به گزارش قدس آنلاین، به نظرم عاشق ها روزی صدها « لّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ» باید روانه کائنات کنند؛ زن دایی ها و دایی ها باید غنج برود دلشان که کسی به این اسم صدایشان می زند.
هرروز تندرست ها، شکرانه یادشان نرود... به نظرم پدر- مادرها کمترین کاری که از دست شان برمی آید این است که پروردگار را بگذارند بالای سرشان، روی مژه هایشان، توی قلب شان، وِرد زبان شان.
اصلاً کسی که چشم هایش می بیند، اصوات از حنجره اش درمی آید و با سرانگشتانش می تواند زندگی را ببیند و بنوازد چرا نشان ندهد قدردانی می فهمد...؟
شاغل ها، خاله ها، عموها چرا بیکار بنشینند؟ ماشین دارها، خانه دارها؟ آنها که صاحب برادر و خواهرند، رفیق دارها، خوشبخت هایی که در آشپزخانه شان قابلمه ای روی اجاق است، آدم هایی که توی جیب شان پول دارند و در حساب بانکی، پس اندازی به اسم شان خوابیده.
مردمانی که توی مخاطبین گوشی شان چند حامی دارند که به آن دلخوش اند، همسایه ای که سلام و روزبخیر گرم، بلد است و همکاری که لبخند را با لبخند پس می دهد.
به نظرم وقتی هنوز فصلی، پُر از عکس رنگی می شود گالری گوشی مان یعنی که نباید سرسری از حال خوب گذشت.
وقتی گل نرگس می خریم برای گلدان مان... بالای پل عابر پیاده می ایستیم و به زمستان خیره می شویم، می رویم زیر درختانِ هنوز پاییزی، پیاده گز می کنیم.
کاش به خودمان بیاییم. ورق بخوریم و این بار با چشم تازه تری ببینیم نفسی را که می کشیم، دوستی را که داریم، کودکی را که در آغوش مان به خواب می رود، غذایی که گرسنگی مان را پاک می کند، لباسشویی که کمک کارمان است و کتابی که در کتابخانه داریم.
هنوز فرصت هست کسری ها و کمبودها را فراموش کنیم و داشته های باارزش مان را بشماریم و نُچ نُچ راه نیندازیم برای به دست نیامده ها، نداشته ها، قسمت نشده ها.
درگوشی: عاشقانه سیب بخریم، در صف نان بایستیم، روبروی مهمان بنشینیم، کار کنیم، غذا بپزیم، نماز بخوانیم، نوعدوست باشیم که مادربزرگی هشتادساله گفت: من تَه اش را دیده ام، زانوی غم بغل نفرمایید و دودستی بچسبید به مهربانی، به زندگی. آخر خط خبری نیست.
انتهای پیام /
نظر شما