تحولات منطقه

نویسنده "آوازهای روسی" گفت: وما اگر بتوانیم آن نگاه آینده‌نگر را تقویت بکنیم و همه این‌ها را زیر چتر زبان فارسی قرار بدهیم و داستان فارسی را تقویت بکنیم، به نظرم در دراز مدت حتماً نتایج خیلی بهتری خواهیم گرفت و هم داستان ایرانی و هم داستان افغانستانی و تاجیکستانی پیشرفت خواهد کرد.

با نگاه آینده‌نگر، چتر زبان "فارسی" را بازتر کنیم
زمان مطالعه: ۷ دقیقه

به گزارش گروه فرهنگی قدس‌آنلاین، سیداحمد مدقق که به قول خودش هم ایرانی است و هم افغانستانی، در جایزه جلال آل احمد برای رمان «آوازهای روسی» مورد تجلیل و تقدیر قرار گرفت. او از نویسندگان جوان فارسی زبانی است که توانسته با اولین اثرش «آوازهای روسی» مورد توجه رسانه‌ها قرار بگیرد. با این نویسنده جوان درباره چند و چون ورود به عالم داستان نویسی و همچنین رمان آوازهای روسی به صحبت نشسته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

■ از خودتان و نحوه ورود به عالم ادبیات بگویید

متولد سال ۶۴ هستم و در قم به دنیا آمده‌ام. می‌شود گفت خودم مهاجرت را انتخاب نکردم. چون پدر و مادرم سال ۵۹ وارد ایران شدند و درواقع ما نسل دوم مهاجرت محسوب می‌شویم. عمده تحصیلات و کار و زندگی من همه در قم گذشته است. البته از افغانستان خیلی دور نبودم و شناخت دارم. درواقع همیشه با مسائل افغانستان در ارتباط هستم و بخصوص مسائل فرهنگی و اجتماعی آن را پیگیری می‌کنم. 

ما خواه ناخواه آدم‌های گوشه گیری بودیم. چون پدر و مادرمان خیلی صلاح نمی‌دیدند در فضای کوچه و بازار باشیم. در انزوایی که داشتیم به سمت کتاب کشیده شدم. مجلات برایم خیلی مؤثر بودند. به نظرم مجله «پوپک» و مجله «سلام بچه‌ها» که آن سال‌ها منتشر می‌شد و می‌خواندیم خیلی مؤثر بودند. خود مجله سلام بچه‌ها خارج از مطالب تحریریه، فضایی تدارک دیده بودند که در آن مطالب بچه‌ها را چاپ می‌کردند. کم کم این اعتماد به نفس در من شکل گرفت که می‌توانم نویسنده باشم. من هم به عنوان خاطره و دلنوشته برایشان متن هایی می‌فرستادم. درباره اینکه از چه زمانی نویسنده شدم، باید بگویم نویسنده شدن فرایندش خیلی تدریجی است و واقعاً فکر کردن به اینکه چه زمانی نویسنده شدم، مقداری سخت است. اینطور نیست که شب بخوابی و صبح ببینی به نویسندگی مبعوث شده‌ای! خیلی چیزهای متفاوت را باید در نظر گرفت تا بدانی چه مسائل و اتفاقاتی در نویسنده شدنت تأثیر گذاشته است.

اما درمجموع مدرسه اسلامی هنر در قم خیلی برایم مؤثر بود. دوره‌هایی که آنجا شرکت می‌کردم فتح بابی شد و خیلی از نویسنده‌های تراز اول را دیدم. 

جرقه دیگری که زده شد اوایل سال ۹۰ بود. من به خاطرات شفاهی علاقه‌مند شدم و با خاطرات مجاهدان افغانستان دمخور شدم. جزوه‌های آموزشی تاریخ شفاهی را خواندم و تصمیم گرفتم که خودم یک آرشیو از خاطرات مجاهدان افغانستانی که فراموش شده‌اند، تهیه کنم. آن مقطع فرصت خیلی خوبی شد که بتوانم به یک دیتای خوبی از زندگی و ریزه کاری دهه ۵۰ و ۶۰ افغانستان دست پیدا کنم. برای همین داستان‌های کوتاه من رنگ و بوی جنگ گرفت. مخاطبان حرفه‌ای می‌گفتند داستان‌های کوتاهت خیلی قصه دارد و باید در داستان بلند آن‌ها را مطرح کنی. سال ۹۴ طرحم را به مدرسه رمان شهرستان ادب دادم و پذیرفته شد. در طول یک سال همه آن مطالب و خرده ریزه‌هایی که در ذهن داشتم تبدیل شدند به «آوازهای روسی».

