تحولات لبنان و فلسطین

دنیای مدرن با سرعت هرچه بیشتر در حال حرکت به سمت و سویی است که بسیاری از متفکران غربی و در صدر آنها «نیچه» از آن به هیچ‌انگاری، نیست‌انگاری یا نیهیلیسم یاد می‌کنند. نیهیلیسم آمده است تا بگوید هیچ ارزشی وجود ندارد و یا به تعبیر نیچه، ارزش‌ها بی‌ارزش شده‌اند.

قدس آنلاین: دنیای مدرن با سرعت هرچه بیشتر در حال حرکت به سمت و سویی است که بسیاری از متفکران غربی و در صدر آنها «نیچه» از آن به هیچانگاری، نیستانگاری یا نیهیلیسم یاد میکنند. نیهیلیسم آمده است تا بگوید هیچ ارزشی وجود ندارد و یا به تعبیر نیچه، ارزشها بیارزش شدهاند.

در زمانهای که تقریباً هر انسانی در مقطعی از زندگیِ مدرن و البته دقیقتر بگوییم پستمدرنِ خود، به بنبست رسیده و احساس میکند نظام معنایی و ارزشی که پیشتر در ذهن سراغ داشته دچار تزلزل شده و در حال فروپاشی است، شعبدههای زبانی فیلسوف ناامیدی مانند نیچه وقتی که در واپسین سالهای قرن نوزدهم پیشبینی کرد که «نیهیلیسم در آستانه در ایستاده است»، تجسم یافته مینماید!

اکنون بیش از یک قرن از آن زمان میگذرد و انسانِ قرن بیستویکمی در جدال با سرنوشتی که از دیدگاه او جز بیهوده زیستن معنا نمیدهد، این جملات نیچه را تکرار میکند که: «از تمام تپه‌ها پژواک آمد. همه چیز تهی است و همه چیز یکسان است. همه چیز به پایان آمده است. درست است که خرمن کرده‌ایم و اما چرا میوههامان همه تباه و سیاه شده است. ما همه خشکیده‌ایم و اگر آتش در ما افتد خاکستر خواهیم شد. آری، ما آتش را نیز به تنگ آورده‌ایم. چشمهامان همه خشکیده است».

* عقلگرایی بیخدا و نسبیگرایی در ارزشها

تنهایی، یأس، ناامیدی، شکاف نسلها، گسترش جنگها و خونریزیها، سرد شدن روابط انسانی، دنیازدگی، سرمایهسالاری و از دست رفتن ارزشهای گذشته، همه و همه میتواند مصادیقی از نیهیلیسم باشد.

بیمعنایی و از دست رفتن ارزشها را از سویی میتوان حاصل انفجار اطلاعات و معناها و در پی آن انفجار و تکثیر ارزشها دانست و این به اصطلاح تکثر فرهنگی که بخشی از آن رهاورد پست مدرنیسم است، انسان را در سرگشتگی و گیجی عجیبی فروبرده است تا جایی که نسبت به سرنوشت خود دچار پوچانگاری شده است.

انسان مدرن دچار نسبیانگاریای شده که بر اساس آن هیچ معیار و نظام ارزشیِ قابل قبولی وجود ندارد. بنابراین، انسان در جستجوی فطریِ خود برای یافتن چهارچوب فکریِ امنی که بتواند سعادت ابدی او را تضمین کند، ناکام میماند چرا که پیشتر و در میانه قرن هجدهم، به دست افرادی مانند دیوید هیوم و شاگرد معنویاش کانت، تخم شکاکیت مدرن و تجربهگرایی افراطی پاشیده شده بود. فیلسوفانی که از خداباوری فاصله گرفتند و پس از آنها شاگردانشان، آشکارا باور به خدا را ریشخند کردند.

ویل دورانت در کتاب معروفش «تاریخ تمدن» درباره مرگ هیوم مینویسد: «در آستانه مرگش، بازول با سماجت پرسید که آیا اکنون به زندگیِ دیگر اعتقاد دارد؟ هیوم پاسخ داد: اندیشه‌ای نابخردانه‌تر از ابدیت انسان نمی‌شناسم. بازول مداومت کرد و بازپرسید که آیا اعتقاد به زندگی اخروی دلخوش‌کننده نیست؟ هیوم پاسخ داد: ابداً، بسیار اندوهبار است. این بار زنش نزد او آمد و خواهش کرد به خدا معتقد شود، او را به شوخی از سر باز کرد. بارها این کار تکرار شد و هیوم امتناع کرد؛ چند لحظه بعد درگذشت».

