مجید تربتزاده/
نقش و جایگاه «تقی زاده» در تحولات تاریخ معاصر ایران آن قدرها بزرگ و مثبت نیست که مثلاً تا شهریور صبر کنیم و بعد به بهانه روز تولدش، گزارش از شخصش را بنویسیم. سخنان نوروزی رهبر انقلاب و نام بردن از «تقیزاده» را هم چون یک ماه از ماجرا گذشته نمیتوان بهانه نوشتن کرد. بنابراین میماند 2 اردیبهشت سال 1289 و بیانیهای که علما و مراجع بزرگ نجف نوشتند و اعلام کردند: «منش و مسلک سیاسی تقی زاده با اسلامیت مملکت و قوانین شریعت مقدسه ضدیت دارد و باید او را از مجلس شورای ملی اخراج کرد». این مناسبت اگرچه بهانه خیلی محکمی برای گزارش نوشتن نیست، اما به جایش زندگی سیاسی و مواضع و رفتارهای «تقیزاده» آن قدر پُرفراز و فرود، رنگ به رنگ و گاه جنجالی است که میشود از آنها چند داستان و گزارش از شخص نوشت.
شخصیت و سیاست رنگارنگ
ممکن است شما هم دیده باشید که با وجود مخالفان و منتقدان سرسخت بسیاری که دارد گاه و بیگاه در میان تاریخ نویسان و علاقهمندان به تاریخ معاصر، کسانی پیدا میشوند که از برخی عقاید و رفتارهای «تقیزاده» به نیکی یاد کرده و حتی آنها را خدمت به ایران و ایرانیها دانستهاند! دلیل این اختلاف نظر البته که تفاوت سلیقه و نگاه اهالی تاریخ نیست، بلکه زندگی و منش عجیب و غریب سیاسی «تقیزاده» است که از او سیاستمداری بشدت متفاوت و رنگ به رنگ ساخته است. یعنی مثلاً شما نمیتوانید باور کنید تقیزاده 18 ساله، همان نوجوان طلبه چند سال پیش است که صرف و نحو میخواند و قرار بود برای خودش روحانی سرشناسی بشود. همان طور که باورش سخت است سیاستمداری که در دوران پیری و پختگی به ریاست مجلس سنا هم میرسد، همان «تقیزاده»ای است که چندین سال پیش سخنرانیها و نوشتههایش در مخالفت با تشکیل «سنا» زبانزد اهالی سیاست بود! اگر اینهایی که گفتیم را نماد رفتار و سیاستهای رنگارنگ او نمیدانید، بهتر است بخشهای بعدی مطلب را بخوانید. البته قبلش مجبوریم بنویسیم که: «شهریور ۱۲۵۷ در تبریز به دنیا آمد. میگویند پدرش «سید تقی اردوبادی» از اهالی قفقاز و امام جماعت مسجد «حاج صفرعلی» تبریز، مکتبدار، مردی عالم و زاهد و از شاگردان شیخ مرتضی انصاری در حوزه نجف بود. «سیدحسن» از چهار سالگی خواندن قرآن کریم و از هشت سالگی تحصیل مقدمات عربی و از 14 سالگی تحصیل علوم عقلی، ریاضیات و نجوم و هیئت را شروع کرد...».