■ با این توضیح آوازهای روسی به نظرتان تاریخی است یا راوی یک داستان عاشقانه؟

اگر بخواهی داستان جنگ را بگویی باید عشق را هم ببینی. جنگ بدون عشق وجود ندارد. البته منظورم معنای عام جنگ و جنگاوری و ایستادگی است. شما وقتی می‌خواهی روایت ایستادگی را بگویی باید در کنارش روایت عاشقانگی‌های آنان را هم بگویی. برای همین رگه‌های عشق سبب شده زمختی بخش‌های سیاسی و تاریخی آوازهای روسی کم شود. من همیشه وزن را به عاشقانه بودن کار می‌دهم؛ برای همین اگر بپرسند رمان آوازهای روسی تاریخی است یا عاشقانه، جواب می‌دهم که خودم سعی کردم عشق در آن بیشتر و پررنگ‌تر باشد.

■ در دوره مدرسه رمان چه اتفاقی می‌افتد که هنرجو طی یک سال می‌تواند در آن به تولید اثر بپردازد؟ 

قبل از اینکه بخواهم بگویم چه اتفاقی در مدرسه رمان می‌افتد، می‌خواهم اشاره کنم که یک مسئله در شروع داستان نویسی وجود دارد و آن هم اینکه بخشی از کار ادبیات و نویسندگی بستگی به ارتباطات خوبی دارد که به عنوان یک نویسنده تازه کار باید داشته باشید. برای انتشار یک اثر در شروع کار باید یک شناخت اجمالی از شما توسط ناشر وجود داشته باشد تا حمایت تان کند. یعنی علاوه بر ضابطه‌ها باید ارتباطاتی هم باشد. این در ابتدا خیلی مشکل است. مبهم بودن و آینده ناواضح این کار خیلی برای نویسنده ترس‌زاست. مدرسه رمان این غل و زنجیر و این بار سنگین و این دغدغه را از دوش نویسنده برمی دارد و شما انگیزه مضاعف پیدا می‌کنید که اگر حرفی برای گفتن دارید آن را بنویسید. خیالتان راحت است که بعد از نوشتن اثر، آن داستان حمایت خواهد شد. 

یک بحث دیگر در مدرسه رمان بحث مطالبه گری است. علاوه بر اینکه شما در معرض آموزش‌های مختلف قرار می‌گیرید، که درواقع جمع‌بندی آموخته‌های خود شما در ادبیات است، از شما مطالبه‌گری وجود دارد و نویسنده متعهد است که به صورت منظم کار را پیش ببرد. این موجب می‌شود که شما از کارت بازخورد ببینی و مسیر را به خوبی طی کنی و با حرکت پیوسته و آهسته‌ای پیش بروی.

■ در جایزه جلال به عنوان نویسنده افغانستانی مورد تجلیل قرار گرفتید که اتفاق مبارکی بود؛ اگرچه کمی ناگهانی بود. در این باره توضیح می‌دهید؟

جایزه جلال یک جایزه ملی است؛ یعنی یک داستان ایرانی که توسط یک نویسنده ایرانی نوشته شده باشد. البته یک بخشی از داستان من ایرانی است. یعنی یک ناشر ایرانی و در فضای ایرانی و توسط کسی که در ایران زندگی کرده است، نوشته شده است. اما در مورد بنده، به خاطر بعضی محدودیت‌های قانونی و اینکه نویسنده، تبعه کشور دیگری است باعث می‌شود که نتوانم در بخش اصلی جایزه جلال شرکت کنم. من هم البته به همین دلیل حساب ویژه‌ای روی جایزه جلال باز نکرده بودم. منتها یک مسیر ویژه‌ای باز کردند به عنوان داستان فارسی زبانان که دو سال گذشته درباره افغانستان بود و قرار است این روند در سال‌های بعد ادامه داشته باشد تا نگاهی به کشورهای فارسی زبان هم داشته باشند. درباره این اتفاق من دو نگاه دارم؛ یک نگاه شخصی است و یک نگاه کلی‌تر. آن نگاه شخصی خب به نفع نویسنده‌هایی مثل من است، چون به هرحال آنچه در واقعیت اتفاق افتاده و به خاطر شرایط سیاسی و فرهنگی که در ایران بوده است، وضع داستان نویسی در ایران نسبت به تاجیکستان یا افغانستان که به خاطر جنگ بحث فرهنگ هم در حاشیه قرار دارد، بهتر و رشد بهتری داشته است، برای همین اصلاً رقابت کردن این کشورها غیرمنطقی به نظر می‌رسد. بنابراین در نگاه شخصی بنده، اگر این رقابت را جداسازی کنند شانس آدم هایی مثل بنده خیلی بالاتر می‌رود. اما در نگاه کلی‌تر و دوراندیشانه‌تر، که بخواهیم ۳۰ سال بعد را هم ببینیم، به نظرم این نگاه رسمیت بخشیدن همان نگاه سیاسی و مرزبندی‌های سیاسی است.

