عباسعلی سپاهی یونسی/ سالها پیش بود، در روزگار وبلاگ، قبل از اینکه اسمی هم از شبکههای اجتماعی باشد، آن سالها یکهو نام یک مدرسه کوچک بر سر زبانها افتاد؛ «مدرسه کالو» که آن را «کوچکترین مدرسه دنیا» لقب داده بودند. عبدالمحمد شعرانی آن سالها به سبب همین مدرسه و چهار، پنج دانشآموز قد و نیمقدش، حسابی سر زبانها افتاد. درست مانند آنچه این هفتهها درباره «اسماعیل کریمی» گفته میشود؛ معلمی که برایش مهم نیست در کلاسش 30، 40نفر نشستهاند یا یک، دو نفر. او هر روز مسیر 90کیلومتری تا مدرسه را، گاهی از میان برف و تگرگ و گاهی از میان مسیرهای خاکی که به گِل نشسته طی میکند تا خودش را به دو دانشآموزش برساند؛ دو دانشآموزی که یکیشان در روستای «خانببلو» است و دیگری در «اُجاققشلاقی»؛ روستاهایی که روی نقشه هم به سختی میشود ردی از آنها جست، چه رسد به اینکه هر روز بخواهی خودت را تا آنها برسانی و سالهای سال کارت همین باشد. همینها کافی است تا بفهمی معلمی برای «اسماعیل کریمی» فراتر از یک شغل است؛ درست بر خلاف خیلیها که صبح به صبح برای معلمیشان کارت میزنند و چشم میکشند که ظهر برسد و دوباره روز از نو و روزی از نو.
دوست دارم بیشتر درباره اسماعیل کریمی بدانم. قصه شما از کجا شروع میشود؟
من متولد 1341 در روستای صاحب دیوان از توابع مشکینشهرِ آذربایجان غربی هستم. قصه معلمیام هم از سال 70 شروع میشود. در این سال من توانستم به نهضت سوادآموزی راه پیدا کنم و آنجا مشغول به تدریس شدم. تا سال 77 هم در نهضت ماندم، ولی بعد از آن به آموزش و پرورش آمدم. آن زمان در مقطعی سرپرست شبانهروزی قلعه برزند شدم. 6 سالی آنجا بودم و 100 نفری هم دانشآموز داشتیم. بعد هم به شبانه روزی دبیرستان امام خمینی(ره) رفتم در 95 کیلومتری مشکین شهر. هفت سالی هم آنجا ماندم. بعد از آن در تغییر و تحولات اداری، از سرپرستی کنار گذاشته شدم. بعد از آن هشت سالی در روستای «رَز» بودم و دو سالی در پایه سوم و چهارم در مرادلو تدریس کردم. الان هم که در خدمت شما هستم و مدیر آموزگار در دو روستا هستم.
چطور در دو روستا مدیر آموزگار هستید؟ یعنی در هر دو روستا تدریس میکنید؟
من در عرض این 6 سال قبل، هیچ وقت بیشتر از دو دانشآموز نداشتهام. گاهی حتی یک دانشآموز داشتهام، مثل سال پیش. الان هم که با شما حرف میزنم، دو دانشآموز دارم. یک دانشآموز در مدرسهای بین مشکین شهر به اردبیل و یکی هم بین اردبیل و فارسآباد. هر مسیر را هم در یک روز میروم. روستای اول روستای خانببلو است. در این روستا از بخش ارشق استان اردبیل «امیررضا شیرزاد» دانشآموز پایه پنجم دبستان شهید نوروزوند به عنوان تنها دانشآموز این روستا مشغول به تحصیل است. روستای دومی هم که من در آن یک دانشآموز دارم روستای اُجاققشلاقی است. دانشآموز من در این دبستان در پایه دوم «مهدیار پورقهرمان» است.
باید تجربه جالبی باشد تدریس در کلاسی که کلاً یک دانشآموز دارد.
دقیق ترش تدریس در مدرسهای است که یک دانشآموز دارد. برای من این دو دانشآموز و همه دانشآموزانی که تا حالا به آنها درس دادهام، مثل فرزندان خودم هستند. خیلی هم دوستشان دارم.
