گروه سیاسی قدس آنلاین - در آموزشهای رسمی و غیررسمی شان یک قول معروف دارند و میگویند: « تکاور یعنی ۳۰ نفر»... تازه این حداقلش است، تکاورها گاه ممکن است، مجبور شوند مقابل ۲۰۰ یا ۳۰۰ نفر هم بایستند! البته نه اینکه مثل کلاه سبزهای هالیوودی، سه سوته این ۲۰۰ یا ۳۰۰ نفر را بفرستند سینه قبرستان. منظورمان این است که اگر پایش بیفتد، میتوانند دو یا سه گروهان دشمن را خسته و زمینگیر کنند. این یعنی یک تکاور دستِ کم باید ۳۰ تا جان هم داشته باشد وگرنه نمیتواند آموزشهای سنگینی را که عوارض یکی از آنها میتواند جان ۳۰ نفر مثل من و شما را بگیرد، پشت سر بگذارد. اگر غیر از این بود، دریادار «سیاری» به جای دو روز پیش که نشان درجه۱ «فتح» را روی سینهاش دید، همان دهه۶۰ و سالهای جنگ، به نشان عالی شهادت میرسید و به افتخار جانبازی بالای ۷۰ درصد قناعت نمیکرد.
■ روزی که بستهبندی شد!
داشت فکر میکرد تا خمپاره بعدی نخورده کنارش، بلند شود، وضو بگیرد و خودش را برساند به سنگر... گلوله بعدی انگار فکرش را خواند... خمپاره بود یا توپ، معلوم نیست... موج انفجار او را بلند کرد و بُرد به سمت سنگر... بین زمین و آسمان، درد ترکشهایی را که پوست و گوشت را میدریدند، حس نکرد اما موج انفجار را تشخیص داد که انگار اعضای بدنش را میبُرید... خیلی واضح احساس کرد گردنش را برید... در همان حالت حساب کرد الآن نباید سر داشته باشد... وقتی افتاد کف سنگر، چند لحظه اول، میان خاک و خون حس بدی نداشت... خدا را شکر سرش، سرجای خودش بود! حتی وقتی درد و سوزش، چنگ انداخت به بدنش، خیلی متوجه وخامت اوضاع نبود... آنهایی که بالای سرش رسیدند امیدی نداشتند تا چند دقیقه دیگر، در بدن متلاشی شده فرماندهشان خون یا روحی باقی بماند... مختصر جایی از بدنش اگر سالم مانده بود، بین راه، زیر آتش دشمن، عقب وانتی که چند بار کوبیده شد به اینجا و آنجا، آسیب دید...در بهداری، دکتر «مقیمی» وقتی دید مجروح زیر دستش تکاور است، فهمید که با همه لت و پار شدن، از ۳۰ تا جانی که داشته، هنوز چند تایش باقی است... فقط توانست دل، روده، اثنی عشر و هرچه را بیرون ریخته بود، بستهبندی کند و بفرستد بیمارستان پتروشیمی ماهشهر... عملهای مختلف جراحی هم که تمام شد، مدتی طول کشید تا دکترها موفق شوند امعا و احشای بیرون افتاده و آسیب دیده را از جلوی چشم تکاور جمع کنند و برگردانند سرجایش!
