قدس آنلاین،آشناهای دور وقتی علاقهاش به درس خواندن را دیدند، وقتی متوجه شدند پایش به حوزه باز شده، پیغام فرستادند: «برو استخدام دولت بشو... این راهی که تو انتخاب کردهای، راه طول و درازی است. آخرش هم فقط منبری میشوی... روضهخوان و مداح میشوی...». آشناهای نزدیک، سماجت بیشتری هم داشتند بنابراین کار را از نصیحت گذراندند و بی رو دربایستی گفتند:«شما استعدادت خوب است، ولی پول نداری که درس بخوانی... درس خواندن پشتوانه مالی میخواهد...بحمدالله صدا هم نداری که بخواهی روضه خوان خوبی بشوی!... من نمیدانم عاقبت تو چه میشود...»؟
■ حالا ببینم چه میشود
طلبه ۷۱ یا ۸۱ ساله ملایری، خودش هم تصویر روشنی از آینده نداشت. همین قدر میدانست که بعید است طلبگی و روحانیت فقط خلاصه بشود به روضه و منبر. با خودش میگفت آدم باسواد که بشود سرانجام کار مناسبی هم پیدا میکند. یعنی «احمد احمدی» در سالهای نخست دهه۰۳ همه عشق و علاقه و زندگیاش شده بود یک مشت کتاب، حجره کوچک سه در چهار، درس خواندن...درس خواندن و درس خواندن! بدون اینکه سرسوزنی به دکتری و استادی دانشگاه و... فکر کند. به قول خودش: حالا بگذار درس را بخوانیم تا بعدها ببینیم چه میشود....
■ استعداد ۶ سالگی
سال ۲۱۳۱، یکی از روستاهای اطراف «ملایر»، تولد و زندگی در خانوادهای که همه شان کشاورز بودند کجا ؟ حوزه علمیه قم و دانشگاه تهران کجا؟ خودش در زندگینامهاش نوشته است: «در خانوادهای کشاورز و مذهبی به دنیا آمدم. در ۶ سالگی قرآن و کتابهای فارسی را خوب آموختم، اما دریغا که به علت نبودن مدرسه و امکانات، استعدادم هدر رفت». حالا فکر نکنید حجت الاسلام دکتر «احمد احمدی» مثل خیلی از ما درباره استعداد تحصیلی دوران کودکیاش دچار خوشبینی مفرط بوده یا اینکه غلو کرده است. نمیشود گفت کودک و نوجوانی که در ۶ سالگی بدون رفتن به مکتبخانه، نزد پدرش آن هم فقط در ۲۱ روز خواندن قرآن را فرا میگیرد، در ۷ سالگی شاهنامه را میخواند و ۶۱ سال بیشتر ندارد که بدون استاد و معلم، یادگیری علم «صرف» و نیمی از «نحو» را تمام میکند، استعدادی معمولی داشته است. این را هم اضافه کنیم که او در حین درس خواندن، کشاورزی هم میکند و حتی بعد از ورود به حوزه علمیه «بروجرد» در حالی نیمه دوم «سطح» را تمام میکند که فصل کشت و کار، درس را رها میکند و در روستای زادگاهش مشغول کشاورزی میشود.
■ نمی دانم!
با همه سطوح مختلف علمی که پشت سر گذاشته بود، با همه فیلسوف شدن و در کنار همه آنچه میدانست، درجایی که لازم بود از گفتن «نمیدانم» ابایی نداشت. در گفت و گویی با یکی از روزنامهها وقتی خبرنگار پرسید شما چرا طلبه شدید؟ گفت: «نمیدانم! پدرم خیلی علاقه داشت که من روحانی بشوم... خانه ما هم بغل مسجد بود... شاید خواندن روزانه قرآن سبب شد که بروم قرآن و زبان عربی و... را کامل یاد بگیرم... گاهی هم که برخی از روحانیون میهمان پدرم بودند، میرفتم و در کنار میهمانان مینشستم... علاقه به روحانی شدن در اثر همین معاشرتها در من به وجود آمد». البته اصرار یکی از تجار ملایر که دوست پدرش هم بود، کمک میکند تا «احمد» سال ۰۳۳۱ طلبه مدرسه علمیه بروجرد شود. بارِ اول، طلبه شدن را تاب نمیآورد. دوری از خانواده، زندگی و درس خواندن در حجره کوچک و تنهایی آن قدر به نوجوان روستایی فشار میآورد که قید عشق و علاقهاش به درس را میزند و به روستا بر میگردد. کمتر از یک سال بعد اما دوباره سراغ درس و بحث میرود و این بار در حجره کوچکش ماندگار میشود.
