بزند. از رهبری نخواهیم دیکتاتور باشد.
نظر شما