خدیجه زمانیان/ هفتهای که گذشت برندگان هجدهمین دوره جایزه شهید غنیپور اعلام شد و برگزار کنندگان، کتاب «شهرهای گمشده» نوشته آیدا مرادی آهنی را به عنوان رمان برگزیده در بخش بزرگسال اعلام کردند.
رمان شهرهای گمشده سومین رمان آیدا مرادی آهنی پس از انتشار «پونز روی دم گربه» و «گلف روی باروت» است.
محیا قوامیان، شخصیت اول داستان «شهرهای گمشده» دانشآموخته دانشگاه شریف است. او در میهمانیِ سفارت آفریقای جنوبی با پارسا ثابت، خلبان ایرانی-آمریکایی که اکنون ساکن آمریکاست، آشنا میشود. ثابت او را متقاعد میکند که بهجای ماندن در ایران و سروکلهزدن با دانشگاه برای پذیرفتهشدن و سرمایهگذاری روی طرحش، پاییزِ امسال برای دانشگاه کلمبیا اقدام کند. ثابت توضیح میدهد که شرکتی را در آمریکا به نام «اپیدن» میشناسد که میتواند اسپانسرِ دوره فوقِلیسانس و دکترای او باشد. محیا با کمکِ ثابت به آمریکا میرود. دوران اقامت و کارِ محیا در اپیدن آن طور که برای هر دانشجوی ایرانی انتظار میرود، طی نمیشود. محیا با پروندهای امنیتی از اپیدن اخراج میشود و بعد از کشوقوسهای فراوان شروع به گزارش و جمعآوریِ سند برای ویکی لیکس میکند.
وی که در موقعیتی سخت قرار گرفته و هیچ کجای زندگیاش شبیه به تصویری نیست که در لحظه خروج از ایران برایش متصور بوده، از پارسا میشنود که تنها کسی که میتواند سابقه او را در اپیدن پاک کند، فردی به نام استیو مارنو است؛ مشاور امنیت سیاست خارجه آمریکا که ترجیح میدهد با وجود تصمیمات مهمی که در گرفتنِ آنها سهیم بوده، کمتر دیده شود و خود را از نگاهها دور نگه دارد. پرداختن به سیاست در «شهرهای گمشده» نه آنچنان مفصل و گیجکننده است که حوصله خواننده را سر ببرد و نه بهشکلی گذرا صرفاً به چند نام سیاسی اکتفا کرده است. اشاره به جزئیاتِ مکانی و احساسی، روش اصلی مرادی آهنی در بهتصویرکشیدنِ موقعیتهای شهرهای گمشده است. درباره این رمان و جایزه شهید غنیپور با آیدا مرادی به گفتوگو نشستهایم که میخوانید:
وقتی متوجه شدید کتاب «شهرهای گمشده» برنده جایزه شهید غنیپور شده است، چه حسی داشتید؛ فکر میکردید رمان شما برگزیده چنین جایزهای شود؟
هیچ نویسندهای هنگام خلق اثر به این فکر نمیکند که قرار است چه جایزهای بگیرد و در واقع نویسنده نباید هم به چنین مسائلی فکر کند، چون چیزی که قرار است به پیشبرد نویسنده کمک کند جوایز نیستند، بلکه راهی است که او برای نوشتن اثرش انتخاب میکند؛ بنابراین فکر نمیکنم نویسندهای به جایزه فکر کند. اما وقتی فهمیدم اثر من برگزیده جایزه شهید غنیپور شده بسیار خوشحال شدم، چون جایزه شهید غنیپور جزو جوایزی است که اثر را فرای شخصیت نویسنده مورد ارزیابی قرار میدهد و جایزه به خود اثر داده میشود و نه نویسنده. همین موضوع برای من ارزشمند است. مسئله دیگر اینکه جایزه شهید غنی پور در جمعی صمیمی و توسط آدمهای صمیمی برگزار میشود.
چه شد که داستان «شهرهای گمشده» را نوشتید و داستان یک شهر و آدمهایش دغدغه ذهنی شما شد؟
ذهنیتی از بعضی آدمها داریم و فکر میکنیم اینها همیشه و در هر شرایطی موفق هستند و شکست در زندگی آنها جایی ندارد. اغلب فکر میکنیم کسی که برای تحصیل و کار از ایران میرود معمولاً با موقعیتهای خوبی روبهرو میشود. من فکر کردم اگر آدمی که از ایران میرود در همان ابتدای ورود دچار شکست شده باشد و آرزوها، برنامهها و نقشه هایش را نقش بر آب ببیند چه اتفاقی برایش میافتد و داستان «شهرهای گمشده» از همین جا برای من شروع شد.
می خواستم ببینم با توجه به پیشینه و بستر تاریخی که وجود دارد و ایرانیهایی که در نیویورک زندگی میکنند، اگر این اتفاق در همان ابتدای ورود برای فرد ایرانی رخ دهد، ارتباطها چگونه خواهد بود. این کتاب در زمانی نوشته شد که برجام امضا شده بود و برای ایران اتفاقهایی در عرصه بینالمللی رخ داده بود. فکر کردم با توجه به این شرایط اگر شخصیت در تمام این محیطها قرار بگیرد چه اتفاقی برایش خواهد افتاد.
