این روزها تیتر اول همه خبرها جنگ است و مرگ! از میانمار گرفته که مردمش هنوز دارند با تبعیض و آوارگی دست و پنجه نرم میکنند و فعلاً در بایکوت خبری قرار گرفتهاند تا یمن که همسایگان بیتاریخش به جان او افتادهاند و معلوم نیست کِی از خونریزی خسته میشوند. از سوریه و تکفیریها هم که در این پنج ۶ سال زیاد شنیدهایم، اینقدر که دیگر برایمان تازگی ندارد، اما ردیف اول کشتهشدهها و آسیبدیدههای این جنگ و خونریزی کسی نیست جز بچهها. کودک میانماری که یا در آتش خشم بوداییها میسوزد یا گرسنگی امانشان نمیدهد. یمنیها هم که از دست بمب و موشکهای عربستانی نمیدانند کجا فرارکنند. وضعیت کودکان سوری هم ملغمهای است از همه اینها. با انتحاری و بمب و موشک که به جانشان میافتند. اما از این بدتر آنهایی هستند که در محاصره تکفیریها گیر افتادهاند و هیچ کاری از دستشان برنمیآید. مثل اهالی فوعه و کفریا که چهارسال است هیچ راهی به بیرون ندارند و باید از یک طرف از شر گلوله و موشک تکفیریها جان سالم به در ببرند و از طرف دیگر هرطور شده، شکم بچههایشان را سیر کنند که از دست نروند.
در این بیخبری و سکوت جهانی، عاطفه پورحکیمی و دوستانش کمپین «فراتر از مرزها» را راه انداختهاند تا هم صدای کودکان سوری و یمنی و میانماری را به گوش دنیا برسانند و هم از فقر و گرسنگی نجاتشان دهند.
■ مدافع حقوق کودکان هستیم!
چندسالی بیشتر نیست که موضوع حقوق کودکان و زنان، به مسئله روز ایران تبدیل شده و داعیهدارانش هم آدمهای خاصی هستند. پورحکیمی و دوستانش اما چهارسال است که این دغدغه را دارند و برای همین هم هست که همه محور اصلی کمپینشان، کودکان است: «ما حدود چهارسال پیش، تقریباً از همان موقعی که بحث حقوق کودکان و زنان مطرح شد، گروهی را تشکیل دادیم و شروع به پژوهش در این زمینه کردیم، ولی نه با منابع غربی، بلکه این موضوع را از نگاه فقه و حقوق شیعی بررسی کردیم و به نتایج خوبی رسیدیم. پژوهشهای ما همزمان شد با مسئله جنگ درسوریه و یمن و میانمار که بیشتر از همه داشت به کودکان آسیب میرساند. وقتش رسیده بود که در این زمینه یک کار عملی بکنیم. برای همین کمپینهایی درست کردیم تا کمکهای مردم را جمع کنیم و به دست اینها برسانیم.»
■ از یمن و میانمار تا سوریه
«برای دخترم بثینه» نام کمپینی است که پورحکیمی و دوستانش برای یمنیها راه انداختهاند، پویش «فریاد کن» هم همه را متوجه کودکان میانماری و زجری که داشتند و دارند میکشند، کرد. چندی بعد هم که مردم محاصره شده فوعه و کفریا شدند، سوژه اصلی بچهها شد کمپین فراتر از مرزها: «کارمان را اول با میانمار شروع کردیم. آن زمان وضعیت این مردم در سکوت و بیخبری محض بود. هیچکس نمیدانست که دارد چه بلایی سرشان میآید. بعد هم که عکس بثینه، دختر یمنی که چشمانش از شدت زخم باز نمیشد، در دنیا منتشر شد و صدا کرد، ما پویش «برای دخترم بثینه» را راه انداختیم و توانستیم کلی اتفاق خوب رقم بزنیم، اما وقتی در جریان اخبار فوعه و کفریا قرار گرفتیم، ترجیح دادیم که بیشتر روی موضوع آنها کارکنیم چون در بد وضعیتی گرفتار بودند و به دلیل محاصره نمیشد هیچ کمکی به دستشان رساند. از طرفی هم رسانههای دنیا جز مواردی انگشتشمار، هیچ چیزی از این دوشهر و محاصرهاش نمیگفتند. کاملاً بایکوت شده بودند. کم و بیش خبرهای بدی از داخل این دوشهر به دست ما رسید و وقتی فهمیدیم که وضعیت زنان و کودکان در این دوشهر چهقدر اسفناک است، سکوت را جایز ندانستیم و با تمام قوا، پویشی مردمی را کلید زدیم تا هرطوری شده به مردم مظلوم فوعه و کفریا که از قضا شیعه هم هستند، کمک برسانیم.»
