حس و حالی از درونش جوشیده و در قالب کلماتی شعرگونه از ذهن و قلمش، چکیده بود روی کاغذ. البته میشود بازهم چند سالی عقب رفت و سرچشمههای شاعرانگیاش را در پنج یا 6 سالگی جستوجو کرد. زمانی که پدر ابیاتی از شاهنامه را آن قدر برای پسرک خوانده بود تا عاقبت «محمد» آنها را حفظ شود. برای پدر و همه فامیل، شنیدن اشعار فردوسی از زبان کودکی که همه «ر»ها را «ل» تلفظ میکرد، شیرین و لذتناک بود!
سلطان محمد
نمیشود شاعر شدنش را مثل ماجرای به دنیا آمدنش در سال 1308 در روستای «امیرآباد» تربت حیدریه، از روی زندگینامههای مختصری که اینجا و آنجا برایش نوشتهاند، روایت کرد. آنچه هم که کمی بالاتر از نخستین شعرخوانیها و «بارک الله شازده»های معلمش نوشتیم، برداشت آزاد خود ما بود از نقطه آغاز شاعری «محمد قهرمان». اصلاً اجازه بدهید «قهرمان» و شاعر شدنش را آن طور که خودش 30 سال پیش از این گفته، روایت کنیم. فرزند «محمد صادق قهرمان» خودش میدانست که نسبش از طرف پدر با 3 نفر فاصله و از طریق «شجاع السلطنه» میرسد به «فتحعلیشاه قاجار». از طرف مادر هم، نوه «ظل السلطان» محسوب میشد که یکی از 144 پسرفتحعلی شاه بوده است! یعنی «محمد قهرمان» دو قبضه و دوطرفه، شاهزاده و قجری به حساب میآمد. با این وجود از تمام خُلق و خو و کبکبه و دبدبه شاهی و شاهزادههای قاجار، گویا فقط پیشوند «سلطان»، «شازده» و «میرزا» که جلو نامشان میآمد، میراث و سهمشان شده بود. این پیشوندها را هم بعدها وقتی برای ادامه تحصیل به تهران رفته بود از جلو نام خودش و پدرش برداشتند و «سلطان محمد» به محمد قهرمان تبدیل شد!
میراث شاعری
در مجلس بزرگداشتی که در زمان زنده بودن برایش گرفتند، گفت: «ذوق شعر در خاندان قاجار تقریباً مورثی است. فتحعلیشاه «خاقان» تخلّص میکرد و شجاع السّلطنه که صاحب دیوان است، متخلّص به «شکسته» بود و پسر او قهرمان میرزا تخلّصِ «عشق» را برگزیده بود. از پدربزرگم محمّد میرزا، شعری روایت نشده، ولی چند تن از فرزندان او شعر میسرودهاند. اَشعر آنان مرتضی میرزا قهرمان بود که مانند جدّ اعلای خود «شکسته» تخلّص میکرد و روزنامهای هم به نام «خورشید» در مشهد انتشار میداد». این یعنی باید قریحه شاعری را هم از جمله چیزهایی دانست که «قهرمان» آن را از قاجار به ارث برده است. خودش هم البته آنطور که بالاتر از قول او نوشتیم انگار مخالفتی با این برداشت ما ندارد، فقط نمیدانیم با اینکه پدر و مادرش هر دو از قاجار هستند و هیچکدام هم شاعر نبودهاند، اما «قهرمان» درباره ذوق ادبیاش میگوید: «پدرم شعر نمیسرود ولی به مطالعه شعر بسیار راغب بود. مثــنوی را با آوازی دلنـــشین میخـواند و خطّ را زیبا مینوشت... شاید ما برادران و خواهران، ذوق ادبی را از مادر به ارث برده باشیم که گرچه شعر نمیسرود، ولی داستان بلند رُمان مانندی از او به جای مانده است»!
چسبیده بودم به غزل
حالا چه مادر را واسطه انتقال ژنهای شاعرانه به او بدانیم و چه پدر را، فرقی نمیکند. سایه هیچکدامشان روی سر تهتغاری خانواده یعنی«محمد» ماندگار نشد. پنج ساله بود که مادرش را از دست داد و تقریباً 8 سال بعد، پدرش به رحمت خدا رفت تا خواهر بزرگش سرپرستی او را به عهده بگیرد. کودکی که در سال سوم دبستان شروع به طبعآزمایی کرده و کودکانه و به تقلید از اشعار کتابهای درسی و غیردرسی سروده بود: «تو گر میتوانی که نیکی کنی / بود بهتر از بد که با کس کنی» وقتی به دوران دبیرستان رسید، با تأثیرپذیری از اشعار سیاسی و اجتماعی عمویش، شروع به زدن حرفهای گُنده گُنده هم کرد: «هنوز کشور بیسرپرستِ ایران، پُر / ز انگلیسی و روسی و از لهستانی است...شده است کشور ایران ز انگلیسی خراب /ای به کلّه هر چه انگلستانی است... دگر به کار وطن این شهِ زبون نخورد / از آن که اغلبِ افعال زشت را بانی است». آن تشویق معروف «بَرِک الله شازده» هم که اول مطلب گفتیم، مربوط به اشعار همین دوره «قهرمان» است که لابد مشوقش میشود تا شعر را دنبال کند و کم کم به غزل روی بیاورد. جوری که وقتی سال دوم دبیرستان را تمام کرد و خواهرش برای بردن او به تهران آمد، به قول خودش: دیگر حسابی چسبیده بود به غزل!
