شهرتش را در جهان مدیون افکار، اندیشهها و شخصیت خیلی خاصش است. در ایران اما «میشل فوکو» بیشتر به خاطر سفری که در گرماگرم انقلاب اسلامی به کشورمان میکند و همچنین نقد و نظرهایش درباره انقلاب، معروف است. البته بهانه ما برای نوشتن از اندیشمند و فیلسوف فرانسوی هیچکدام از این دو مورد نیست! این بار برگزاری نمایشگاه کتاب تهران سبب شد تا پس از مدتها، نام «فوکو» در فضای رسانهای، سر زبانها بیفتد. یک ناشر اعلام کرد، کتاب «فوکو در ایران» با همه اما و اگرها سرانجام منتشر شد و خودش را به نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران رساند.
وارث «سارتر»
این را هم بگوییم که نه «گزارش از شخص»، نه بضاعت علمی و فلسفی ما و نه حوصله روزنامهخوانها، هیچکدام به اندازهای نیست که بشود در این صفحه به نقد و بررسی افکار و اندیشههای «فوکو» پرداخت. به جز اینها گستره اندیشهها و نوشتههای «فوکو» و تنوع موضوعات و زمینههایی که او به آنها پرداخته، آن قدر زیاد است که آدم میماند با یک فیلسوف طرف است یا تاریخدان؟ یک جامعهشناس یا یک نظریهپرداز؟
خانم «آن مالاپار» و جراح معروف و پولدار فرانسوی «پل فوکو» در سال 1926 صاحب پسری شدند که بعدها به جای اینکه وارث شغل و ثروت پدریاش بشود به قول طرفداران و علاقهمندانش، وارث تاج و تخت فلسفی و فکری پادشاه فیلسوفان معاصر یعنی «ژان پل سارتر» شد! «فوکو» در دانشگاه سوربن فلسفه خواند و لیسانس گرفت. بعد برای مدت کوتاهی عضو حزب کمونیست فرانسه شد، اما دو سه سال بعد از آن حزب کنار کشید و به جایش روانشناسی خواند و در زمینه آسیبشناسی روانی تحقیق و مطالعه کرد و مدرک گرفت. چند سال در دانشگاههای سوئد، لهستان و آلمان به تدریس پرداخت. با نوشتن رسالهای در زمینه جنون از دانشگاه هامبورگ مدرک دکتریاش را گرفت، سال 1964 استاد فلسفه دانشگاه کلرمون در فرانسه شد و بعد از آن در برترین مؤسسه دانشگاهی فرانسه، صاحب کرسی شد و «تاریخ نظامهای فکری» را تدریس کرد. تدریس در دانشگاه ایالتی نیویورک، دانشگاه کالیفرنیا و برکلی را هم میشود به سوابقش اضافه کرد.
نقابها
حتی نمیشود خیلی ساده، ردّ موفقیتها و شهرتش را گرفت و زندگینامه و شرح فعالیتهای فکریاش را نوشت! واقعیت این است که تعداد منتقدان و مخالفانش، دستِ کمی از علاقهمندان به افکار و اندیشههایش ندارند. «فوکو» همان قدر که از نگاه برخی وارث «سارتر» است، از نگاه برخی دیگر، اندیشمندی است که «دمدمی مزاج» بودن، بارزترین ویژگی فکری و شخصیتیاش به شمار میرود. در جوانی از آن کمونیستهای دو آتشه و تمجیدگر استالین است، اما چند سال بعد حزب کمونیست فرانسه را به دلیل اینکه چشمانش را به روی کارها و افکار«فوکو» بسته و آنها را جدی به حساب نمیآورد به باد انتقاد شدید میگیرد. در دورهای منتقد و رقیب سرسخت «سارتر» است، اما چندی بعد در کنار او دیده میشود و در راهپیماییهای مختلف همراه با «سارتر» شرکت میکند. گاهی چپگرایان فرانسوی او را سرسپرده اردوگاه راست میدانند و چند سال بعد، راستگراها از «فوکو» به خاطر تمایلات چپگرایانهاش انتقاد میکنند. یکی از استادانش به نام «ژرژ دومزیل» درباره او میگوید: «فوکو نقاب بر چهره داشت و همیشه هم این نقابها را عوض میکرد». نویسنده فرانسوی «دیدیه اریبون» اما نظری کاملاً متفاوت از این درباره «فوکو» دارد و معتقد است زندگی و افکار او چیزی فراتر از نقاب عوض کردنهای پیدرپی است. این درست که ما در بررسی زندگی و افکار او با صدها و بلکه هزاران «فوکو» روبهرو میشویم، اما دلیل همه نقابها و فوکوهای متفاوت، صراحت و جسارتی است که «فوکو» در دورههای مختلف زندگی در بیان افکار و یافتههایش دارد و میتواند شجاعانه علیه فرضیهها و نظریههای چند سال قبل خود و دیگران حرف بزند.