■ علی اللهی
جایی گفته بود: «... علیاللهی درس خواندم. واقعاً علیاللهی... خیلی علاقه داشتم درس را بخوانم. اما اینکه حالا ازاین درس خواندن چی درمیآید؟ من چه خواهم شد؟ نمیدانستم... تابستانها از حوزه برمیگشتم کمک برادرم و کشاورزی میکردم و از نیمه پاییز تا نیمه بهار درس میخواندم». علی اللهی درس خواندنش، پنج سال ادامه پیدا میکند وپس از آن به حوزه علمیه قم میرود تا عشق و علاقهاش را پای درس استادانی چون آیت الله بروجردی، امام خمینی(ره)، شهاب الدین نجفی، محقق داماد، علامه طباطبایی و... دنبال کند؛ البته همزمان در مقطع کارشناسی رشته فلسفه وارد دانشگاه تهران شده و در نهایت سال ۱۳۵۸ با مدرک دکتری دانش آموخته میشود. این در حالی است که مدتی در دبیرستانهای تهران تدریس میکند، در انتشار مجله «مکتب اسلام» مشارکت میکند و سال ۵۳ به دعوت گروه «فلسفه غرب» دانشگاه تهران، عضو هیئت علمی میشود.
■ گناه کبیره فلسفه خواندن!
رفتنش از بروجرد به قم و نشستن پای درس فلسفه را دیگر نمیشود به قول خودش «علی اللهی» حساب کرد. آن هم در دورانی که از نگاه بسیاری از روحانیون طراز اول، فلسفه خواندن جزو گناهان کبیره بود! خودش در این باره گفته است: «آوازه علامه طباطبایی را شنیده بودم. دو جلد از تفسیر «المیزان» را که به عربی منتشر شده بود خواندم و خیلی به اعجاب درآمدم... بخصوص که شنیدم ایشان فلسفه هم درس میدهد... بالاخره بروجرد را رها کردم و به قم رفتم... درآن دوران ما برای اینکه بتوانیم با این القائات وشبهات مارکسیستی مبارزه کنیم باید فلسفه میخواندیم، مجبور بودیم. آقای بروجردی خواندن فلسفه را منع کرده بود... البته ایشان دلش با ما بود. پیغامی به علامه طباطبایی داده بود که کلاسهای فلسفه خیلی علنی نشود... از حضور طلبههای ناپخته و کمظرفیت جلوگیری شود... معتقد بود طلبهای که ظرفیت خواندن فلسفه را نداشته باشد، معلوم نیست آخر و عاقبتش به کجا ختم میشود...».
■ نه فقط نماز و روزه
اگر نمیشود همه ۴۴ کتابی را که تألیف کرده و یا مقالههای بی شماری را که در داخل و خارج کشور ارائه داده است، فهرست کنیم، میشود از مسئولیتها و یا اقدام هایش گفت.از سال ۶۰ بنا به دستور امام(ره) به ستاد انقلاب فرهنگی کشور که بعدها به شورای عالی انقلاب فرهنگی تبدیل شد، میرود... اصلاً بگذارید بقیه را از زبان خودش بگوییم: «مرحوم حاج احمدآقا تلفن کرد که شما بیایید توی ستاد انقلاب فرهنگی. گفتم، من کار تحقیقی را دوست دارم.... حاج احمدآقا گفت: امام فرمودهاند،قبول کنید. گفتم اطاعت میکنم... حدود ۲۱ ماه، بجز روزهای پایان هفته که به قم میرفتم، شب و روز در دبیرخانه ستاد بودم... برای تربیت استاد دانشگاه تربیت مدرس را دایر کردیم و آگاهان میدانند که بنیانگذار و راهانداز و ادامهدهنده آن، در واقع اینجانب بودهام... سال ۱۳۶۳ شورای عالی انقلاب فرهنگی، تأسیس مرکزی را تصویب کرد که کتابهای درسی برای دانشگاهها تدوین کند و با اصرار تمام مسئولیت این مرکز - انتشارات سمت - را به عهده اینجانب نهاد... اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ به مدت ۳۵ ماه مدیر گروه فلسفه در دانشگاه تهران بودم... امروزه مهمترین کار ما این است که هر کاری میکنیم برای رضای خدا باشد... یکی از خطاهای ما این بود که همواره فکر میکردیم که عبادت تنها نماز خواندن و روزه گرفتن است؛ در حالی که آباد کردن زمین و برطرف کردن نیاز مردم نیز عبادت است...».
نظر شما