به گزارش قدس آنلاین- گاومیش آباد مشعلی به سمت آخر آسفالت؛ جایی در دل شهر اما با خیابان های گلی، خانه های محقر که وقتی از خیابان هایش رد شوی بویی ناخوشایند تلفیق شده از زباله و فضولات حیوانات، چند دقیقه ای ماندن پشت ترافیک ناشی از عبور گاو میش ها را غیر قابل تحمل می کند و در کنار آن چوپانی زنان تعجبت را برمی انگیزد.
برای مردم اهواز اما دیدن چنین تصویرهایی آشناست؛ مناطقی که جزو روستاها به حساب نمی آیند و اهالی آن اکثرا کشاورزان و دامدارانی هستند که هوای دام هایشان را بیشتر از خود دارند، مردمانی که آرزوهایشان برای قشر امروز باورنکردنی است، پیرمرد حاضر است هر روز دشداشه سفیدش را بشورد، زن چوپان راضیست وقتی دامها را به چرا میبرد تا زانو در گل باشد اما کوچه هایشان آسفالت نشود، ابوفاضل می گوید: آسفالت شدن اینجا برای گاو میش هایمان خطرناک است و ممکن است پاهایشان لیز بخورد و بشکند.
آب پاکی روی دستتان، کاری برای زباله ها انجام نمی شود
دختر جوانی که دستمال چوپانی به سر دارد در ادامه حرف او می خواهد؛ درباره خیابان های خاکی شان ننویسم و بعد روبروی خانه ها را نشانم می دهد و اضافه می کند: زباله های اینجا را ببین مامن سگ های ولگردی شده که اکثرا مریضند و سگ های گله ای ما هم با همزیستی آنها مریض می شوند و مجبوریم آنها را رها کنیم، هیچ کس هم از پس معضل زباله های اهواز برنیامده، سالهاست شهردار پشت شهردار می آید اما هیچ کدام اقدام درستی برای جمع آوری این همه زباله نمی کند، برای مردم هم عادی شده است؛ انگار با کوه های زباله کنار آمده اند! فکری به حال این آشغالها کنند آسفالت پیشکش.
گاوهایش را به سمت جاده می راند و ادامه می دهد: آنطرف جاده رودهای کوچکی است که بدن گاوها را در آب آنها خنک می کنیم تا شیردهی بهتری داشته باشند، برای چرای گاوها نیز مناسب است، اما مجبوریم از کنار این زباله ها و سگ ها بگذریم، می ترسم گاوهایم مریض شوند، بعد انگارتلنگری او را پشت ترافیک ایجاد شده از عبور گاوها نگه می دارد خیره به کوچه هایی که خط فقرشان نمود بیشتری از زباله ها دارد، اضافه می کند: توقعاتمان بی خود است، همین دامداران که آسایش دامها برایشان ارزش دارد چند وقت پیش مجبور شدند بایستند و سوختن رمه هایشان را تماشا کنند، چند روز صدر همه خبرها سوختن گاوها بود اما هنوز مشخص نیست چه علتی داشته، یکی آن را به عراق نسبت می دهد و دیگری به گرما و بی آبی؛ نتیجه اش چیست؟ بی خیال باشیم بهتر است.
بازی های راه مدرسه با گاو میش ها!
شاید شما چوپانی کردن پسرهای ۱۰ ساله را در قصه ها شنیده باشید اما اینجا دختران کوچک هم به جای کوله پشتی مدرسه، چوب شبانی به دوش می اندازند تا در آینده به جای «بازی های راه مدرسه» همراهی گاومیش ها را به خاطر بیاورند. در عوض آنسوی اهواز المان های شهر، فیل هندی است و گوزن آفریقایی! حتی تندیس اسبهای پارک «ساحلی کیانپارس» نیز نشانی از اسب اصیل عرب ندارد! چه رسد به گاو میش های محلی.
ما فقیر نیستیم
سما دختر کوچکی است، می گوید: کمک برادرم می کنم تا بتوانیم همراه با به چرا بردن گاوها درس هم بخوانیم، نگهداری از گاوها سخت و کار ما مشقت بار است اما فقیر نیستیم همین الان گاوها را بفروشیم چند خانه در کیانپارس می توانیم بخریم، حرفها و دامنه لغات فارسی اش مرا شگفت زده می کند چون اکثر کودکان این مناطق به سختی فارسی حرف می زنند، او ادامه می دهد: بدبختی اینجاست کل زحمات ما به هدر می رود، بیشتر سود گاوها جیب دلال ها می رود و ما فقط مراقب آنهاییم، پدربزرگم اجازه نمی دهد آنها را بفروشیم، نگاه متعجبم به اوست، هیچ نشانی از یک دختر ۱۰ ساله ندارد جز همین چهره.
