به گزارش قدس آنلاین، خیلی ها آمده بودند عیادت. خیلی ها با جملات بسیار. هوای خانه داشت ده ها پرسوناژ تازه به خودش می دید و بمباران اخبار می شد.
صلاح دیدم توی آشپزخانه پناه بگیرم که هم قایم نشده باشم و هم غایب باشم از غیبت.
مشغول شدم به ریز کردن کاهوها اما به واقع داشتم کلکسیونی از جملات بی ربط به عیادت را روی هم می چیدم.
«نسرین اگر می آمد وردست خودم خیاطی، افسردگی نمی گرفت.
خیسس خانوم! یکی دوتا از آن قرص هایی که زنداداش خارجکی ات می فرستد، حواله کن سمتِ ما.
کاش می آمدید می دیدید چه لباس شب های معرکه ای داشت!
از بد خانواده ای عروس گرفتند مجیدی ها.
مهرانه تو چرا دست از سَر مبل های فکستنی ات برنمی داری؟
گفته باشم فردا هر کسی بدون ماهانه صندوق بیاید، جریمه روی شاخ اش است.
پسر فریبا هم پرید، ایتالیایی شد.
راستی چرا شیوا دارد جدا می شود؟
من می دانستم از بی عرضگی لیلاست که رضا معتاد شد.
این نیکا خسته نشد از بس گونه و دماغ و چونه عمل کرد و...»
که بی هوا یکی از مهمان ها از پس کله ام سردر آورد با یک عدد چاقو. می خواست کمکم باشد در ریز کردن گوجه ها و خیارها.
ورق برگشت. از آن دقیقه به بعد فهمیدم قرار است روزمره پرسی و تفتیش همه جانبه بشوم. آن هم با بانوی بازپرسِ کم سن و سال تر از خودم.
پرسید. چند سوال کاملاً شخصی را همزمان در حالیکه همه خیارها را در چشم بر هم زدنی پوست گرفت. نمی دانستم معطوف و متعجبِ کدام حرکتش باشم.
دست برداشتم از ریزکردن. پشت دادم به صندلی و گفتم چرا می خواهی بدانی؟ دستپاچه نشد. متوقف نشد. کارکشته تر از تصوراتم بود.
فقط مسیر سوالاتش را عوض کرد با جایگزین های بهتر، با لحنی که کمتر رنگ سَرَک کشیدن داشته باشد.
پاسخ ندادم. لبخند زدم بجایش. لبخندی که داشت فریاد می زد: فضول بودن رفتار شایسته ای نیست. مبادی آداب باش. برو و بگذار از ملاقات با هم، خاطره قشنگی برجا بماند عزیزم.
نرفت... کلم ها را هم ریز کرد و سوال کرد. گوجه ها را هم. باقی کاهوها را. پرسش هایش تمامی نداشت. جملات قطاری بی سَر و تَه اش. با خودش تیربار آورده بود. هی پرسید و هی چشم هایش حالت زنی را پیدا کرد که به یک لالی که از قضا کر هم هست دارد نگاه می کند.
برداشت:۱-ملاقات آداب دارد. ۲-مرز کنجکاوی و تجسس باریک است. ۳-بی رودربایستی، فضول هرگز نیاسود! ۴-همنشینی سالم، کتابچه راهنما دارد.
انتهای پیام /
نظر شما