بین الحرمین رضوی
ساعت 10:30 صبح است و حرم گرم میزبانی از میهمانان خود، هر یک اذن دخول را به اشک دیده پیوند میزنند و سپس قدمها را به خنکای کاشی بهشت پیوند میزنند و از آنجا هر نفس تشنگی خود را بهذکر "رضا یا رضا" پیوند میزنند ... ، اما این روزها در صحن گوهرشاد، ماجرا از قرار دیگری است! اینجا باغی است از نوگلان منزه از دغل کاری روزگار، مسجد گوهرشاد، مامن نوجوانانی شده که نگاهشان به دو سوی مسجد، بین الحرمین وار است! عشقبازان کوچکی که در مسافت منبر امام زمان(عج) تا گنبد حضرت رضا(ع)، چنان بیتابی میکنند و عشق میطلبند که گویا بینالحرمین تازهای برای اعتکاف با طراوت خود یافتهاند.
در این میان زائران دیگر نیز میآیند و میروند، اما هر گوشه از صحن گوهرشاد که پسران و دخترکان عفیف را خندان دیدی، گوشه چشمی بهحال خوش همین روزهای خودت در نوجوانی بزن که حسرت آن لحظه کم از اعتکاف پرستوها نیست.مسجدی که بهنیابت از مادرانگی بانوی خود،"گوهرشاد"، فرزندان شهر او را پناه داده و در دامان خود میپروراند، روحشان را بهروزه صیقل میدهد، دهانشان را دُرّ قرآن مینشاند، فکرشان را چون کبوتری رها بهحکمت گنبد مولا میرساند.
شب زندهداری
از بست شیخ بهایی که وارد شوی، سمت چپ، شبستان دختران و سمت راست در کنار رواق امام خمینی(ره)، شبستان پسران قرار دارد، دربهای شیشهای را پردههای لاجوردی از داخل پوشانده و محیطی دنج و صمیمی برای معتکفین محیا کرده است.
پس از طی مراحل و مراتب تلفنبازی، صدور رخصتهای پیچیده و متعدد برای ورود بهشبستان، بالاخره پرده را کنار میزنی و آشیان کبوتران شوریده بال را میبینی، در محیطی حدود 400 متر، به هر طرف نگاه کنی، گله بهگله پتو و کتاب و رحل بر روی هم انباشته شده و در فضای خالی بین آنها، دانشآموزان شب زندهدار، خوابیدهاند، نفسهاشان عطر عبادت میدهد، بعضی قرآن در بغل خوابند و بعضی هم عینک بر چشم دارند.
در تمام شبستان شاید 5 نفر بیدار است، آنها هم گویا از جلسه امتحان برگشتهاند، کنار درب ورودی، سبدهای مستطیل شکل سفید و بزرگی با ظروف یک بار مصرف بزرگ برنج و ظرفهای کوچکتر قیمه، روی هم چیده شدهاند، در سمت دیگر ورودی سماورهای بزرگ و لیوانهای یک بار مصرف برای سرو چای.
بر همه دیوار کناری شبستان، بهسبکی نوظهور و ناشناخته، چادر و مقنعه و روپوشهای سرمهای آویزان است، دخترها همیشه مرتباند!
بعضیها بالش به زیر سر دارند و بعضی کولهپشتی؛ بعضی ملحفه را سایبان نور شبستان کردهاند و برخی کتاب عربی را! و همه انگار امتحان عربی دارند، آنها هم که به بیرون "ذهب، ذهبا، ذهبوا"میشوند، عربی در دست دارند، بلاشک فرشتههایی که در شبستان خوابند نیز خواب" اضطرب یضطرب اضطراب" عربی را میبینند!
درگیر صرف افعال بودم که فاطمه را دیدم، چادر نمازی با گلهای ارغوانی بهسر داشت و بهیکی از ستونهای میانه شبستان تکیه داده بود، کلاس هشتم است و برای اولینبار به اعتکاف آمده است.
کاسههای مهربانی در کنار اعتکاف دانشآموزی
فاطمه میگوید: از کلاس ما خیلیها ثبتنام کردند، اما فقط چهار نفرمان دعوت شدیم، در مدرسه ما بیشتر از همه کلاس هفتمیها و نهمیها ثبتنام کرده بودند و فکر میکنم 15 تا 20 نفرمان را امام رضا(ع) طلبید.