تنبلنامه
دانشآموز تربتیِ دبیرستان شبانهروزی البرز در تهران، هرچه در شعر، ادبیات و به قول امروزیها علوم انسانی، کوشا بود در درسهای دیگر تنبل و از درس و مشق فراری به حساب میآمد: «سال چهارم را در شبانهروزی البرز گذراندم و به سلامتی سه تجدید در دروس جبر و هندسه و مثلثات آوردم. در امتحانات شهریور شرکت نکردم این بار سال چهارم را به دبیرستان شاهپور تجریش رفتم... چون آدمی دیرجوش و گوشهگیر بودم، در هر سال تحصیلی، دوستانم از دو، سه تن بیشتر نبودند... خواهرم میگفت اگر دو سال دیگر در کلاس چهارم بمانی بدون تجدید قبول خواهی شد. بالأخره جُل و پلاسم را از تهران جمع کردم و به مشهد آمدم...».
مشهد و نشستن پشت نیمکتهای دبیرستان «شاه رضا» که پس از انقلاب «دبیرستان دکتر علی شریعتی» شد، فصل و اتفاق تازهای در روند شاعر شدن «محمد قهرمان» است. بخصوص اینکه دست تقدیر او را همشاگردی «مهدی اخوان ثالث» میکند. وقتی به ریز نمرات و کارنامههای دانشآموزان این دبیرستان آن هم در درسهای جبر، هندسه، شیمی و... نگاه میکردی، ظاهر ماجرا این بود که به تنبلهای این دبیرستان یکی اضافه شده است! یعنی حداقل مدیر و دبیران دبیرستان حق داشتند درباره سه همشاگردی شاعر مسلک (اخوان ثالث، محمد قهرمان، غلامعلی نحوی) این جور فکر کنند. بخصوص اینکه پیش از فرا رسیدن امتحانات خرداد ماه «تنبلنامه»ای با امضای این سه تفنگدار، به دفتر مدرسه رسید که در آن ضمن اعلام عدم آمادگی برای امتحانات خرداد، اعلام کرده بودند به دلایل مختلف، فقط مایلند و میتوانند در امتحانات شهریور ماه شرکت کنند!
راز و رمز شاعری
باطن ماجرا اما این بود که پشت نیمکتهای دبیرستان «شاه رضا» و پشتپرده تنبلنامههای دانشآموزی، دستکم دو شاعر بزرگ در حال تولد بودند. «قهرمان» و «اخوان ثالث» مدتها بود که پایشان به محفل ادبی «فرخ خراسانی» و بعد هم «نگارنده» باز شده و راهشان هم از درسها و بحثهایی مانند هندسه و ریاضیات جدا شده بود! با این همه فکر نکنید راز و رمز شاعر شدن «قهرمان» یا اخوان ثالث فقط برمیگردد به همین سالها و همین تنبلیها. رهبر انقلاب در سال 1389 گفتهاند: «ما بهترین شاعرها را در مشهد داشتیم. انصافاً در یک دورهای شعرای مشهد ما در کشور بهترین بودند... در مشهد از اول تا آخر، در آن دورهای که این افراد روی کار آمدند و پرورش پیدا کردند، سه تا انجمن وجود داشت؛ یکیاش انجمن مرحوم نگارنده بود که توی خانه خود او تشکیل میشد... 10 نفر، 15 نفر در آن شرکت میکردند... این آقای شفیعی کدکنی، میرزازاده، قهرمان، قدسی، اینها همه پرورشیافته همین جلسهاند... حتّی آقای قهرمان که واقعاً شاعر ممتاز و برجستهای است، اوایلی که در آن جلسه شرکت میکرد... اینجور نبود؛ لیکن ایشان و دیگران بعد توی این جلسه پرورش پیدا کردند. یک جلسه دیگر بود که روزهای جمعه در منزل مرحوم فرّخ تشکیل میشد و 15-10 نفر، 20 نفر در آن شرکت میکردند. یک جلسه هم که بعدها این اواخر آقای قهرمان توی خانهاش تشکیل داد. چندی پیش که من مشهد بودم، ایشان آمده بود آنجا، میگفت هنوز هم جلسه توی خانه ما هست و تشکیل میشود...».
ابریشم شعر
«قهرمان» شاید برای اینکه ثابت کند، شاعری با نشستن پشت نیمکتها و روی صندلیهای دانشگاه به دست نمیآید، وقتی نوبت دانشگاه رفتنش شد، سر از دانشکده ادبیات درنیاورد. در دانشگاه تهران «حقوق» خواند و البته برای اینکه بتواند شاعر باقی بماند نه قاضی شد و نه وکیل!
غزلسرای خراسانی در سال 1340 به مشهد آمد و به عنوان کتابدار کتابخانه دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشغول به کار شد. تا 27 سال بعد که هم به بازنشستگی شغلی رسید و هم شده بود یکی از بزرگان غزلسرای معاصر در سبک هندی... در ضمن به جای اینکه از تبحرش در سرودن اشعار محلی با لهجه تربتی بگوییم، از تألیفاتش بخصوص «روی جاده ابریشم شعر» بنویسیم و یا اینکه یادآور شویم روز 28 اردیبهشت سال 1392 درگذشت، به این نکته هم اشاره کنیم که «قهرمان» علاوه برغزلهای فاخری که به خاطر آنها شهرت دارد، تصنیف و ترانههای بسیاری را هم برای اهالی موسیقی اصیل به یادگار گذشته است: «جدا از تو سحر ندارد شب من / ز روشنی خبر ندارد شب من... کشد مرا غم جدایی / چرا شبی ز در نیایی...جهان به دیدهام سیه شد / که رفتهای چو روشنایی...
انتهای پیام/
نظر شما