به گزارش گروه فرهنگی قدسآنلاین، حاج حسن دیرمزدی ۶۳ سال دارد. آدمهایی در سن و سال او یا بازنشسته شدهاند یا چشم میکشند که بازنشسته شوند؛ حاج حسن اما دوست ندارد بازنشسته شود. میگوید: «تا زندهام دلم میخواهد کار کنم.» کار حاج حسن البته بازنشستگی هم ندارد؛ مگر میشود از مسئولیت مراقبت از داشتههای این سرزمین بازنشسته شد؟ حاج حسن دیرمزدی یکی از قدیمیترین محیطبانهای منابع طبیعی است، آن هم در یکی از بکرترین عرصههای طبیعی کشور.
روستای حاج حسن «دوآبی» یک روستای سرسبز است که باغهای سیب دور تا دورش را احاطه کردهاند. کمی دورتر از باغهای سیب، کوههای بلند، از هر طرف سایهانداختهاند، روی دوآبی. دو رودخانه پر آب هم از دو طرف کوهستان، در حاشیه روستای دو آبی به هم میرسند و یک رودخانه پر آب میسازند که همیشه آب دارد و سیبستانهای پایین دست را تا کیلومترها آن طرفتر، آبیاری میکند. یک جوی بزرگ آب هم از وسط دوآبی رد میشود. از آن جویهای آبی که در بیشتر ساعتهای روز، زنان و دختران روستا، در حاشیه آن نشستهاند و یا آب بر میدارند یا رخت میشویند.
این منظرهها را کم و بیش در همه روستاهای دامنههای بکر کوهستان افسانهای «هزارمسجد» میشود دید؛ کوهستانی که در منتهیالیه شمال شرقی ایران، پهلو به پهلوی صحرای «قره قوم» در ترکمنستان. هزارمسجد با کوههای بلند و درههای پر پیچ و خم، یکی از بکرترین کوهستانهای این سرزمین است که هنوز هم میشود در گوشه و کنار آن، زیباترین مناظر طبیعی را دید.
روستای دوآبی هم مثل طبیعت هزارمسجد، یک روستای بکر و دیدنی است که انگار از دل نقاشیها، بیرون آمده است.
■ همه داشتههایم را گذاشتم و رفتم
حاج حسن دیرمزدی در همین دوآبی به دنیا آمده است. ۲۵ ساله بود که جنگ شروع شد. حاج حسن که آن وقتها هنوز حاجی نشده بود، زن و فرزند و باغ و کشت و کار را رها کرد، به جنگ رفت. جنگ، آدم خودش را میطلبید.
حاج حسن میگوید: «قبل از جنگ، شغلم باغداری و دامداری بود، اما حکم حضرت امام(ره) برای تشکیل بسیج که صادر شد، همه را ول کردم و رفتم. حکم امام(ره) بود که هر کس میتواند عضو بسیج بشود، من هم هر چه داشتم و نداشتم را رها کردم و عضو بسیج شدم.»
صحبت سالهای دفاع مقدس که میشود، حاجحسن یاد خاطرههای دیر و دورش میافتد. خاطرههای غبار گرفتهای که بخشی از جوانی حاج حسن را پر کردهاند. میگوید: «حالا که فکرش را میکنم انگار همه آن سالها را خواب دیدهام. آن سالها همه چیز، خدایی بود. همه با هم خوب بودند. صمیمیتها زیاد بود. امام(ره) که دستور داد جبههها را پر کنید، جوانها هر کجا بودند خودشان را به جبههها رساندند و کنار هم شروع کردند به دفاع از ناموس و وطن. انگار که سالهاست با هم آشنا هستند.»
میگوید: «از هر سن و سال و از هر قشری در جبههها حضور داشتند؛ از دانش آموز گرفته تا دانشجو و کارمند. همه با هم با مهربانی هر چه تمام تر با هم رفتار میکردند. آن وقتها با وجود اینکه هر کدام از ما از یک شهرستان و یک دیار آمده و تا قبل از حضور در جبهه همدیگر را ندیده بودیم، اما همه قبل از عملیات چنان همدیگر را در آغوش میگرفتیم و برای هم دعا میکردیم که انگار صد سال میشد که برادرهای تنی بودیم.»
آه میکشد که: «چه خونها که برای این انقلاب و این خاک ریخته شد و چه امید و آرزوهایی که فدا شد. آن روزها کسی به فکر منافع شخصی خودش نبود، همه برای انقلاب و برای دین و برای وطن و ناموسشان، هر چه داشتند، در طبق اخلاص گذاشتند.»
هشت سال بعد، جنگ تمام شد، اما حاج حسن لباس خاکی را بیرون نیاورد.
■ حالا از منابع طبیعی پاسداری میکنم
به حکم قواعد اداری، حاج حسن دیرمزدی، آخر امسال بعد از ۳۰ سال خدمت در اداره منابع طبیعی بازنشسته است. سال استخدام حاج حسن به حوالی ۶۸ میرسد. تازه از جبههها برگشته بود که دوستان سپاهیاش، در پاسخ به درخواست اداره منابع طبیعی برای معرفی یک محیطبان سختکوش و مطمئن، او را معرفی کردند. خودش میگوید: «با همین لباس، سالها از خاک وطن دفاع کردم، حالا هم از منابع طبیعی پاسداری میکنم. دوست دارم روزی هم که مرگ به سراغم میآید در همین لباس باشم.»