فاطمه که بههمراه هم کلاسیاش نسترن با من گفتوگو میکند، از مدرسه آرمیتا مصلانژاد ناحیه 7 آمده، از او درباره امتحانات میپرسم، با شادابی میگوید: ما دوتا امتحان در سه روز اعتکاف داریم، عربی و تعلیمات اجتماعی، شبها با دوستانم درس میخوانیم و اشکالاتمان را با هم حل میکنیم، بیخواب هستیم، اما استرس نداریم، این روزها واقعا شیرین بود، دوست دارم، سال آینده هم در اعتکاف شرکت کنم.
نسترن هم چشمش را از صفحه 54 کتاب تعلیمات اجتماعی برمیدارد و بهصحبتهای دوستش اضافه میکند: ما واقعا نزدیک بودن به امام رضا(ع) را دوست داشتیم، با خودم گفتم برای امتحانات هم از امام مهربانم کمک میخواهم.
زیر چشمانش کمی گود افتاده، از او میپرسی که چقدر خوابیده؟ میخندد و میگوید: از 35 ساعتی که اینجا بودم، 30 دقیقه خوابیدهام! بیشتر زمان را با بچهها درس میخوانیم و در برنامههای فرهنگی شرکت میکنیم، وقتی هم که میخواهم بخوابم یک گروه دیگر از بچهها بیدار میشوند؛ خلاصه تا صبح میگوییم و میخندیم و سرگرم دعا میشویم.
ریحانه هم از آن طرف ستون سرک میکشد، حرفهایمان را که میشنود، میآید پیشمان، او میگوید: خیلی حس فوقالعادهای دارد، وقتی که میروم، امتحانم را میدهم و سریع برمیگردم بهحرم تا با خدایم راز و نیاز کنم، برای دوستان دیگرم در مدرسه، این کار ما خیلی جذاب شده، مدام از ما میپرسند که در اعتکاف چهکار میکنیم.
از بچه ها و وسایل و کیف و کتابشان عکس میگیرم، از اورژانس کتاب و سکوی مسابقات معرفتیشان، دل کندن از شبستان دخترها سخت است، حتی در این ساعت که هنوز همه خوابیدهاند.
کنار پرده و درب ورودی، خانم زهره جلالی ایستاده، دلنگران استراحت بچهها و منتظر اتمام کار من است، او یکی از مسئولان اعتکاف دختران دانشآموز است و میگوید: در مجموع از مدارس سطح مشهد، 900 دانش آموز در سایت موسسه جوانان رضوی آستان قدس ثبتنام کردند و از میان آنها 150 نفر به قید قرعه انتخاب شدند.
از او درباره برنامههای فرهنگی در اعتکاف دختران میپرسم و بیان میکند: برنامههای ما فرهنگی و تربیتی است، هرشب سخنرانی، مداحی و مسابقات قرآنی و کتابخوانی برگزار میکنیم، منبع برنامه کتابخوانی، قفسه "اورژانس کتاب" است که الان بچهها همه کتابهایش را به امانت بردهاند و پس از خواندن کتاب، خلاصهای از آن را برای مربی خود بیان میکنند.
خانم جلالی که چشمانش هنوز نیم باز است، با خوشرویی ادامه میدهد: هر 10 تا 12 نفر از دختران ما یک مربی دارند، دفتر کار و برنامه روزانهشان مشخص است، در اعتکاف بستههایی بهنام "بسته روزی" داریم که بچهها با برداشتن برگهای از داخل آن، نوشتهاش را میخوانند و مثلا روزی امروزشان بهجا آوردن دو رکعت نماز زیارت بهنیابت از پدر و مادرشان میشود.
از او در خصوص ساعات بیداری، خواب و مطالعه دانشآموزان میپرسم و میگوید: دختران و پسران معتکف از افطار تا بین الطلوعین بیدار هستند و سپس استراحت میکنند، بعضیها صبح زود برای امتحان بهمدرسه میروند، سایرین هم تا ساعت 11:30 میتوانند بخوابند، آنها ساعت مطالعه هم دارند، ساعاتی پیش از افطار و ساعاتی پس از سحر.