تحصیل یواشکی
14 سالگیاش گویا شروع آشنایی جدی با علوم جدید و همچنین فاصله گرفتن از دروس حوزوی آن روزگار است. «سید حسن» از این زمان به بعد، هم به سمت ریاضیات قدیم و حساب و هندسه کشیده میشود، هم کلام و فلسفه میخواند، گاه سراغ علم جفر و رمل میرفت، کتابهای طب قدیم را میخواند و بعد هم سراغ پزشکی نوین رفت. همین هم بهانه شد تا زبان فرانسه را هم در مدرسه کشیشهای آمریکایی (مموریال) یاد بگیرد. البته «سیدحسن» بیشتر علوم غیر حوزوی را تا 19 سالگی، یواشکی و دور از چشم پدر میخواند و به قول خودش: «اگر پدر مطلع میشد، بشدت منع میکرد». پدر که از دنیا میرود، موانع برداشته میشود. هم میتواند برای فروش املاک پدری مدتی به روسیه برود و برگردد و هم اینکه قید دروس و اندیشههایی که به احترام پدر آنها را دنبال میکرد، بزند. «سید حسن» در این دوران بشدت تشنه و شیفته علوم و آثاری است که حرفهای نو بزنند و به جهان و مسائلش نه از زاویه دینی، بلکه غیر دینی نگاه کنند. کتابهای «طالبوف»، «میرزا ملکم خان» و همچنین نشریات مختلف خارجی، مهمترین منابع مطالعاتی او در این دوره هستند. البته عطش نوجویی و پشتکار او در دست یافتن به آثار دانشمندان غیر دینی آن هم در 20 سالگی جالب توجه و حتی ستودنی است. دقت داشته باشید که داریم درباره دورانی حرف میزنیم که نشریات و مجلات و همچنین کتابهای غربی به زحمت و با اسب و قاطر به ایران میرسید.
تقیزادههای امروزی
جوان تبریزی، زیاد میخواند و سر پرشوری هم داشت. شعار: «صلاح کشور منوط بر این است که ایرانیان بهطور کلی از نظر صورت، معنا، جسم و روح باید فرنگیمآب شوند و بس» هم حاصل همین زیاد خواندنها و تک بعدی اندیشیدنها و شیفتگی بیحد و حصر اوست. «تقیزاده» در این دوره بسیار عجول، افراطی و در بیان یافتهها و بافتههای فکریاش، بی پروا و تندرواست. آن قدر تندرو که حتی معتقد است برای حرکت به سمت پیشرفت باید در قدم نخست خط و الفبای فارسی را هم به لاتین تغییر داد! با این همه فکر نکنید اشاره رهبر انقلاب در نوروز 98 به «تقیزاده» تنها اشارهای گذرا و یادآوری یک نکته تاریخی درباره همین ویژگی اوست. اول اینکه سخنان رهبری مبنی بر: «در داخل متأسفانه بعضیها غرب را بَزک میکنند، بدیهای غرب را توجیه میکنند، رتوش میکنند، نمیگذارند افکار عمومی متوجه بشود که همین دولتهای ظاهرالصّلاح - مثل فرانسه، مثل انگلیس، مثل دیگران - در باطنشان چقدر شیطنت و شرارت وجود دارد، مطبوعاتچیها بینشان هست، رسانهایها بینشان هست؛ مثل تقیزاده... امروز هم تقیزادههای جدید از این حرفها میزنند...» در واقع هم تأکید بر این دارد که «تقیزاده» نه فقط در همان عنفوان جوانی و از سر جوزدگی به دفاع از فرهنگ و سبک زندگی غربی میپردازد، بلکه تا سالهای سال برای آن تبلیغ حساب شده میکند. دوم اینکه این سخنان هشداری هم هست نسبت به حضور تقی زادههای جدید در فضای سیاسی و رسانهای امروز که هدفمند و مأموریت وار، بد و خوب فرهنگ خودمان را له کرده و میکوبند و از زشت و زیبای فرهنگ و زندگی غربی تعریف و تمجید میکنند.
استاد اعظم
اگر بیشتر در لابه لای صفحات تاریخ دقیق شویم، میشود مستندتر هم درباره «تقیزاده» نوشت. حتی در آثار همشهریاش «کسروی»، یک مورد هم تعریف و تمجید از رفتار و کردار سیاسی «تقیزاده» و یا اقدام مثبت و مؤثر او پیدا نمیشود. همشهری دیگرش «محمود محمود» نویسنده کتاب «تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن نوزدهم» میگوید: «تقیزاده در میان مشروطهخواهان حقیقی، هیچگاه حنایش رنگی نداشت و او را از عُمّال سیاست انگلیس میشناختند». بنابراین میشود اندک تلاش برخیها که سعی کردند به افکار او رنگ و لعاب روشنفکری بزنند و یا خودشان را «رجل کارآمد سیاسی» معرفی کنند را دنباله فعالیتهای پنهانی و پشت پرده سیاسی او دانست. فعالیتهایی که اگر دنبالش را بگیرید به سفارتخانه انگلیس و تشکیلات فراماسونی هم میرسید. «اسماعیل رائین» درباره او نوشته است: «تقیزاده در زمانی که نماینده نخستین دوره مجلس بود عضو «لژ بیداری ایران» شد...وی چند ماه بعد درخواست ارتقا به «مرتبه رفاقت» نموده و پس از مدتی به بالاترین مقام فراماسونری؛ یعنی استاد اعظم میرسد...».
