تحولات لبنان و فلسطین

علامه سید جعفر مرتضی عاملی می‌گوید: دغدغه من برای درک بهتر از شرایط دوران حیات سیاسی امام رضا(ع) موجب شد تا به دنبال کشف حقیقت جریان‌های روشنفکری شیعه باشم و نهایتا کتاب «حیات سیاسی امام هشتم(ع)» تألیف شد.

دیکتاتوری مأمون با تقویت جریان روشنفکری مکتب امام رضا(ع)  پایان یافت

 وقایع و رخدادهای زندگی ائمه از آن جهت برای ما اهمیت دارد که تحلیل آن می‌تواند ما را در یافتن  مسیر صحیح راهنمایی کند. یکی از این وقایعی که در این گفت و گو سعی شده است از زاویه جدیدی به آن نگریسته شود ماجرای سؤال برانگیز حضور امام رضا در دستگاه خلیفه‌ای است که امام او را از نظر مبنایی قبول ندارد و به عقیده امام و شیعیانش غاصب خلافت اهل بیت پیامبر است. علامه سید جعفر مرتضی العاملی اندیشمند، مورخ و نویسنده کتب تاریخی چون حیات سیاسی امام هشتم(ع) و الصحیح من سیره النبی الاعظم(ص) در گفت وگو با قدس آنلاین از نگاهی دیگر به ماجرای ولایتعهدی امام رضا پرداخته است.

*کتاب «زندگی سیاسی امام هشتم(ع)» بار دیگر در زمره بهترین آثار قابل تقدیر در حوزه کتاب در همایش کتاب سال رضوی شناخته شد. تألیف این کتاب با چه رویکردی صورت گرفت؟

حیات سیاسی امام رضا(ع) دوران ویژه‌ای در ادوار امامت ائمه(ع) رقم زده است زیرا در تاریخ سیاسی زندگی امام رضا(ع)، موضوع ولایتعهدی نقش مهمی دارد. اما نکته‌ای که در ماجرای حیات سیاسی امام هشتم مورد پرسش است این است که پذیرش دستیاری یک حاکم ظالم، با مبانی فکری و فقهی شیعه سازگاری ندارد و در مکتب اهل بیت(ع) از محرمات است. پس چگونه امام معصوم ولایتعهدی مأمون عباسی را پذیرفته است؟ بنابراین به تحقیق درباره این مسأله برای تحکیم عقیده خودم و شیعیان و اثبات حقانیت اهل بیت(ع) پرداختم. از آنجا که شیعه و معتقدین به امامت اهل بیت(ع) باید برای پذیرش هر مسأله اعتقادی و کلامی دلیل داشته باشند و اینطور نیست که بدون دلیل سخنی را بپذیرند، این امتیاز تشیع بر دیگر ادیان و مذاهب است.

*برای زمینه های ولایتعهدی امام رضا(ع) به چه نکاتی دست پیدا کردید؟

شرایطی که برای مأمون در آن دوره وجود دارد باعث می شود درتنگنای سیاسی شدیدی  قرار گیرد. بخش اول این مشکلات سیاسی که مأمون با آن دست و پنجه نرم می‌کند به نارضایتی مردم برمی‌گردد.

