تحولات منطقه

۲۶ فروردین ۱۳۹۸ - ۱۶:۱۲
کد خبر: ۶۵۲۲۴۶

به عنوان یک شمالی قلبم دارد می ایستد از رؤیت جنگل های هیرکانی در حال انقراض... واگویه می کنم مگر شمشاد گرانبها، سبزپوش چهارفصل نبود؟ چه به سرش آمد؟

زمان مطالعه: ۳ دقیقه

به گزارش قدس آنلاین، جمعه: بریم «پارک جنگلی سی سنگان».

شنبه: بریم «سی سنگان».

یکشنبه: اصلاً بریم «رامسر».

دوشنبه: بریم «آمل».

سه شنبه: حداقل بریم «دودانگه ساری».

چهارشنبه: که بالاخره جنگل های «سنگده دودانگه ساری» تصویب می شود.

با مکان سفر که موافقت می شود، برای نوع غذا در گروه خانوادگی، اسامی خوشمزه ردیف می کنیم که کتلت و سالاد ماکارونی و حاشیه هایش بالاترین آمار مثبت را به خودشان اختصاص می دهند.

راه می اُفتیم. «گل ترمه» ناخوش احوال و ساکت است، برعکس بچه های دیگر.

نسیم فروردین و آفتاب کمرنگش دلبری می کنند. واقعاً ماه شیرین و طنازی است این اولین فرزند بهار.

شیشه اتومبیل را می دهم پایین. به همسفرم می گویم: استنشاق کن. دیگر مثل این شکوفه و ابر و شبنم نصیبت نمی شود.

می خندد، می خندم، می خندیم. جاده خلوت است. چون روز تعطیل نیست، از همهمه و ترافیک آزادیم.

می رویم اما هنوز سرخوشی کافی زیرپوست مان ندویده و سرمست شکوه سرشاخه ها نشده ایم که می رسیم.

می رسیم اما به کجا... نمی شناسم و بجا نمی آورم واقعاً... انگار دستی به زور بیدار کرده مرا از خواب قشنگم... تمام رؤیای جاده از سرم می پرد... خیره می شوم به هکتارها پاییز زودرس... انگار نه انگار که اهل این دیارم.

برایم پیر و غریبه شده جنگل. تضاد بین عناصر زجرم می دهد. باور نمی شود اینجا شمال باشد.

با دهان باز به جنگلی که نیست و به آقای همسر که آرام است نگاه می کنم... بی سوال و پُرسوال!

شماتت بار می گوید: وقتی دل نمی دهی به اخبار، همین می شود دیگر. یادت نیست درباره آفت شب پره ۹۶ و ۹۷؟ نگفتم کارشناس گیاه پزشکی منابع طبیعی توی مصاحبه از ابتلای جنگل های ساری، سوادکوه، بهشهر، چالوس، نور، رامسر و رویان چه اطلاعات دردناکی داد.

خانوم فراموشکار! ده تا عکس نشانت ندادم که این آفت بعد از برگ می رود سراغ پوست درخت ها.

ذره ذره یادم می آید. اما شنیدن کی بود مانند دیدن.

جلوتر می رویم. خبری از شمشادستان ساری نیست. تعدادی درخت خشک و سوخته فقط مانده که یادمان بیندازد اینجا رویشگاه سبزبرگ ها بوده روزگاری.

دستپاچه می روم توی اینترنت... به عنوان یک شمالی قلبم دارد می ایستد از رؤیت جنگل های هیرکانی در حال انقراض... واگویه می کنم مگر شمشاد گرانبها، سبزپوش چهارفصل نبود؟ چه به سرش آمد؟

مگر نگفتند که محلول پاشی میکروبی گیاهی انجام شد؟ نه! هفت - هشت هزار هکتار مگر رقم مختصریست که بشود همینطوری دولپی برود در شکم شب پره های خائن؟

پس اعتبارات کی می خواهد به داد جنگل های بیمار برسد؟ جنگل های داغان لب گور؟

جمع پشیمان می شود از پیشنهاد جنگل گردی و جنگل مانی و توقف بر سَر بالین بیمار. و می گوید بگذار ببینم طبیبان چه می کنند با شمشادها؟

و پریشان راه کج می کنیم سمت ویلا. از خیر پارک جنگلی می گذریم. دل و دماغ اول سفر ته نشین شده در همه مان.

خصوصاً که می خواهیم بعد از اِسکان، یک سَر «گل ترمه» را ببریم تا درمانگاه.

تب دارد و بی حال است. مادرجانش می گوید: خاله ای می دانی چرا افتاده به این روز... نه یکی، نه دوتا، پیش خودمان بماند ۳ تا بستنی شکلاتی خورده دخترم.

گل ترمه را در آغوش می گیرم و قربان صدقه اش می روم.

 تَه نوشت: یعنی در این استان پُرمسئول، کسی آنقدر کفش آهنین دارد که مثل مادر- پدر یا که نه اقلاً مثل خاله، شمشادهای نزار خزری را دریابد؟ پاشویه کند و برایش پنجه در پنجه حشره شب رو سمِجِ شکم چران، بیندازد؟

دعا می کنم باد، قصه شمشادها را به گوش راش ها و نمدارها و توسکاها نرسانده باشد؛ آنها خیلی می ترسند!

انتهای پیام /

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.