آلت فعل
این قسمت را هم بخوانید تا هم با سوابق و رفتار سیاسی و هم با فراز و فرود و رنگ عوض کردنهایش بیشتر آشنا شوید: از 30 سالگی با سخنرانیهای آتشین به مجلس راه پیدا میکند و بزودی رهبری نمایندگان به اصطلاح روشنفکر اما تندرو مجلس را به عهده میگیرد... از یک سو درباره محدود کردن اختیارات شاه حرف میزند و از سوی دیگر شعار جدایی دین از سیاست میدهد... از پیمان سال 1907 که انگلیس و روسیه، ایران را میان خود تقسیم میکنند دفاع میکند... در تهییج مشروطه خواهان و مخالفان استبداد تلاش و سخنرانی میکند اما با حمله «محمد علی شاه» به مجلس، میگریزد و به سفارت انگلیس پناه میبرد... این مسئولان سفارت انگلیس هستند که شاه را از کشتن و حتی تبعید طولانی مدت او منصرف کرده و بعد هم در انگلیس از او استقبال کرده امکان زندگی و فعالیت را برایش فراهم میکنند... پیش از پایان تبعید، به توصیه انگلیسیها مخفیانه به ایران برمیگردد، به تبریز میرود و به مخالفت با ستارخان و باقرخان میپردازد و عدهای را علیه آنها میشوراند... پس از سقوط «محمد علی شاه» به تهران میآید و عضو «هیئت مدیره موقتی» مجاهدین میشود که اوضاع را تا تعیین تکلیف حکومت به دست گرفتهاند. این هیئت حاکمه موقت همان هیئتی است که حکم به محاکمه و سپس اعدام شیخ فضل الله نوری میدهد... به مشارکت در ترور «سید عبدالله بهبهانی» متهم میشود... با فشار و فتوای علما و مراجع تقلید از جمله «آخوند خراسانی» از مجلس و از ایران اخراج میشود... سالها در آلمان زندگی و فعالیت میکند... دوباره به ایران برمیگردد...نماینده مجلس، وزیر و سناتور میشود... در اواخر دوره قاجار، آرمانگرایی و آزادیخواهی را فراموش میکند و مدتی به دفاع از اقدامات «سردار سپه» میپردازد...او پیش از این در مجلس به پایان حکومت قاجار رأی منفی داده است!... در زمان قرارداد نفتی سال 1933 میان رضاخان و انگلیسیها بسیار فعال است... سالها بعد در مجلس اما خود را فقط «آلت فعل» و رضاخان را همه کاره این قرارداد میداند...!
من تسلیم شدم
دست کم در 15 سال پایان زندگیاش شروع به فاش گویی و گاهی اظهار ندامت و اعتراف میکند. کسی که زمانی به قول خودش در قراردادهای ننگین «آلت فعل» شاه یا انگلیسیهاست در سخنرانی سال 1338 میگوید: «آزادی به معنی حقیقی آن، بدون وجود شهامت افراد و غرور ملی و استقلال فکر و... در برابر ارباب قدرت وجود پیدا نمیکند... این همان است که شخص بتواند «نه» بگوید و اهل تسلیم و زبونی نباشد»! او اگرچه خود و گذشتهاش را از خیانت تبرئه میکند، اما پیش از اینکه در سال 1348 تسلیم مرگ شود، به برخی از اشتباههای بزرگش هم اعتراف میکند: «چنان که اغلب میدانند اولین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را چهل سال قبل بیپروا انداختم که با مقتضیات آن عصر شاید تندروی شمرده میشد...»!
نظر شما