1- کشور ما یک کشور در حال توسعه به شمار میآید. قطعاً در چنین شرایطی برای جبران عقب افتادگیها کار و تلاش شبانه روزی خیلی موضوعیت دارد. در مورد کار و اشتغال دو حدیث مشهور از حضرت امیر(ع) روایت شده است؛
الف) بزرگترین تفریح کار است.
ب) بیکاری نشانه نادانی است...
اما سال هاست که ما ناخواسته و ناخودآگاه، خیلی وقتها برعکس مضمون چنین احادیثی فکر و عمل میکنیم. مثلاً به این تعابیر دقت کنید:
کارگر زحمتکش شهرداری، کارگر زحمتکش نانوایی، کارگران زحمتکش و محروم معدن، کارگران زحمتکش ساختمانی و...
در تمام این تعابیر «زحمتکش» دقیقاً دارد تبدیل میشود به «بدبخت»! یعنی کارگر بدبخت شهرداری، کارگر بدبخت و بیچاره نانوایی، کارگر بدبخت و خاک بر سر معدن و...
از رسانههایی که هنوز نمیفهمند مهمترین مشکل کارگران سختی کارشان است، یا «بیکاری» چه توقعی باید داشت؟ رسانهای که فقط «دیر حقوق گرفتن» کارگران را بازتاب میدهد (آن هم فقط گاهی!) چه میداند «کم حقوق گرفتن» یعنی چه؟! بصراحت میخواهم عرض کنم که، ما اکنون با یک اکثریتی از کارگران مواجهایم که آمادهاند برای «استثمار» شدن! به تمام صفحات نیازمندی روزنامهها سرکشی روزانه میکنند، به بیشتر دوست و آشنایان شان سفارش کردهاند، به هر جایی که به ذهن شان برسد مراجعه میکنند و... و خواهش میکنند آنها را هم استثمار کنند! کارگرانی که لیسانس دارند و التماس میکنند که در یک اداره دولتی آبدارچی شوند!
وقتی بزرگترین بحران کارگری در یک کشور بیکاری است، بازتاب مشکلات و سختیهای کار و تمرکز بر واژه هایی چون «زحمتکش» (که از ابداعات ادبیات چپ و سوسیالیستی بود) یعنی: تبلیغ خودکشی و انتحار برای قشر کارگر!
2 - رقبای ما از چین سوسیالیست گرفته تا آمریکای لیبرال، انسان گرا و انسان محورند، نه دین محور (یعنی بر مبنای اومانیسم شکل گرفتهاند). تمدنی برخاسته از «لا یومنون بالغیب» و انکار غیب؛ اعم از معاد و بهشت و غیره. برای همین هم مشاهده میکنیم که بدان صورت مشکل خاصی هم با هم ندارند. اقتصادشان کاملاً درهم تنیده است و بورس در بورس با هم نان و نمک میخورند!
پس با انسانی بریده از آسمان مواجهایم که تمام هستی و دارایی و فرصتش خلاصه میشود در همین چند سال زندگی دنیوی. در چنین دنیایی کار کردن غیر از حرام کردن عمر چه معنایی دارد؟ و در چنین دیدگاهی آنچه هدف و مطلوب نهایی است، بیکاری و ایجاد اوقات فراغت است. پس هر کس داناتر است، کمتر دست به سپید و سیاه میزند و بیشتر پول در میآورد. در اینجا کار کردن برای ایجاد اوقات فراغت است و اوقات فراغت برای تفریح. پس در نهایت کار و تفریح دو قطب مخالف و روبهروی یکدیگرند (هر چه قدر کار بیشتر باشد، تفریح کمتر است و برعکس). چطور ممکن است مفهوم و تلقی ما از کار در فرهنگی که آن را «ضد تفریح» میداند و دیگری که «خودِ تفریح» یادش میکند، یکسان باشد؟ این دو زمین تا آسمان با یکدیگر تفاوت دارند یا ندارند؟ به عبارت دیگر وقتی هدف از کار کردن، بیشتر فقط در کسب درآمد خلاصه میشود، برای یک ساعت از عمر یک انسان چه مبلغی را میتوان پیشنهاد داد؟ آن هم انسانی که معاد باور نیست و تمام فرصت هست و نیست خود را همین چند صباح زندگی فانی میداند! اما در کمال تعجب میبینیم که اتفاقاً در همین کشورها و همین فرهنگ ها، مردم از زن و مرد، بشدت کار و تلاش میکنند، آن هم مثلاً در کشورهایی مثل چین، با حداقل دستمزدها و کمترین مطالبات (یعنی بیشترشان به همین مقدار که بتوانند غذایی بخورند و در 30 متر آپارتمان زندگی کنند، راضی هستند). اما در کشورهایی چون ما که کار میتواند نوعی عبادت به شمار آمده و حتی تا جایگاه شهادت بالا برود، ماجرا برعکس است! یعنی با مبانی فکری ما، اتفاقاً محصول و ثمره نهایی کار کردن (برای کسب روزی حلال و امرار معاش خانواده) به ابدیت ما گره خورده است و این گونه نیست که فقط به دستمزد ماهانه خلاصه شود. امیدوارم در شرایط فعلی که بحران بیکاری دارد تبدیل به یکی از معضلات جدی و خطرناک جامعه میشود، فرهنگ کار نیز اصلاح شده و نوع نگاه ما به این موضوع عوض شود.
۲۱ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۵:۰۹
کد خبر: 614268
وقتی هدف از کار کردن، بیشتر فقط در کسب درآمد خلاصه میشود، برای یک ساعت از عمر یک انسان چه مبلغی را میتوان پیشنهاد داد؟ آن هم انسانی که معاد باور نیست و تمام فرصت هست و نیست خود را همین چند صباح زندگی فانی میداند!
نظر شما