به گزارش گروه فرهنگی قدسآنلاین، در داستان شازده کوچولو، در یکی از سیارههای کوچولوی بین راه، پادشاهی هست که به شازده کوچولو دستور میدهد که در سیاره او بماند و وقتی میبیند که شازده کوچولو قصد ماندن ندارد و نخواهد ماند، به او دستور میدهد که برود! حکایت سادهای است اما شرح بسیاری از مسائل زندگی هم هست. خیلی از ما در این وضعیت قرار داریم. چیزهایی هستند که در حوزه اراده ما نیستند ولی همچنان ما با آنها درگیریم. آن که میخواهد برود خواهد رفت، چه ما به او دستور ماندن بدهیم چه دستور رفتن، اما انگار گاهی قدرت ما در گرو این است که طبیعت واقعیت را بپذیریم. قدری خندهدار به نظر میآید ولی این هم نوعی سلطنت است؛ سلطنتی از جنس دیگر.
در یکی از دعاها شبیه این معنا آمده است که خدایا به من بیاموز که چه چیزی را نمیتوانم تغییر بدهم و چه چیزی را میتوانم. شادی و رضایت ما از زندگی بسیار به فهم این نکته بستگی دارد. پذیرفتن آنچه تغییرش در توان ما نیست قدرت است و کم قدرتی هم نیست. وقتی این اتفاق بیفتد توان ما آزاد میشود و همت ما صرف چیزی میشود که در توان ماست. «استفن کاوی» در کتاب هفت عادت مردمان مؤثر، با طرح دو دایره نفوذ و نگرانی، از همین مفهوم سخن گفته است. خیلی کارها هستند که از ما بر نمیآیند و فقط ما میتوانیم درباره آنها نگران باشیم. خیلی از ما همه وقتمان را صرف همین دایره نگرانی میکنیم و مدام غم میخوریم که چرا نمیتوانیم، چرا فلان امکان را نداریم و چرا و چرا؟
حسرتها و غمها توان روحی ما را مستهلک میکنند و توانهای جسمی ما هم معطل میماند. اما اگر به دایره نفوذ توجه کنیم (اموری را شامل میشود که در حوزه توانایی ماست) در عمل دایره نگرانی خود را به مرور کوچک و کوچکتر میکنیم. یادمان باشد خیلی از رها کردنها به ما امکان قدرت گرفتن میدهد.
انتهای پیام/
نظر شما