اینچنین بود که با آغاز «عصر روشنگری» عقلگرایی افراطیِ فلاسفه اروپایی که کینه هزار سالهای از کلیسا هم در دل داشتند، وارد مرحله تازهای شد و «عقلِ فیزیکی» و «تجربهگرایی»، متافیزیک را خرافات و افسانهای خواند که انسان را سر کار گذاشته تا با دست به یکی کردن دولتها، پادشاهان و کلیسا، انسان را برده و خدمتگزار امیال آنها کند.

* راه کجِ ماتریالیسم

شکی نیست که قیام مدرنیسم علیه کلیسا، ریشهای هم در عملکرد بد و نادرست تاریخی این نهاد مذهبی دارد. نهادی که تلاش میکرد انسانها را به رفتارهای اخلاقی دعوت کند که ورای آن جهانی دیگر وجود داشت و قرار بود پاداش و عقاب اعمال انسان به او داده شود اما تمامیتخواهی و افراطگری و تعطیل کردن نهاد «عقل» باعث شد انسانهای سَرخورده از جمود کلیسا و ظلم پادشاهان و در سالهای بعد بورژواهای طماع و پولپرست، علیه تمام ارزشهای پیشین قیام کنند.

اینچنین بود که فلسفه راهش را کج کرد تا با بها دادن بیش از حد به ارزشهای مادی و ماتریالیستی، تجربه را جایگزین هر آنچه بعنوان فراماده یا  متافیزیک میدانست نماید. در چنین دنیایی بدون آخرت و عاقبتی ملکوتی، انسان سعیاش را در گرو زندگی بهتر مادی قرار داد. سعیی که به قول قرآن کریم جز گمراهی برای آنها در پی نداشت و عاقبتِ آن به دلیل فراموش کردن «خداوند»، گمراهی و سقوط بود. قرآن کریم در آیات ۱۰۳ تا ۱۰۵ سوره مبارکه کهف میفرماید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا. الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا. أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا»؛ یعنی: بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه گردانم؟ [آنان] کسانی‏اند که کوشش‏شان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود می‏پندارند که کار خوب انجام می‏دهند. [آری] آنان کسانی‏اند که آیات پروردگارشان و لقای او را انکار کردند در نتیجه اعمالشان تباه گردید و روز قیامت برای آنها [قدر و] ارزشی نخواهیم نهاد.

* خلأ ایمان به غیب

اگرچه دشمنی فلسفی نیچه با نهاد دین، چه بخواهد و چه نخواهد ریشه در ناموفق بودن مسیحیت در جذب انسانها - چه کاتولیک و چه پروتستان – دارد، اما این واقعیت که سَرخوردگی فیلسوفِ شاعر در برخورد با واقعیتهای زندگی، فاقد تجربههای عمیق شهودی و متافیزیکی است را هم نمیتوان انکار کرد و این واقعیتی است که زندگی نیچه نیهیلیست در جوانی و میانسالیاش و سپس دیوانگی خواسته یا ناخواستهاش در دهه آخر عمر او نشان میدهد.

بدین ترتیب میتوان به این نتیجه رسید که سردمدار فلسفه نیهیلیسم و کسی که بیشترین تأثیر را بر فلاسفه پس از خود گذاشته است، وقتی دچار تردید جدی در برابر «حقیقت» و «نظام ارزشها» و حتی «اخلاق» شده که احساس شهودی و اعتقاد به «عالم غیب» را به طور کلی در نهاد خود سرکوب و سانسور کرده است.

این همان چیزی است که خداوند متعال در قرآن کریم از آن به «یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ» تعبیر میکند و کلید حل بزرگترین معماهای حل نشده انسان است.

* گردش به بزرگراه نیهیلیسم

امروز انسان در هیاهوی پست مدرن خود، به دامن لیبرالیسم پناه آورده تا در پرتو «آزادی» و احترام به حق دیگران، حقوق خودش را پاس داشته ببیند و زندگی بهتری را تجربه کند. اما این مدارای لیبرالیستی تا کجا میتواند ادامه پیدا کند؟ آیا بشر به اندازهای از آگاهی فکری و مکارم اخلاقی رسیده است که آزادی و حقوق دیگران را پاس دارد؟ اگر چنین است پس چرا شاهد این همه قتل و خونریزی، این همه جنگ و تجاوز و این همه درندگی و اخلاق حیوانی در میان انسانها هستیم؟ چرا هر روز زرادخانههای هستهای بزرگتر میشوند و فروش سلاح در دنیا بیشتر میشود و بودجههای نظامیِ هزاران میلیاردی جای بودجههای فرهنگی را میگیرند؟

اگرچه انسانِ غربی نخواهد واقعیت را بپذیرد اما پاسخ روشن است! لیبرالیسم هم راهِ به سعادت رسیدن انسان نیست و به عبارت روشنتر، «ارزشهای لیبرالیستی» هم در واقع بیارزشند وگرنه انسان، خودش را مقید به رعایت آنها میدید! اما آیا این داستان غمانگیز، خود تأییدی دیگر بر نظریه نیچه نیست که صد سال پیش گفته بود: «نیهیلیسم در آستانه در ایستاده است»؟