■ خوردن علفهای جنگل برای رفع گرسنگی
هرچه از اوضاع اسفناک فوعه و کفریا درمدت زمان محاصره بگوییم کم گفتهایم. شاید باورکردنی نباشد که عدهای آدم برای سیر کردن شکمهایشان افتادهاند به جان علفهای هرز جنگل: «اخباری که از فوعه به دست ما میرسید دردناک بود و غیرقابل باور. اهالی میگفتند ما فقط هفتهای یکبار نان میخوریم. تازه آن هم خشک و اگر محموله به دستشان برسد، وگرنه معلوم نبود که کِی دوباره رنگ نان را ببینند. اینقدر اوضاع برایشان سخت شده بود و مواد غذایی نایاب، که مادرها میرفتند جنگل و علف جمع میکردند و با اضافه کردن چاشنی برای بچههایشان غذا درست میکردند تا از گرسنگی تلف نشوند.»
■ شهروند- خبرنگارهای سوری
مردم شهر و خبرنگار سوری شبکه العالم که خودش در محاصره بوده، میشوند رابطهای خبری «فراتر از مرزها» تا از وضعیت شهر و نیازهای اهالی، لحظه به لحظه گزارش بدهند و بگویند که چه دارد برسرشان میآید و چه چیزهایی نیاز دارند. ارتباطی که در آن شرایط با هزاران دردسر شکل میگرفته و برقرار میشده: «اولین بار از طریق شبکههای اجتماعی توانستیم با چند نفری از اهالی فوعه و کفریا ارتباط بگیریم. آن هم با هزار دنگ و فنگ و سختی. آخر در آن شرایطی که همه زیرساختها تقریباً از بین رفته، وصل شدن به اینترنت تقریباً کار مشکل و غیرممکنی بود. بعد از چند باری تماس و ارتباط از طریق واتساپ و تلگرام، دستمان را گذاشتند توی دست جمیل الشیخ، تنها خبرنگاری که در این شهر بود و به شبکه العالم گزارش میداد. هرزمان که میتوانستند به اینترنت وصل شوند، نه تنها او که همه اهالی برای ما از وضعیتشان فیلم میفرستادند تا ما در شبکههای اجتماعی منتشر کنیم تا شاید آنها از وضعیت اسفناکی که در آن گیر افتاده بودند، مطلع شوند و قدمی برایشان بردارند. یکی از دردناکترین فیلمهایی که برای ما فرستاده شدند، کار یک نوجوان سوری بود که مقابل دوربین ایستاده بود و با گریه میگفت که ما هم مثل شما شیعه هستیم، اما فراموشمان کردهاید و به فکر ما نیستید. وقتی این فیلمها و متنها به دستمان رسید، یک وبلاگ برای اهالی فوعه و کفریا زدیم و همه اینچیزها را در آن منتشر کردیم. حتی وقتی کمکهای ما به دست اهالی فوعه و کفریا میرسید، خودشان عکس میگرفتند و ماهم در صفحات فضای مجازی میگذاشتیم. حتی پیامهایی را به سه زبان عربی و فارسی و انگلیسی روی مقوا مینوشتند و عکسش را میفرستادند و ما در سایت و وبلاگ میگذاشتیم تا مردمِ ایران بدانند کمکهایی که میکنند به دست کودکان و مادران سوری میرسد.»
■ ماجرای دردناک مربای زردآلو
پویشی که برای اهالی فوعه و کفریا راه میافتد و هشتگش در دنیای مجازی دست به دست میشود، نام عجیبی دارد که به قول پورحکیمی پشتش درد یک مادر خوابیده است: «مربای زردآلو».
پورحکیمی میگوید: «اینکه چرا چنین نامی را برای این کمپین انتخاب کردیم، داستان دارد. تنها راهی که میشود به اهالی این دوشهر محموله غذایی و دارویی رساند از راه هوایی است. هواپیماها جعبههای پر از این مواد را از آسمان با چترنجات به پایین میاندازند. اگر بخت با اهالی یار باشد، صحیح وسالم به دستشان میرسد، در غیر این صورت یا سمت تکفیریها میافتد یا اینکه آنها با تیر جعبهها را میزنند و متلاشی میکنند. یکبار مادری تعریف میکرد یکی از این بستهها کنار خانهشان به زمین میخورد و متلاشی میشود. داخل آن پر از شیشههای مربای زردآلو بوده که میشکند و روی زمین میریزد. این مادر سوری میگفت من از خانه بیرون آمدم و دیدم بچههایم از شدت گشنگی دارند مرباهایی را که روی زمین یا سنگها ریخته است، با ولع تمام میخورند. این داستان و استیصال مادر اینقدر برایمان سنگین و دردناک بود که تصمیم گرفتیم نام پویشمان را بگذاریم مربای زردآلو.»