گاوی را نشانم می دهد و با خنده اضافه می کند این یکی خیلی زیباست، نباشد دلم تنگ می شود.
درد ما را می فهمی؟
حامد ۱۶ سال دارد به دنبال سگ های ولگرد است، واز هر چند سگ یکی را می گیرد چیزی شبیه آمپول به آنها می زند، مدعیست؛ تمام عمرش را صرف جمع آوری زباله، و چرای گاوهای همسایه ها کرده، بی سواد است، از شبانی خسته شده و حالا شغل بهتری پیدا کرده، او سگهای ولگرد را جمع کرده در خانه ای که بیشتر شبیه کپر است نگهداری می کند تا اوضاع بهتری پیدا کنند، بعد آنها را به شهرستانی ها که به تازگی باغ های خرمشهر و آبادان را می خرند می فروشد، از کار امروزش راضی است چون درآمد بهتری دارد و بعد با نشان دادن در و پنجره های تازه ای که گوشه حیاط است، می گوید: با این کار می توانم علاوه بر خرج روزمره به اوضاع زندگی هم برسم، شانس بیاورم گاهی میان سگ ها از آن اصیلها هم هست که به دلیل بیماری رها شده اند و یا با جفت گیری سگهای ولگرد با اصیلها به دنیا آمدند.
از او می پرسم از انتقال بیماری سگها به خودش نمی ترسد؟ به پنجره هایی که با حصیر پوشانده شده نگاه می کند و جواب می دهد: سرما و گرمای این خانه برای خانواده ام زجر آور است، می فهمی؟
نخل به چه دردی می خورد در برابر پول!
دیدن نخلهای سوخته منطقه برای تغییر کاربری زمین ها نشان می دهد، بعضی اهالی از سبک زندگی سنتی خود خسته اند، این که مشقت های آنها سودی ندارد و درآمد دلالان از زحمات آنها بیشتر است.
ابو حامد اما هنوز زیر نخلهایی که دیواری دورشان نیست از ساعت ۶ صبح تاحوالی غروب کار می کند، برایم می گوید: به این درختان وابسته ام، این باغ بی درو پیکر مهریه زنم بود ودلم نمی آید از بین برود، چند سال پیش شایعه شد دولت قرار است زمینهای اطراف کارون را بگیرد باغدارها هم به امید اینکه از زمینها پول خوبی می گیرند یا این قسمت هم مثل آنسوی کارون و کیانپارس می شود، بیخیال رسیدگی شدند، نخل به چه دردی می خورد در برابر پول! بعضی ها هم از جنگ آسیب دیده و دیگر بازسازی نشده بود.
او می گوید: سالها پیش اینجا بهشت بود، زباله ای نمی دیدی، صدای آب زلال کارون و بازی بچه ها کنار آن، نخلهای بلند و گاومیش ها، سرسبزی منطقه حس زندگی داشت ودل عابران را می برد، حالا تا چشم کار می کند زباله است، خانه های ویران و سگهای ولگرد و هرکس از اینجا عبور کند دماغش را می گیرد.
زباله ها خاک منطقه را سوزانده است
پیرمرد باغدار، سرتاسر جاده را نشان می دهد، ببینید چقدر زباله، به فکر مردم منطقه نیستند، شبها زباله ها را خالی می کنند و می روند، صدای ما به جایی نمی رسد، زباله ها خاک منطقه را سوزانده و گیاهان رشد نمی کنند و درختها بیمارند، هر خانواده یک مریض دارد که در خرج دوا و درمانش مانده، دیگر جا برای زباله ندارد ولی گوش مسئولان بدهکار نیست، از نظر شهرداری اینجا همچنان بهترین جا برای زباله است.
شکاف طبقاتی
ابو حامد از سراشیبی به سمت نخلهایش می رود و من کنار زباله ها به آدمها خیره ام، کودکانی که پا برهنه روی کوهی از زباله به دنبال هم می دوند، پاهایی که تا زانو به گل می نشیند و سگها ولگردی که همه جا هست، این سوی کارون عکس دخترک چوپان با گاومیش ها، که در آب تلالو دارد، سوژه خوبی است برای عکاسی.
آن سوی کارون اما عکس ساختمانهای سر به فلک کشیده، رستورانهای مدرن، قطار شده اند میان آب، شکاف طبقاتی را با وجود نزدیکی جغرافیایی اما فرسنگها تفاوت میان «این و آن» به رخ می کشند.
انتهای پیام/
نظر شما