■ به درد مهندس شدن نمیخورد
لابد به ریاضیات علاقهمند بود. واقعاً کسی فکرش را نمیکرد جوانی که سال ۱۳۳۴ در دهستان «نوبندگان» شهر فسا متولد شده، دیپلم ریاضی گرفته و شور و شوق ادامه تحصیل، به دانشجویی در رشته کشاورزی قانعش کرده بود، یک سال بعد رشته کشاورزی را رها کند و به خاطر علاقهاش به مسائل نظامی، سر از دانشکده افسری در بیاورد، تا زمان گذراندن دوره تکاوری در نیروی زمینی ارتش باشد و پس از آن به نیروی دریایی ملحق شود که میگویند تکاورهایش، چند برابر تکاورهای دیگر سختی میبینند و خاصتر هستند. همانطور که کمتر کسی فکر میکرد، تفنگداری که از نخستین روزهای جنگ، با دسته کوچک تکاوریاش سد راه عراقیها شد، در خرمشهر کوچه به کوچه و خانه به خانه جنگید و... بیشتر از ۹۴ ماه در جبهههای جنگ، خط مقدم و جلوتر از خط مقدم، زنده بماند، بعدها دوره دافوس و دوره علوم استراتژیک را در دانشگاه عالی دفاع ملی بگذراند، کارهای پژوهشی و مطالعاتی بکند، مدرک دکتری بگیرد، استاد دانشگاه و روزی هم فرمانده نیروی دریایی بشود. از جمله مسئولیتهای امیر «سیاری» میتوان به فرماندهی آموزش تفنگداران دریایی منجیل، فرماندهی تیپ یکم تفنگداران دریایی بندرعباس، جانشینی فرمانده منطقه یکم دریایی، فرماندهی آموزش تخصصهای دریایی رشت و منطقه چهارم دریایی نداجا اشاره کرد. او پس از ۱۰ سال حضور در جایگاه فرماندهی نیروی دریایی، آبان ماه سال گذشته به ستاد مشترک ارتش منتقل شد تا به عنوان جانشین معاون هماهنگکننده، مشاور نظامی و معاون اجرایی ستاد مشترک ارتش به خدمت ادامه دهد.
■ تنها تفنگدار
یک تفاوت با فرماندهان پیش از خودش داشت؛ او تنها تفنگداری است که توانسته از میان تفنگداران به فرماندهی نیروی دریایی برسد. شاید بر همین اساس، نیروی دریایی زمان او نیز تفاوت یا تفاوت هایی را با قبل داشته است. در دوره فرماندهی او، نیروی دریایی با اعزام بیش از ۵۰ ناوگروه به آبهای آزاد با هدف مقابله با پدیده دزدان دریایی خلیج عدن و تأمین امنیت خطوط کشتیرانی ایران و در کنار آن تقویت دیپلماسی دریایی با پهلوگیری ناوهای ایرانی در کشورهای دیگر، نیروی دریایی ارتش از یک نیروی ساحلی به یک نیروی راهبردی در سطح بینالملل و فعال در آبهای دوردست تبدیل شد. ضمن اینکه ورود ناوهای ایرانی به آبهایی چون مدیترانه، اقیانوس آرام، اقیانوس هند، دماغه نیک و اقیانوس اطلس و عبور از کانال سوئز یک قدرتنمایی از سوی جمهوری اسلامی ایران در برابر دشمنانش به شمار میرود.
■ نمای نزدیکتر
دریادار «سیاری» را یکی از رسانهایترین فرماندهان نیروهای مسلح میدانند که تعامل گسترده و مناسبی با جامعه خبری و رسانهای کشور داشته و نتیجهاش هم آشنایی بیشتر مردم با فرهنگ دریانوردی و البته مأموریتها و اهداف نیروی دریایی بوده است. کلاه سبز بازنشسته ارتش، در مقام فرمانده نیروی دریایی نشان داد که تکاورها و تفنگداران تنها مرد میدان جنگهای مرسوم نیستند بلکه اگر پایش بیفتد میتوانند در پیشبرد دیپلماسی نظامی هم نقشآفرینی کنند. سفرهای او به کشورهای روسیه، چین، ایتالیا، مالزی، قزاقستان، آفریقای جنوبی و... این مدعا را ثابت میکند.
البته نمیخواهیم همه پیشرفتها و تغییرات مهم نیروی دریایی را به نام او سند بزنیم، اما واقعیت این است که ساخت ناوشکنها و شناورهای جدید نیروی دریایی مانند ناوشکن جماران، دماوند و... همچنین تعمیرات اساسی زیر دریاییها و ناوهای غول پیکر در دوره فرماندهی او انجام شده است. برخیها امیر «سیاری» را سردار سازندگی سواحل مکران میدانند. او با توجه به تأکید فرماندهی کل قوا بر اهمیت این سواحل که از شرق تنگه هرمز تا نقطه صفر مرزی با پاکستان را شامل میشود، تلاش زیادی برای عمران و آبادانی این مناطق کرده و نقش زیادی در جلب توجه دولت به این منطقه داشته است.