فاصله شما با این روستاها چقدر است؟
یک مدرسه با محل زندگی من 90 کیلومتر فاصله دارد و مدرسه دیگر کمی کمتر از 90 کیلومتر است. البته مسیر درستی هم بین ما تا آنها نیست. مثلاً جادهای که باید تا اجاققشلاقی بروم، تقریباً هشت کیلومتری مسیر خاکی دارد. البته من مدرسه خانببلو را با ماشین همکارانم که در همین مسیر تردد میکنند، میروم، ولی مسیر اجاق قشلاقی را با ماشین خودم تردد میکنم.
برای خودتان تفاوتی ندارد که یک روز سرپرست 100 دانشآموز بودهاید و حالا مدیر دو دانشآموز هستید؟
فکر کنید یک نفر 13 سال در سمت سرپرستی شبانهروزی کار کرده باشد. آنجا شما باید با 100 نفر دانشآموز و همین طور تعداد زیادی همکار کار کنید. حالا برعکس آن وضعیتی که من در مدارس شبانهروزی داشتم، یا وضعیت کلاسی که بیش از 20 دانشآموز دارد، من باید در روز با یک دانشآموز ارتباط داشته باشم. به نظرتان کدام وضعیت سختتر است؟
برای شما سخت نیست که هر روز آن هم در پایان سالهای معلمی این مسیر را طی کنید؟
زندگی یعنی تلاش و مبارزه کردن. من باید این مبارزه را بپذیرم تا بتوانم موفق شوم. قبلاً هم این سوال را از من پرسیدهاند که برایت سخت نیست و من پاسخ دادم آن زمانی که میخواستم به مشکین شهر بیایم، من را به این شهر انتقال ندادند. چون گفتند انتقالی لازم نیست و نیروی مازاد داریم و از این حرفها. وضعیت من این شد که به لطف خدا سال قبل تک پایه بودم و امسال هم دو پایه. الان که فکر میکنم، میبینم این قدر در این چند سال اخیر من با یک یا دو یا سه دانشآموز کار کردهام که این روش برایم عادت شده است. برای همین اگر حالا لازم باشد در سه روستا هم تدریس کنم، این کار برایم مشکل نخواهد بود. به نظر خودم لطف خدا شامل حال من شده زمانی که میتوانستم 100 نفر را مدیریت کنم، آن کار را انجام دادم و حالا هم مدیر دو نفر هستم، آن هم در یک مدرسه و به شکل مدیر آموزگاری. در همین ((رز)) همکارانی دارم که در پنج پایه تدریس میکنند، ولی من تک پایه هستم و من از این بابت از خدا تشکر میکنم که کار من را آسان کرد.
در این دو روستا دانشآموز دیگری نیست که بخواهد به مدرسه بیاید؟
نه. این دو روستا دانشآموز دیگری ندارد. روستای خانببلو نزدیک به 20 خانواده جمعیت دارد و اجاق قشلاقی هم همین حدود. در این دو روستا تنها بچههایی که میتوانند به مدرسه بروند همین دو دانشآموز هستند. البته در روستای اجاق قشلاقی دو، سه بچه دیگر هم هستند که هنوز به سن مدرسه نرسیدهاند. در خانببلو هم فقط یک پسر دیگر هست که او هم هنوز به سن رفتن به مدرسه نرسیده است. دختر هم در این دو روستا وجود ندارد که خواسته باشد به مدرسه بیاید.
شما الان کل وقتتان را روی دو دانشآموز میگذارید. این موجب میشود که حتما از دانشآموزتان انتظار موفقیت داشته باشید. درست است؟ چون بالاخره این دانشآموزان با دانشآموزان مدارس بزرگ فرق دارند.
به نظرم من باید شأن معلمیام را حفظ کنم و کاری را که وظیفه من است، به بهترین شکل انجام بدهم. بخش دیگر باید بر عهده دانشآموز باشد، اما این را هم بگویم که اگر من به عنوان معلم از دل و جان برای دانشآموز تلاش و دلسوزی کنم، او متوجه این موضوع خواهد شد و او هم تلاش خواهد کرد. دو سال قبل هم من دو دانش آموز داشتم در دو روستا و برای یکی از دانشآموزان سه سال تدریس کردم، یعنی از سوم تا پنجم. الان آن دانشآموز در راهنمایی مشغول تحصیل است و در دهستان شاگرد اول است و این باعث افتخار من است.
نظر شما