حاج حسن، که به حکم سنوات اداری قبل از اینها میتوانست بازنشسته شده باشد، هنوز دارد خدمت میکند. سختکوشی او همکاران ادارهای اش را متقاعد کرده تا او همچنان عهدهدار مسئولیت حراست از منابع طبیعی باشد.
حاج حسن بعد از گذشت نزدیک به ۳۰ سال خدمت، همچنان مثل جوان ها، قبراق و سرحال است. نفس کشیدن در هوای پاک کوهستان و آب خوردن از چشمههای جوشان، انگار قوای جوانی را در تن حاج حسن ماندگار کرده است. او وظیفه دارد، هفته به هفته یا ماه به ماه، به دورافتادهترین پهنهها سر بزند که مبادا آدمهای سودجو، به داشتههای طبیعت، دست درازی کنند.
اگر حاج حسن مراقب نباشد، مراتع طبیعی کوهستان میتواند چراگاه رمههایی بشود که به حق خودشان قانع نیستند. درختهای صبور ارس هم دشمنان زیادی دارد. چوب درخت ارس، مشتریهای فراوانی دارد. کنده ارس، بهتر از هر کندهای میسوزد. اما آتشی که به جان ارسها بیفتند، میتواند همه طبیعت کوهستان را خاکستر کند. محلیها ارسها را نگهبانهای کوهستان میدانند حاج حسن هم مراقب است تا کسی تبر نکشد به جان ارس ها.
■ خدا از من راضی باشد، کافی است
سختگیریهای حاج حسن دیرمزدی، البته همیشه هم بدون پاسخ نمانده. کار حاج حسن که حفاظت از منابع طبیعی است، مطمئناً بخشی از محلیها را هم با او دشمن میکند. حاج حسن میگوید: «همین که خدا از من راضی باشد، برایم کافی است.»
میخندد که: «همه آنهایی را هم که با من دشمنی کردهاند، بخشیدهام.»
میگوید: «یک رمه ۳۰ تایی داشتم که میشهای شیری فراوانی داشت، دو تا گاو داشتم و قاطر. همهشان مردند. دامپزشکها گفتند علف مسموم خوردهاند. خب چطور میشود که فقط مالهای من، علف مسموم بخورند؟ معلوم است که یکی میخواسته دشمنی کند و الا چرا فقط حیوانهای من؟»
حالا حاج حسن از همه داشتههای دنیا، یک خانه مختصر در دوآبی دارد که سرپناه خانوادهاش است و یک قاطر. میگوید: «حیوان کوهستان، قاطر است. سختترین کوره راهها را هم با قاطر میشود رفت.» حاج حسن با قاطرش وجب به وجب کوهستان مرتفع اطراف دوآبی را میشناسد. او حکم پادشاه دادگستری را دارد که منظم و بیوقفه، به گوشه و کنار سرزمین پهناور تحت حاکمیتش سر میزند تا مبادا، آتش بیدادی به دل دادخواهان افتاده باشد. در این سفرهای دور و نزدیک، تنها همراه او، قاطر راهوارش است.
■ حاج حسن، چشم به راه بهار
محیطبان قدیمی اداره منابع طبیعی شهرستان درگز، خاطرههای فراوانی هم از مواجهه با حیوانهای وحشی دارد؛ از غرش پلنگی که قاطرش را تا سرحد مرگ ترسانده و نزدیک بوده حاج حسن را به عمق دره پرت کند، تا روبهرو شدن با ماده گراز خشمگینی که به خاطر تولههایش، میتوانسته زخمهای کاری به تن حاج حسن بزند. هیچ کدام از این خاطرهها، البته به شیرینی آب خوردن از چشمه «زوی میلان» نیست. «زو» در گویش اهالی یعنی دره؛ پس چشمه زوی میلان میشود چشمه دره میلان.
حاج حسن این دره را خیلی دوست دارد. او آفتاب داغ بیشتر روزهای تابستان را اینجا در سایه سار ارسها میگذراند؛ کنار چشمهای که معتقد است آبش از آب یخچالهای توی شهر تهران هم خنک تر است.
چشمه، زیر صخرههای کوه قرار دارد، جایی که درختهای انبوه و شاخ و برگهای به هم پیچیدهاش، آن را حسابی از چشمها مخفی کرده است. حاج حسن با یک بطری بریده، آب چشمه را هدایت کرده تا آسانتر پیالهاش را پر کند. نانتنوری، ماست محلی، میوههای کوهستان و آب چشمه زوی میلان، رهتوشه پر و پیمان حاج حسن در سفرهای پرماجرایش است.
حالا هم که هوا سرد است، حاج حسن در خانه بند نمیشود. میگوید: حالا دیگر زمستانها هم نمیشود مراقب عرصههای طبیعی نبود. قاطر او در برف هم، حیوان راهواری است. حاج حسن این روزها، سالم و سرزنده، از بالای کوههای سر به فلک کشیده هزار مسجد، چشم میکشد به دامنههای برفی و منتظر است تا زودتر فصل سرما رد بشود و باز علفها، دامنههای کوهستان را سرسبز کنند. آن وقت باز حاج حسن، قاطر راهوارش را سوار میشود و به دیدن ارسها میرود، سری به زوی میلان میزند و پیالهاش را از آب سرد چشمه پر میکند. تکیه میدهد به تنه زمخت ارسها و مراقب است تا کسی آرامش کوهستان را به هم نزند.
انتهای پیام/
نظر شما