به گزارش قدس آنلاین، نمی دانم کدام برنامه بود در کدام شبکه، همین قدر یادم مانده بعد آمدن از هیئت، تلویزیون را که play می کنیم و خانم آزیتا لاچینی را به عنوان میهمان برنامه می بینیم دیگر دلمان نمی آید کنترل را بگذاریم سرجایش؛ پس می نشینم به تماشا.
زیر کتری را هم روشن می کنیم. تخمین مان برای یک ماجراجویی نیم ساعته است و دو استکان چای کیسه ای که یک ساعت و نیم میخکوب می شویم روبروی قاب جادویی و پای قصه ای که پُرمرارت و تلخ است؛ البته بی چای با مقادیر فراوانی اشک و هاج و واجی و تلنگر.
بازی های خانوم لاچینی را دوست دارم. به نظرم از آنهاست که همیشه در قد و قواره یک هنرپیشه ظاهر می شود و کارکترش را درمی آورد. در حرفه دوبله و بازی های تئاتری هم انگار بلد است که چه جور گلیم اش را از آب بکشد بیرون.
اما خیلی وقت می شد که در رسانه ها ازشان خبری نبود؛ در واقع علاقمند بودیم بیشتر از حال و احوالشان بشنویم که پاگیر شدیم.
بی روده درازی، دستاورد برنامه تلویزیونی که دیدیم می شود اینکه از روی ظاهر، شهرت، اوضاع مالی، خانوادگی و حرفه ای قضاوت نکنیم و اصلاً هیچ چیز در دنیا نباید باعث شود فکر کنیم خدا حواسش به ما نیست.
ایشان گوشه ای از زندگی پُر فراز و نشیب اش را با بینندگان قسمت می کند که از همان مختصر؛ سه ازدواج و شش مرگ را می فهمیم؛ بیماری، وداع، تنهایی های مکرر، داغ جوان، از دست دادن کودک، دوری از فرزند، اوضاع غریب طفولیت و ازدواج در یازده سالگی.
وقتی خانوم لاچینی به سوال مجری که دیگر مثل ما گریان شده، جواب می دهد قسمت بغرنج خاطراتم را قیچی کرده ام؛ به خودم می آیم و می گویم یعنی این تعداد آزمایش سخت که بانوی هشتاد ساله از سَر گذرانده تنها بخشی از دفتر خاطراتش بوده!؟ و یعنی تلخی ها هنوز ادامه دارد!؟
و سنگینی سرم را می گذارم روی دستانم؛ ساعت دو و ربع است که تلویزیون خاموش می شود و پاکت تی بگ برمی گردد توی کابینت.
در سَرم جز امید و بردباری و رحمت نمی چرخد؛ جز سوال مجری جوان که از بانوی باصلابت خواست برای آدم های شکننده سفارشی داشته باشند که شنید: توکل تان را از دست ندهید. خدا همه کارهایش حق است.
انتهای پیام /
نظر شما