این وضعیت به ابتدای تشکیل حکوت عباسی مرتبط است. عباسیان از همان ابتدای تشکیل حکومت با شعاربازگشت به دین و رهایی از جاهلیت و نیز خونخواهی اهل بیت(ع) وارد عرصه سیاسی شدند اما از همان ابتدا که حکومت را به دست گرفتند از شعارهای خود فاصله گرفتند و مشخص شد که اسلوب‌هایی که آنان در سیاست‌های شان به کار بردند با آنچه در مرامنامه خویش به مردم عرضه کرده بودند بسیار متفاوت بود و حتی ستمی که به مردم وآل علی وارد کردند بسیار عمیق تر و چشمگیرتر از مصیبت‌هایی بود که امویان برمردم تحمیل می‌کردند. این مشکلات از همان ابتدا برای مردم شروع شد و در دوره های بعد بر میزان آن افزوده شد. این جنایات در دوره هارون الرشید به حدی رسید که برخی به این باور رسیدند که هارون ناصبی است. این وضعیت باعث شد تا در گوشه وکنار کشور اسلامی مردم دست به قیام بزنند.   هر کسی از خاندان پیامبر که پرچم مبارزه با عباسیان را به دست می‌گرفت عده بسیاری از مردم با او همراه می‌شدند. دراین رابطه گفته شده که در جنگ مأمون با ابوالسرایا حدود ۲۰۰ هزار نفر کشته شدند. علاوه بر نارضایتی مردم، مأمون از ناحیه دیگری نیز با مشکلات عدیده مواجه بود. جنگ‌های درونی عباسیان و درگیری مأمون با برادرش امین و کشته شدن امین به آن شکل که سرش بریده شده بود و توهین کنندگان به برادر جایزه دریافت می‌کردند، باعث شد تا جایگاه او در بین عباسیان نیزمتزلزل شود. این مجموعه علل باعث شد تا مأمون برای رهایی از این شرایط به حب علی(ع) تظاهر کند، و سیاست‌های نرمتری را در ارتباط با مردم دنبال کند و این گونه نشان دهد که دشمن اهل‌البیت پیامبر نیست. بی شک قصد مأمون از این نمایشی که به راه انداخته بود فریب مردم بود. در راستای همین سیاست‌های فریبکارانه اش به امام رضا(ع)، خلافت و سپس ولایتعهدی را پیشنهاد کرد. من می‌خواهم این جمله اینگونه اصلاح کنم که مأمون ولایتعهدی را به امام رضا پیشنهاد نکرد بلکه امام (ع) را مجبور به پذیرش آن کرد. یقینا دلیل واگذاری این منصب به امام هم سوء برداشت از این اتفاق است. مأمون از  طرح و اجرایی کردن ولایتعهدی چندین هدف را دنبال می کرد؛ ادعای آل علی(ع) را مبنی حق خلافت داشتن سلب می کند چرا که بزرگ آنان در کنار خلیفه قرار گرفته است. بنابراین عدم مشروعیت حکومت بنی العباس هم در نزد شیعیان مختوم می‌شد این مهمترین هدف مأمون از ماجرای ولایتعهدی بود چرا که جامعه شیعی که همیشه گروه معترض به جریانت خلافت نامشروع است با این کار عملا به سکوت و خاموشی کشیده می‌شد. همچنین شبهاتی نیز به وجود آمد.

*  برخورد امام هشتم (ع) چه بود؟

امام (ع) از همان لحظات اول روشن کرد که این سیاست تحمیل و جبر مأمون بود که امام را به خراسان کشانید. در این ماجرا حتی اگر چیزی هم نمی گفت مردم خود متوجه اجباری بودن پذیرش ولایتعهدی می شدند، چرا که وقتی که می بینند فردی که به لحاظ اجتماعی  و فرهنگی وعلمی سرآمد خاندان پیامبر و امت اسلامی است در سن پنجاه سالگی ولیعهد خلیفه جوانی می شود که تنها ۳۰ سال سن دارد و برای رسیدن به خلافت از بردار کشی هم دریغ نکرده است، متوجه می‌شدند که این اتفاق تنها یک بازی سیاسی است که خلیفه به راه انداخته است. شبهه‌ای که ممکن بود در این زمینه به وجود بیاید این بود که امام (ع) طمع به دنیا دارد و می خواهد بعد از مأمون به حکومت برسد که این شبهه بسیار بعید است چرا که امام رضا(ع) در عصر خویش به زهد، تقوی، عقل و حکمت و... مشهور است. نکته دوم این است که امام(ع) از همان ابتدا سیاستی را در پیش گرفتند که مأمون نتواند آنچه را می خواست به دست آورد. سیاستهای امام در این برهه بسیار دقیق و حساب شده است مثلا در روز بیعت شرط می کنند که در امور سیاسی و عزل ونصبها دخالتی نکنند، این شرط امام نشان دهنده این است که امام قلبا نسبت به این ولایتعهدی رضایتی ندارند. امام در در سند ولایتعهدی مکتوب می‌کنند که با توجه این علم غیبی که ما داریم و به ارث برده‌ایم می‌دانم که این امر شدنی نیست اما من مجبور شدم که آن را بپذیرم. آنچه امام در نامه وسند ولایتعهدی نگاشتند تمام نقشه‌های مأمون را نقش برآب کرد.