■ املت، تخممرغ و غیره
خب چه اشکال دارد در نوشتن از یک تفنگدار باسابقه، گاهی مرتکب زردنویسی هم بشویم؟ خدا وکیلی ریزه کاریها و مسائل شخصی و غیر نظامی زندگی یک فرمانده ارشد، قهرمان و جانباز دوره جنگ، جذابیت و شیرینیاش چند برابر زندگی و فعالیت سلبریتیها نیست؟ بنابراین بخشی از مسائل خصوصی زندگیاش را که مال سال گذشته است، از زبان خودش بخوانید: « سال ۱۳۶۰ ازدواج کردم... با همسرم دختر عمو و پسر عمو هستیم... مهریه همسرم ۵ سکه بهار آزادی به برکت نام پنج تن(ع) بود... اهل کمک کردن در کارهای خانه نیستم... درباره دستپختم باید بگویم غذاهایی که بلدم درست کنم، همانهاست که در دوره مجردی در جبهه یا در آموزش بلد بودم... املت و تخم مرغ و به قول شیرازیها دوپیازه آلو... بیشتر از اینها چیزی بلد نیستم... به همسرم نمره ۱۰۰ میدهم چون صفر تا صد کارهای خانه به عهده ایشان است... من حتی خودم برای لباس خریدن بیرون نمیروم، برای من میخرند و میآورند... گاهی اتفاق میافتد با خانم سینما برویم... تلویزیون را وقتی شبها برسم خانه تا وقتی خوابم نبرده میبینم، یعنی حتماً تلاش میکنم که ببینم... معمولاً اخبار را میبینم... حدود هشت و نیم اینها میرسم منزل و اینجور مواقع با چشمان نیمه باز تلویزیون نگاه میکنم... دو فرزند دارم... هر دو دارند تحصیل میکنند؛ سروش، در مقطع دکترای دانشگاه تهران، مدیریت میخواند. دخترم هم کارشناسی ارشد برق را در دانشگاه امیرکبیر میخواند».
■ ۳۰ تا جان
اینکه یک تکاور ممکن است ۳۰ تا جان داشته باشد را باور نکردید؟ اگر تا حالا باور نکردهاید، حرفهای «سیاری» درباره دشواریهای تکاور شدن را بخوانید: «خیلی سخت است... چون باید واقعاً تلاش کنید تا تخصصهای مختلف را یاد بگیرید. شما از یک تکاور چه انتظاری دارید؟ یک تکاور دریایی که باز با دیگر تکاورها تفاوت دارد... ما باید رزم در کوهستان، در جنگل، در کویر و دریا را بلد باشیم... چترباز هم باشیم و غواص خوبی هم باشیم... همه اینها را باید شما داشته باشید. من یک مثال برای شما بزنم؛ در پایان دوره تکاور دریایی، مثلاً یک پارو زدن با قایق دونفره داریم، بوشهر تا خارک در دریا ۳۰مایل است، ۶۰ کیلومتر است که دونفره با هم پارو میزنند... یا به طور مثال ما یک برنامهای داریم در آخر که به آن میگوییم «زنده ماندن»... شما را ۷-۶ روز بدون غذا، بدون آب در کوه، جنگل و کویر رها میکنند. باید مسیر را پیدا بکنید، مأموریت را انجام دهید، غذا برای خودتان پیدا کنید و اسیر هم نشوید... یا ما روز آخر تکاوری یک دویی را انجام میدهیم، ۳۰ مایل میشود ۴۸ کیلومتر در کوهستان، سراشیبی با تجهیزات کامل باید بدوید. ظرف پنج ساعت و نیم، با پوتین و کولهپشتی و تفنگ و فانسقه؛ این توانمندی بالایی از نظر روحی نمیخواهد؟ توانمندی به این نیست که حتماً جسم او قوی باشد، فکرش هم باید قوی باشد. از نظر ایمان، از نظر اعتقاد که حالا این سختی و دشواری را برای چه دارید تحمل میکنید؟ میخواهید به چه برسید ؟... در مرکز آموزش ما در منجیل میتوانید بیایید حرکات آنها را ببینید که در زمستان سرمای ۱۵ درجه زیر صفر، تکاور یخ را میشکند و داخل تونل آب میرود و از تونل بدون دستگاه عبور میکند و بعد ۲۰ کیلومتر میدود. به شکلی که تمام لباسهایش یخ میزند و با قنداق و تفنگ باید یخها را بشکند و آخرش که به مقصد میرسد، باید بتواند تیر اول، تیر دوم و سوم را حتماً بزند وسط هدف...»!
انتهای پیام/
نظر شما