همه را بیرون کرد
دربارهاش به شوخی و جدی گفتهاند: «فوکو آن قدر شجاع بود که انسان و علم را از حوزه علوم انسانی بیرون انداخت»! این البته شاید دیدگاه برخی از منتقدانی باشد که سفت و سخت اعتقاد دارند «فوکو» یک پوچ انگار و ویرانکننده علوم اجتماعی است! با این همه او توانست به مدد رویکردهای نو و در افتادن با اصول سنتی رایج در جامعه علمی و دانشگاهی، بسرعت در عرصه روشنفکری فرانسه شهرت پیدا کند و این شهرت چندی بعد نفوذی جهانی را هم تجربه کرد. علاقهمندان و حتی منتقدانش میگویند: «او افقهای کاملاً نوینی را در فلسفه، تاریخ و جامعه شناسی، پیش روی متفکران زمان خودش قرار داد». خیلیها هم «فوکو» را «فرزند ناخلف ساختگرایی»، در فرهنگ پوچ انگار غرب میدانند. خیلی ساده و کلی اگر بگوییم آثار «فوکو» به سه بخش تقسیم میشوند. بخشی از آثار او با تأثیرپذیری از اصول هرمنوتیک (تأویل متن) و با الهام از «هایدگر» نوشته شده است. بخش دوم کارهای «فوکو» باستانشناسی یا دیرینهشناسی معرفت است که کتاب معروفش «نظم اشیا» از آن جمله است. بخش سوم آثار «فوکو» هم در واقع آثار تبارشناسانه اوست که در آنها به بررسی رابطه گفتمان و معرفت از یک طرف و قدرت از طرف دیگر میپردازد. در بخش سوم کارهایش نیز تأثیرپذیری از افکار «نیچه» به وضوح دیده میشود.
17 شهریور
اما برویم سراغ آنچه «فوکو» را برای نخستین بار به ایرانیهای اهل کتاب و حتی کتابنخوان شناساند. او درست در اوج روزهای انقلاب اسلامی پا به ایران گذاشت. اگرچه خیلیها تلاش کردهاند بگویند سفر او به ایران نه فقط به خاطر علاقهاش به انقلاب و شخصیت امام«ره» بلکه فقط به عنوان یک روزنامهنگار بوده است، اما واقعیت این است که او پیش از سفر و زمان حضور امام در فرانسه، سعی به ارتباط با انقلابیون ایرانی داشته است. برخیها حتی از حضور او در نوفل لوشاتو و دیدار با امام نوشتهاند، اما سند و مدرکی از این دیدارهای احتمالی در دست نیست. در سال ۱۹۷۷ سردبیر روزنامۀ ایتالیایی «کوریهره دلاسرا» از «فوکو» خواسته بود تا برایش یک ستون ثابت بنویسد. ولی «فوکو» تمایلی به نوشتن مقالههای فلسفی یا فرهنگی برای این ستون نداشت. به جای آن پیشنهاد کرده بود که نوعی گزارش حقیقتجویانه از نزدیک و از سرصحنه انقلاب اسلامی را بنویسد. او بار اول درست چند روز پس از واقعه 17 شهریور به ایران رسید.
من میدانم...
نقطه نظراتش درباره انقلاب اسلامی هم درست مثل افکار و نظریههای مختلفش، همه را غافلگیر کرد. روشنفکران غربی، بخصوص فرانسویها انتظار نداشتند «فوکو» چنین نگاه مثبتی به انقلاب یک کشور غیر اروپایی داشته باشد و در نوشتههایش برخلاف افکار و اندیشههای برگرفته از «ایسم»های ریز و درشت غربی، حرف بزند و روشن و واضح بگوید برخلاف مارکسیسم معتقد است دین و مذهب تنها عواملی هستند که نه تنها سبب تخدیر ملتها نمیشوند، بلکه میتوانند بهترین عامل برای خیزش و انقلابهای روشنگرانه باشند.
شاید همین صراحت «فوکو» سبب میشود، جریانهای سیاسی و روشنفکری فرانسه پس از بازگشت از ایران تا مدتها او را تحریم کنند و به قول برخیها فیلسوفشان را بکشند. «فوکو» در نوشتههایش از انقلاب ایران، فرهنگ اسلامی را روبهروی فرهنگ غرب قرار داده و از آن تمجید کرده بود. این گناهی نابخشودنی به حساب میآمد که میگفت: «من میدانم که تمام فرانسویها مخالف من خواهند ماند، ولی این را هم میدانم که امام خمینی و انقلاب جمهوری اسلامی ایران تنها پیروز آینده دنیا است و غرب با آنهمه سازمانهای رصد کننده در اشتباه بزرگی است». جالب اینکه برخلاف خیلی از افکار دیگرش که بعدها علیه آنها حرف میزند، تا پایان عمر از ایده و نظرش درباره انقلاب اسلامی دست نمیکشد.
مرگ زودهنگام
یکی از زمینههای فکری و نوشتاری «فوکو» مسئله جنسیت بود. البته میشود در تشریح افکار او در این زمینه، مثل خیلی از طرفدارانش، هزار جور توجیه علمی و فلسفی نوشت، اما ظرفیت «گزارش از شخص» در همین اندازه است که بنویسیم «فوکو» همجنسگرا به حساب میآمد و البته اهل پنهان کردن این خلقوخو و تمایلاتش هم نبود و در این زمینه نقاب به صورت نمیزد. فیلسوف سرشناس فرانسوی عمری طولانی نداشت و در سال 1984 درگذشت. کتاب «فیلسوفان بدکردار» دلیل مرگ زودهنگام او را ابتلا به بیماری «ایدز» میداند و معتقد است آقای فیلسوف پیش از مرگ چه بسا دهها نفر را به این بیماری مبتلا کرده باشد!
نظر شما