*موضع گروه‌های اعتقادی و سیاسی با پذیرش ولایتعهدی امام رضا(ع) چه بود؟

بیان شده است که در این دوره دو گروه با امام و جریان اصیل شیعی در مسأله ولایتعهدی برخورد کردند و موضع گرفتند؛ گروه اول برخی جریانات تندرو شیعی است و دیگری وابستگان به خلافت و بنی العباس. من با اعتراض جریان شیعیان تندرو و برخورد و واکنش نسبت به امام و پذیرش ولایتعهدی موافق نیستم و آن را صحیح نمی‌دانم. آنچه تحقیقات من نشان می‌دهد در این رویداد پرسشهایی از ناحیه شیعیان مطرح گردید که بیشتر برای روشنگری و آگاهی اذهان از این پذیرش صورت گرفته بود نه به معنای اعتراض به عملکرد یک امام معصوم (ع). اعتراض شیعیان به این ماجرابه این  قضیه است که چرا باید چنین اتفاقی رخ دهد که موجب ناراحتی امام رضا(ع) گردد؟ وبا توضیح امام (ع) دررابطه ولایتعهدی تحمیلی این نگرانی هم برطرف شد. دلیل این تحلیل هم این است که شیعیان واقعی امامت به تصمیمات آنان راضی اند و براساس آنچه در اعتقادات شیعی آمده است دلیلی برای نگرانی در تصمیمات یک امام معصوم که علم لدنی دارد، وجود ندارد. این قضیه گرچه با مرام شیعه تعارض دارد، چراکه مرام شیعه اعتراض به حکومتهای ظالم و غیر لهی است، اما باز هم شیعیان دچار تفرقه نشدند و به تصمیم امام احترام گذاشتند. اما در مورد گروه دوم؛ کاملاً طبیعی است که وابستگان به خلافت بنی عباس از این تصمیم دلخور و نگران شوند، چون عملکرد سیاسی مأمون برای خیلی از آنها مفهوم نبود ...و وقتی که  دیدند آن امیدهایی که مامون به آنان داده بود نقشه ای بود که نقش برآب شد قصدکشتن امام رضا(ع) را گرفتند تا از این مردابی که مأمون برای خلافت عباسیان درست کرده بود جان سالم به در برند. مأمون هم فکر نمی کرد که تلاش‌ها و نقشه‌هایی که به گمانش بسیار زیرکانه و کارشناسی شده بود این گونه نا کارآمد شود لذا در تصمیم بر قتل امام جدی شد چون دید اگر این وضع ادامه یابد طومار خلافت بنی العباس برچیده خواهد شد.

*آیا ورود امام رضا(ع) به حکومت عباسی به معنای حضور شیعه در بدنه حکومت نیست؟

شیعیان ائمه در زمان هرکدام از ائمه به عنوان روشنفکران جامعه شناخته می‌شدند وبه خوبی ازعهده تحلیل قضایای سیاسی و فرهنگی و توطئه های دشمن بر می آمدند. معروف است که یکی ازویژگیهای شیعه تیزهوشی و زیرکی و تیز بینی آنان است. به گونه‌ای که معاویه خطاب به شیعیان امیر المومنین(ع) می گفت: علی (ع) فکر شما را باز کرده است. این شیوه تربیتی اهل بیت است که شیعیان خود را افرادی تحصیل کرده و تحلیلگر تربیت می‌کردند لذا من از همین جهت معتقدم که جریان شیعی اصیل هرگز در مقابل امام خود نایستادند، بلکه از تصمیم اما مهم استقبال کردند چراکه نسبت به پشت پرده خواسته مأمون آگاه شده بودند. بحث روشنفکری شیعیان آنقدردر زمانهای مختلف و درادوار گوناگون خلفا مهم تلقی می‌شد که اگرخلیفه‌ای می‌خواست ببیند وضعیت جامعه در عرصه‌های مختلف در چه حالی است به عملکرد و موضع گیری شیعیان دقت می‌کرد تا ببیند شیعیان چه برداشتی از یک جریان دارد بنابراین مطالبی که بیان شد مشخص می شود که شیعیان به خوبی از این ماجرا مطلع بودند و می دانستند که چه انگیزه هایی در سر مأمون وجود داشت از این برخورد شیعیان مشخص می‌شود که تربیت ثامن الحجج(ع)  نسبت به شیعیانشان چقدر دقیق بوده است به گونه ای آنان جملگی قابل اعتمادند و اهل درک و تفکر و هستند.

