طبق معمول موارد اینچنینی در این مملکت، تقصیرها متوجه خطای انسانی و معمولاً یک نفر است، شبیه سقوط هواپیما یا تصادف اتوبوسها و مانند آن که همواره، مقصر مرحوم خلبان یا راننده متوفی است. این جا هم کلی مدیر و مسئول و غیره نظر و بیانیه دادند که مجموعه رسانه ملی و حراست آنجا و خلاصه همه و همه بری از این سوء رفتارها هستند و تنها یک نفر خاطی بوده و نباید خطای آن یک تن را به پای پرسنل خدوم و... فلان و اینها!
باری مسئله حراست درهای ورودی در بسیاری مراکز، مشکل و معضلی است که با وجود سادگی مفرط، از پیچیدگیهای حیرت آوری برخوردار است و لذا همیشه در عین رعایت همه جوانب، درست در لحظه موعود، همه چیز به هم ریخته و دچار فاجعه میشویم. مانند مسئله سیستم صوتی که پس از 40 سال که از وقوع انقلاب اسلامی میگذرد، از سخنرانیهای اول انقلاب در خیابانها و بهشت زهرا(س) تا سالنهایی که صدها میلیون خرج سیستم صوتی آن شده، همچنان دچار مشکلیم! خاطرم هست برنامه فرهنگی مهم و مفصلی با هماهنگی سفیر خونگرم و باحالمان در کابل به مناسبت اربعین داشتیم. برای هماهنگی با سه نفر از استادان سرشناس افغانستانی رفتیم سفارت. از قبل هماهنگ کرده بودیم کاری به ما نداشته باشند، گوشی ما را نگیرند، چون با آن برای نشان دادن پوسترها به جناب سفیر کار داشتیم و... دم در یکی از نگهبانها نگهمان داشت. گفت گوشیها را بدهید، گفتم با سفیر هماهنگ شده، من هم رایزن سابق ایران در کابلم و ... حرفم را برید و حرف خودش را تکرار کرد. آمدم بگویم زنگ بزن و بپرس! طرف داد کشید: اینارو بنداز بیرون و... بیرونمان کردند.
خدا میداند چقدر جناب «بهرامی» که سفیر ما در افغانستان باشد، برای این برنامه زحمت کشیده بود و همه امکانات را بسیج کرد. اما بعد از این برخورد آن دوستان افغانستانی چنان پکر شدند که دیگر به مراسم نیامدند و تا هنوز با من سرسنگیناند. حیرت آور آن بود که آن محفل برگزار شد. آن آقای حراستی هم در ردیف اول نشسته بود. من هم قصه را نقل کردم، بویژه آنکه بعد از آن ماجرا، باز هم درخصوص همین محفل، دسته گلهای دیگری هم به آب داده و مثلاً یک نماینده مجلس افغانستان را با آنکه میشناخت صرفاً به خاطر به همراه نداشتن کارت دعوت، راه نداده بود و... بله، ایشان حین نقل این فرمایشات بنده! نیشش تا بناگوش باز بود و حیرتا کسی بالای چشمت ابروست هم به او نگفت! حالا میگوییم در کابل شرایط امنیتی و پیچیده است و میپذیریم خیلی از این برخوردها هم از سر ناچاری است و این بندگان خدا هم گناهی ندارند، زیرا کوچکترین مسألهای رخ دهد، پای آنها گیر است، ولی همه ما از حراستها، خاصه حراستهای رسانه ملی و مراکز سیاسی ما در خارج کشور، خاطرات ناخوش فراوان داریم و این همه را نمیشود تصادفی دانست. کتاب خاطرات رضا امیرخانی را از سفر به افغانستان بخوانید. تلخترین بخش کتاب، قسمت مواجهه او با حراست کنسولگری ما در «هرات» است. شما را به خدا پس از گذشت چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی، فکری به حال تنظیم این حراستهای فیزیکی بویژه در مراکز فرهنگی و سفارتخانهها و... بردارید. این رفتارها در شأن این نظام و این مردم نیست!
انتهای پیام/
نظر شما