در جایی گفته بودید نوشتن این رمان چهار سال زمان برد و مسائلی نظیر برجام و اتفاقات سیاسی دیگر هم در داستان دیده میشود. این مسائل یک اثر ادبی را زماندار نمیکند؟
بله؛ اما همان طور که میگویید برجام فقط بخشی از ماجرا بود. مسئله سیاسی همه ماجرا نبود و آنچه برای من اهمیت به سزایی داشت توصیف روابط آدمها در این شرایط بود و تصویر این موقعیت که وقتی دو ایرانی در شهر و کشور دیگری با مشکلات یکسانی درگیر هستند رابطه آنها با یکدیگر به چه شکل خواهد بود و یا در همین شرایط ارتباط یک ایرانی با یک آمریکایی به چه صورت است. باز هم تأکید میکنم در این رمان بیش از هر چیز روابط انسانی برای من مهم بود و حالا در پسزمینه این مسئله روابط سیاسی هم وجود دارد. در کتاب به دنبال این پرسش بودم که آیا روابط انسانی میتواند از مسائل سیاسی تأثیر بگیرد یا نه و در این شرایط، هر کدام از این احتمالات اگر اتفاق بیفتد چه نتیجهای خواهد داشت.
چقدر موافق بروز اتفاقات سیاسی در یک اثر ادبی هستید؛ آن هم در کشوری مثل کشور ما که همیشه در معرض اخبار سیاسی و بویژه جنگهای دنیاست و در این شرایط شاید ادبیات محملی برای آرامش آدمها باشد؟
ما نخستین و آخرین کشوری نیستیم که مردمش هر روز با مسائل سیاسی درگیرند و اگر بخواهیم این طور فکر کنیم که وقتی مردم درگیر مسائل سیاسی هستند به هنر پناه میبرند تا درباره گل و بلبل بخوانند، نصف آثار هنری دنیا در برهههای سیاسی و تاریخی حذف و مطرود میشوند و ما نباید از آنها یادی بکنیم و همه نویسندگان و هنرمندان این آثار باید نگران باشند.
من دوست داشتم چیزی بنویسم تا مثلاً 20 سال دیگر اگر مخاطب آن را خواند، بداند روابط آدمها در چنین برههای چگونه میتوانست باشد.
مسئله مهم این است که آدمها وقتی میتوانند با هم دیالوگ برقرار کنند که اتفاقاً امکان برقراری دیالوگ کم است. آدمهای این کتاب در شرایطی با هم وارد گفتوگو میشوند که امکان گفتوگوکردن از هر لحاظی مقداری ناممکن میشود. مسئلهای که همه ما به آن نیاز داریم همین است؛ اگر امکان گفتمان و گفتوگو ناممکن باشد، باز هم بتوانیم با هم حرف بزنیم و رابطهای شکل بگیرد. حالا این رابطه چقدر ناقص و چقدر کامل باشد ویژگیهایی داشت که نشان دادن همین ویژگیها برای من اولویت داشت.
برای نشان دادن نیویورکی که شما در کتابتان تصویر کردهاید نیاز به پیشزمینههایی داشتهاید. توصیفها نشان میدهد شما به دنبال ارائه نیویورکی واقعی بودهاید که تلاش کرده متأثر از فضای رسانهای نباشد. چطور به چنین دریافتی از شهر نیویورک رسیدید؟
برای پاسخ به این پرسش باز هم بر شخصیتها تأکید میکنم. وقتی شخصیتها شکل میگیرند و وارد روابط انسانی میشوند، شهر ناخودآگاه پررنگ میشود. ما باتوجه به شخصیت خودمان و روابطمان هر روز به شهر نگاه میکنیم و آن را میسنجیم. این اتفاقی است که در همه کلانشهرها رخ میدهد، بنابراین نه تنها نیویورک، بلکه بهشت و جهنم نشاندادن هر شهری اشتباه است، چون آدمها شهر را با توجه به حالات روانی و روابط شان میسنجند و میسازند. زمانی که میخواستم این کتاب را بنویسم دو بار به نیویورک سفر کردم و نزدیک به یک سال آنجا زندگی کردم تا بتوانم «شهر» را تا جایی که میشود با توجه به روابط آدمها و نه فقط به لحاظ جغرافیایی بشناسم. بیشک شناخت یک شهر با توجه به روابط آدمها، تجربه زیست بیشتری میطلبد، اما من تلاشم را کردم باتوجه به تجربه زمانی که داشتم به این شناخت برسم.
تا جایی که من متوجه شدم شما به شخصیتهایتان نگاه نمادینی نداشتید و آنها را نماینده کشور و یا تفکر خاصی معرفی نکردید؟
نه شخصیتهای کتاب من نماد شهرهایشان نبودند. اتفاقاً من فکر میکنم شخصیتها وقتی وارد فضایی میشوند، نماد خودشان هستند نه کشورهایشان و تلاش هم نکردم در داستانم چنین شخصیتهایی با چنین باورهایی خلق کنم.
نظر شما