 *نتیجه این داستان چه شد؟

پایان دیکتاتوری مأمون نتیجه داستان ولایتعهدی بود. مردم از عباسیان ناراضی بودند چون آنها از احساسات مردم درقبال اهل بیت پیامبر سوء استفاده کرده و با شعار الرضا من آل محمد وارد مبارزه شده، ولی خود حکومت را به دست گرفتند. این نارضایتی در دوره مأمون به اوج خود رسیده بود. بنابراین، او باید طوری برنامه ریزی می‌کرد که مردم را راضی نگه دارد. چه آنکه شیعیان هم بخشی از همین مردم ناراضی بودند. بنابراین، مأمون برای رهایی از این شرایط، به حب علی(ع) تظاهر کرد. مأمون از طرح و اجرایی کردن ولایتعهدی، چندین هدف را دنبال می کرد؛ ادعای خاندان پیامبر(ص) مبنی بر داشتن حق خلافت، سلب می شد و پرونده عدم مشروعیت حکومت بنی‌العباس هم نزد شیعیان بسته می شود. شیعه همواره در طول تاریخ جریانی معترض اما روشنفکر بوده است و اگر امام بدون مقاومت ولایتعهدی را می پذیرفت، آنان به خوبی از موضع تحمیلی بودن آن مطلع می شدند. اگر مأمون به زیرکی مشهور است و به زعم خود از ولایتعهدی حضرت رضا به عنوان نیروی بازدارنده شیعه استفاده می کند، امام شرطی را برای پذیرش منصب تحمیلی خود مکتوب کرد که نقشه های مأمون را نقش بر آب نمود و آن دخالت نکردن در مسائل سیاسی است. همچنین، ایشان به داشتن علم غیب به عنوان امام و اینکه آن را از اجداد طاهرینش به ارث برده، اشاره فرمود. و این یعنی پایان مأمون عباسی!

امام پس از بستن پرونده سیاست بازی مأمون، با موضوع پیروان خود مواجه است. عده‌ای اصرار دارند حضرت رضا(ع) با چالش شیعیان تندرو مواجه بوده اند. اما من بارها گفته ام اعتراض به امام معصوم و پیشوای شیعه، با مرام شیعیان منافات دارد. ممکن است برخی از شیعیان نسبت به اقدام امام پرسش‌هایی داشته‌اند، اما اینکه بخواهند علیه امام فعالیت کنند صحیح نیست چون این رویه با مرامنامه اعتقادی شیعه مخالفت دارد. ائمه معصومین(ع) در ادوار مختلف تاریخی به تربیت قشری تحصیلکرده و تأثیرگذار اهمیت دادند، و با توجه به اینکه درتاریخ جریان شیعی، طبقه نخبگان جامعه را تشکیل می داده و جریانهای روشنفکری از این طیف سر برمی آورده است، غیر ممکن است این جمعیت عظیم و تأثیرگذار اسلامی، در پذیرش تصمیم رهبر و پیشوای خود تردید کنند. بی شک شیعه مدیون درایت امام رضا(ع) است. چرا که اگر آن حضرت در آن زمان این تصمیم را اتخاذ نمی‌کرد، قطعا این جریان فرهنگی و سیاسی اصیل که نماد سیره نبوی بود یا به وسیله حکومت نابود می شد و یا در آماج حملات فکری و عقیدتی که مأمون بانی پیدایش آن بود، دچار بحران می‌گردید.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.