درباره سبدهای پرشده از برنج و قیمه میپرسم که معروف به کاسه مهربانیاند و خانم جلالی میگوید: غذای حرم معمولا برای بچهها زیاد است، ما هم به آنها گفتیم که پیش از شروع غذا، آن مقداری که بیش از نیازشان است، جدا کنند و در ظرفهای یک بار مصرف مهربانی بگذارند تا برای توزیع در میان نیازمندان، بستهبندی شوند.
از دخترها و مربیان و خانم جلالی خداحافظی میکنم و شبستان را ترک میکنم.
راه درمان تکبر و بیصبری
دوباره صحن گوهرشاد، دوباره کبوترها، آفتاب که نورانی میکند چهره روزهداران را، حوض و آبخوریها که این ساعت، حکم درخت سیب بهشتی را دارند و این بار امت محمد(ص)، حریمشان را حرمت مینهند.
صدای پرت شدن تخته فرشها بر کاشی حرم، به تکتک دیواره و شیشههای شبستانها میخورد و منعکس میشود، جوانی خادم است که فرشها را برای نماز ظهر پهن میکند.
پسران نوجوانی که پیرهن سفید با یقه سه سانت و بهعبارت دیگر: مدل فرنچ و دیپلمات، دکمههای بندینکدار در حرم قدم میزنند، قرآن میخوانند و وضو میگیرند، دانشآموزان پسر اعتکاف هستند.
پسری را صدا میزنم، نامش سید محمدرضا است، بهسمت منبر امام زمان(عج) میرود، برمیگردد تا با هم گفتوگو کنیم، مژههای بلندش خیس اشک است، میگوید: کلاس نهم هستم، یکی از دوستان مادرم به ما گفت که قرار است، دانشآموزان را بهاعتکاف ببرند، من هم در مدرسه پرس و جو کردم و توانستم برای اعتکاف حرم ثبتنام کنم.
سید محمدرضا از درس خواندن پسرهای نوجوان تا نماز صبح تعریف میکند و میافزاید: درسهایم را میخوانم و وقت برای مناجات هم دارم، دوست دارم اگر خدا بخواهد، سال آینده هم بهاعتکاف بیایم، اینجا چیزهای زیادی یاد گرفتم.
جواد که کلاس هفتم است، آمده دنبال محمدرضا برای جزءخوانی قرآن، او میگوید: روز اول یک جانباز 90 درصد دفاع مقدس را آوردند در جمع ما، فکر میکنم اسمشان آقای صفایی بود، خیلی دوستشان داشتم، در حلقههای معرفتی هم برایمان از درمان تکبر و بیصبری صحبت میکنند.
محمدرضا به جواد میگوید: کتاب "توحید، درمان دردها" را هم بگو! و جواد به هیجان میآید و بیان میکند: این کتاب را مربیمان برای گروه ما توضیح میدهد تا آن را خوب بفهمیم، درمان تکبر و بیصبری هم خیلی کلاس جالبی بود، برای این کار به ما سه راهکار یاد دادند.
او میافزاید: به ما گفتند که وقتی نسبت به دوستمان احساس تکبر داشتیم به این فکر کنیم که ممکن است در آینده او از ما موفقتر شود، پس تکبر معنایی ندارد و فقط عاقبت به خیری مهم است، در مورد بیصبری هم یاد گرفتیم که به اطرافیان خود نگاه کنیم و ببینیم که چگونه روزهای بسیار سخت را گذراندهاند و حالا به موفقیت و سعادت رسیدهاند، باید از آنها یاد بگیریم و توکل خود را به خدا از دست ندهیم.
عرشیا هم که از محمدرضا و جواد بلند قدتر است، بهدنبال دوستانش میآید تا از محفل جزءخوانی قرآن جا نمانند، عکسی به یادگار از آنها میگیرم.
به طرف خروجی مسجدگوهرشاد میروی و حسرت یک لحظه از دلشوره معتکفان بههنگام خروج از مسجد را میخوری، حسرت بیخوابی و شادابیشان را، حسرت شبنم اشکی که از چشم نسترن بر گل عذار چادرش چکیده بود، حسرت قطرات زلالی که لابهلای مژههای سید محمدرضا شکفته بود.
میروی و عاشقانههای نوجوانان مشهد را در بینالحرمین صحن گوهرشاد، مانند عکسی در سینهات ثبت میکنی به آرزوی رمضانی که تو در آن دعوت به" اعتکف، یعتکف، اعتکاف" شوی! انشاالله...
نظر شما