یکی از تفاوت‌های داستان افغانستان و ایران تفاوت اقلیمی است. شما فرض کنید اگر به جای سیستان، کرمان مرز ما قرار می‌گرفت، حالا اگر یک نویسنده سیستانی می‌آمد داستان می‌نوشت، آیا ما می‌گفتیم این داستان یک داستان سیستانی است یا می‌گفتیم داستان فارسی است؟ خب هر دو درست است. اگرچه تفاوت‌های اقلیمی هستند و در خرده فرهنگ‌ها هم تفاوت‌هایی هست، ولی یک چتری به عنوان زبان فارسی می‌تواند تمام این‌ها را دربر بگیرد. حالا ما اگر بتوانیم آن نگاه آینده‌نگر را تقویت بکنیم و همه این‌ها را زیر چتر زبان فارسی قرار بدهیم و داستان فارسی را تقویت بکنیم، به نظرم در دراز مدت حتماً نتایج خیلی بهتری خواهیم گرفت و هم داستان ایرانی و هم داستان افغانستانی و تاجیکستانی و غیره پیشرفت خواهد کرد. ما اگر بتوانیم چتر زبان فارسی را باز کنیم همین اتفاق می‌افتد و موجب می‌شود داستان نویسی فارسی پیشرفت کند.

■ شما هم در فضای ایران رشد کردید و هم با افغانستان آشنا هستید. کماکان افغانستان در حوزه محتوایی شما قرار می‌گیرد؟

آن‌قدر قصه بکر و روایت دست نخورده در هر دو طرف وجود دارد که انتخاب خیلی سخت است. شما دست روی هر چیزی بگذارید هزار قصه از آن در می‌آید. اما من خودم اگر داستانی بتواند فضای مهاجرت مردم افغانستان را نشان بدهد، خیلی دوست دارم آن را بنویسم. 

■ مثل کاری که استاد محمدکاظم کاظمی انجام دادند و در خیلی از شعرها به مسائل جامعه مهاجر افغانستان واکنش نشان دادند.

بله. البته قصه شعر و داستان کمی تفاوت دارند. شعر چون تکیه‌اش بر احساسات است، می‌تواند زودتر و همزمان با واقعه واکنش نشان داد. در لحظه می‌شود حرف زد. اتفاقاً نزدیک بودن به ماجرا در شعر نقطه قوت محسوب می‌شود. در داستان شما نیاز به تأمل و آرامش بیشتری دارید. اگر خیلی در متن ماجرا باشید فرصت اندیشیدن را از شما می‌گیرد. وقتی یک انتحاری رخ می‌دهد، داستان نویس نمی‌تواند زود واکنش نشان بدهد. اما چون وجه احساسی بودن اتفاق زیاد است شاعران می‌توانند زودتر با واقعه ارتباط برقرار کنند و اثر تولید کنند.

در کل من فکر می‌کنم اگر داستان نویسی حرکت سالم خودش را ادامه بدهد و ما بتوانیم داستان نویس افغانستانی تربیت کنیم و آنان را حمایت کنیم، خود به خود به نیازها پاسخ داده خواهد شد. دغدغه‌ها سفارش پذیر نیستند. شما وقتی انسان افغانستانی و داستان نویس افغانستانی تربیت کنید، آن دغدغه‌ها به همراه خودش می‌آید و ان شاءالله همه این دغدغه‌ها و داستان‌ها روایت می‌شود.

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.