* حرف آخر نیچه

امروز حتی برخی از فیلسوفان مسلمان نیز بر این باورند که انسان، چه مسلمان و چه غیرمسلمان دچار گمگشتگی مفرط و واماندگی عجیبی شده است. حیرتی که به روایتی میتوان نام آن را همان «نیهیلیسم» نهاد. اینکه چرا هنوز که هنوز است کسی ادعای یک تعریف جامع از «نیهیلیسم» ندارد و حتی «نیچه» هم که به عنوان نظریهپرداز این فلسفه شناخته میشود، خود تعریف روشنی از آن ارائه نکرده است، گویای راز عجیبی است. شاید این موضوع به سبک نوشتار شاعرانه نیچه هم برنگردد و بیشتر به مفهوم و سرشت «نیهیلیسم» مربوط باشد. نیچه، نیهیلیسم را به دو شاخه «نیهیلیسم منفعل» و «نیهیلیسم فعال» تقسیم میکند و خودش نشان میدهد که میخواهد یک نیهیلیست فعال باشد. یک نیهیلیست منفعل، به تدریج باورهای خود را نسبت به ارزشهایی که به آن اعتقاد داشته از دست میدهد و نیروی ایمانش زایل میشود تا جایی که هیچ غایت معنایی در نظر او وجود ندارد و با جهانی پوچ و بیمعنی مواجه میشود که حداکثر کاری که در آن میتوان کرد، خوردن و نوشیدن و شهوت راندن است. چنین انسانی، در دنیا تنها خود را «سرگرم» میکند بدون اینکه کنش فکری سازندهای و باور به هدفی مطلوب، داشته باشد.

اما یک نیهیلیست فعال، دارای روحیه ویرانگر فکری است و به دنبال ارزشهای تازهای است که برای رسیدن به آن باید از وضعیت موجود فعلی و ارزشهای موجود و تاریخی و دینی عبور کرد.

اما نیچه به رغم اینکه خود و دیگران را به فعال بودن فرامیخواند و بنیانهای فکری و ارزشی پیشین را به تمامه به سخره میگیرد، راه و روش خاصی برای رسیدن به «ابرمرد» ذهنی خود پیشنهاد نمیدهد و میتوان گفت غایت فلسفه نیهیلیستی «فعال» او به وَندالیسم که روحیه تخریبگری و نابودسازی اجتماعی است میانجامد که خود فرزند همان هیچ و پوچانگاری نیهیلیستی است.

جالب آنکه نیچه، این سردمدار پوچگرایی سرانجام نیز در زندگی شخصیاش به ایستگاهی جز جنون و دیوانگی نمیرسد و در حالی از دنیا میرود که عقل همراهیاش نمیکند!

* خداباوران و نیهیلیسم

پرسش مهم این است که چرا امروزه خداباورانِ مسلمان و مسیحی و مؤمنان به ادیان دیگر نیز گرفتار نیستانگاری و نیهیلیسم شدهاند؟ پس تفاوت آنها با فیلسوفانی که آشکارا «خدا» را انکار میکنند یا برای او قدرتی محدود در دایره عقل انسانی خود در نظر میگیرند چیست؟

به این پرسش مهم پاسخی جز این نمیتوان داد که به قول حافظ:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

انسانی که از اصل و مبدأ الهی خود فاصله میگیرد و گرفتار زرق و برق دنیای مدرن و سَرخوردگیهای پستمدرن میشود، چه مسلمان و چه غیرمسلمان، غایتی جز رسیدن به پوچی نخواهد داشت. امروز حتی اگر با همان نگاه تجربهگرایانه و باورهای اثباتگرایانه مدرن نیز به این ماجرا بنگریم، آشکارا میبینیم که انسان با عبور از «خدا»، «فطرت» و «اخلاق» نیز به آرامش و نقطه مطلوبی نرسیده است.

شاید بهتر بود افرادی مانند نیچه و پیشتر از او اسپینوزا، هیوم، کانت، روسو، شوپنهاور، هگل، مارکس و دیگران، در کنار تأملات فلسفی خود، نگاهی هم به کتاب راهنمای بشریت یعنی قرآن کریم میانداختند و در مفاهیم عمیق آن دقت و تأمل میکردند تا پاسخهای نایافته خود در دایره اومانیسم را در دریای بیکران معانی این کتاب آسمانی بیابند. آفریدگار حکیم و توانای انسان، پیشتر به تمام این پرسشها، حیرتها و بنبستها پاسخ داده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.