■ کمپینی که زود جان گرفت
پویش مربای زردآلو خیلی زودتر از آن چیزی که باید میشد، شکل میگیرد و با همان کمکهای محدود و کم مردمی، شیرخشک و دارو برای فوعه و کفریا ارسال میشود. همه بچههای «فراتر از مرزها» هم زمان ارسال محموله خدا خدا میکنند که بستهها صحیح و سالم به دست مادران سوری برسد نه گردن گلفتهای تکفیری: «مدیر بیمارستان فوعه و کفریا برای ما فیلمی فرستاد و در آن گفت که نیاز اصلیشان دارو و شیرخشک است. با همان کمکهای نسبتاً کم و جزئی میخواستیم این اقلام را بخریم که خبر رسید تکفیریها اجازه دادهاند یک کامیون داروهای اساسی وارد شهر شود. به ما گفتند که فقط داروی تقویتی و شیرخشک تهیه کنید. با همان کمکهای جزئی و کم تا توانستیم از این دو جنس خریدیم و با هزار مشکل و سختی، به هواپیماهای امدادی دادیم تا با همان بستهها به مردم فوعه و کفریا برسانند که خدارا شکر این اتفاق افتاد. وقتی شیرخشکها رسید، رئیس همان بیمارستان، دوباره فیلم فرستاد و از ما تشکر کرد. در آن شهر همه بیشتر از اینکه به فکر خودشان باشند، همه تلاششان را میکنند که اتفاقی برای بچهها نیفتد و از شدت گرسنگی جان ندهند.»
■ حداقل ۲۰۰۰ بسته غذایی نیاز داریم
در این یک سال واندی به همت بچههای «فراتر از مرزها» کم کمک و امداد به مردم فوعه و کفریا نرسیده است. همین چند روز پیش هم اهالی این شهر با برخی زندانیان تکفیری معاوضه شدند تا پس از چهارسال بالاخره رنگ آزادی و خوشی را ببینند، اما این برای بچههای «فراتر از مرزها» تازه اول راه است: «درست است که اینها از محاصره خارج شدهاند، اما هنوز شرایط خوبی ندارند. غیر از لباس تنشان نتوانستند هیچ چیز دیگری با خودشان از این شهر بیرون بیاورند. الآن یک عدهشان در یک اردوگاه هستند و عده دیگرشان در شهرها آواره شدند. پویش ما و کمکرسانی به این مردم تازه شروع شده است و از مردم میخواهیم که ما را در این حرکت یاری کنند. ما نیاز داریم که حداقل ۲۰۰۰بسته غذایی برای مردم فوعه و کفریا تهیه کنیم که این کار فقط با حمایت مردم انجام میشود. وقتی این موضوع مطرح میشود، خیلیها فکر میکنند که باید حتماً چند صد هزارتومان کمک کنند، ولی مبالغ ۵۰۰۰ تومان و کمتر هم کار ما را راه میاندازد. کسی که این مقدار کمک میکند، چندین نفر دیگر را هم ترغیب میکند که پویش «مربای زردآلو» را دنبال کنند. قطره قطره کلی پول جمع میشود که با آن میتوانیم کارهای بزرگتر دیگری انجام بدهیم. این مردم چهارسال است که لباسهایشان را عوض نکردهاند و تقریباً چیز دیگری ندارند بپوشند. با رسیدن فصل سرما قرار است پویشی راه بیندازیم تا برای این مردم لباس تهیه کنیم.»
■ نامهای امید بخش برای زنان سوری
اما خیلیها هم هستند که در این میان انقلت میآورند و میگویند چرا پولهایمان را خرج غیرایرانیها کنیم و از این جور حرفها. بچههای «فراتر از مرزها» برای این قشر هم برنامه دارند و از آنها پول نمیخواهند. میگویند نامهای امید بخش بنویسید برای مادران سوری تا دلشان به همین حمایت گرم باشد: «یکی از کارهایی که ما از همان ابتدا بنیانش را گذاشتیم، طرح «نامهای برای زندگی» بود. از مردم و آنهایی که نمیتوانستند یا نمیخواستند کمک مالی کنند، میخواستیم یک نامه امید بخش برای مادران و کودکان سوری بنویسند. بار اول اینها را ترجمه کردیم و زیر قوطیهای شیر خشک چسباندیم، اما مادران سوری اینقدر درگیر گرسنگی و جان دادن فرزندانشان بودند که آنها را نخواندند. همه نامهها را از روز اول تا امروز جمع کردیم و میخواهیم در یک کتاب آنها را چاپ کنیم و به دست مادران سوری برسانیم. از طرفی این کتاب سه زبانه است و به همین واسطه حرکتمان بینالمللی میشود و دنیا ما را میشناسد. کاری که تا امروز نتوانستیم انجام بدهیم.»
نظر شما