به گزارش قدس آنلاین، عنوانی که استراو برای این کتاب 400صفحهای انتخاب کرده اشارهای است به یک تکیهکلام رایج میان ایرانیها که برای یافتن ریشههای هر اتفاق سیاسی بد و ناپسند در ایران دنبال ردپایی از انگلیس میگردند.
جک استراو بخش مقدمه کتابش را با این جمله آغاز میکند: «ایران بزرگتر از آن است و موقعیتش راهبردیتر از آن که در بیرون از مرزهایش هم توسط سیاستگذاران و هم عموم جامعه مورد سوءتعبیر واقع شود. جمعیت 80میلیونیاش بهمراتب از انگلیس بالاتر است و با آلمان برابری میکند، صاحب منابع عظیم هیدروکربن است، اقتصادش با آنکه سالها بر اثر تحریمها عقب نگاه داشته شده بهطرز شگفتآوری مقاوم است و تا حدی بهخاطر تحریمها در بسیاری حوزهها خودکفا شده است».
او در ادامه نوشته است: «ایران صاحب تاریخی متمایز است که عقبه آن تا سه هزار سال قبلتر عقب میرود، صاحب فرهنگی غنی است که آثار آن را میتوان در هند، در ترکیه و در خود اسلام مشاهده کرد، پیوندهایش با تمدن و فلسفه غرب عمیق هستند، ولی در گذشتهاش بهسختی از سلطه کشورهای غربی لطمه دیده و امروز مشتاق احترام و بهرسمیت شناخته شدن در عرصه بینالمللی است... صرفنظر از همه خیالپردازیهای رئیسجمهور ترامپ مبنی بر اینکه تحت فشار قرار دادن ایران به فروپاشی این کشور منجر خواهد شد، ایران احتمالاً به بقای خود ادامه خواهد داد».
در همین بخش او یادآوری میکند که ایران از نفوذ زیادی در لبنان، سوریه، عراق و بسیاری از کشورهای حاشیه خلیج فارس و همچنین افغانستان برخوردار است؛ در صحنه داخلی ــ بهنوشته وزیر خارجه اسبق انگلیس ــ قانون اساسی ایران، بیش از آنچه در خارج تصور میشود فضا برای جدلهای سیاسی فراهم میآورد.
او مینویسد که در زمان حضورش در رأس دستگاه دیپلماسی انگلیس «مجذوب، مفتون، مشتاق و حیران» ایران شده و تلاش کرده به درک بهتری از آن برسد. او میگوید ایران صاحب غیرمعمولترین نظام حکومتی است که در آن بخشهایی مجزا و با افکار بسیار متفاوت، همزمان اداره کشور را بهدست دارند.
جک استراو البته در پس این کلام تحسینآمیز، بهسبک خاص انگلیسیها و میان سطور، در صدد کاشتن القائاتی خاص از ایران در ذهن مخاطب هم برآمده است. در فصل اول کتاب که عنوانش «انگلیسیها دشمن نیستند» انتخاب شده او پس از شرح هیجانات ترس خود از اینکه ممکن است بههمراه همسرش در جریان یک سفر تفریحی به شیراز در سال 2015 ربوده شوند، صحنه سیاست در ایران را «دولت در درون دولت» توصیف میکند و میگوید این را در جریان آن سفر بهصورت فنی لمس کرده است.
او در همین فصل از کتاب به مخالفتهای مردمی با سفرش به ایران در جریان سفر تفریحیاش به یزد (در سال 2015) هم اشاره کرده است. استراو مینویسد: «نزدیک درخت، چند مرد جوان با لباسهای مرتب و ریش آنکادرشده که بین 20 تا 30 سال داشتند و همه برای محرم لباس سیاه پوشیده بودند منتظر من بودند. آنها سندی به من تحویل دادند که بهصورت رسمی با روبان سبز بسته شده بود. دو صفحه A4 بهزبان فارسی بود. این سند شخص مرا مورد خطاب قرار داده و توضیح میداد چرا از بودن من در ایران استقبال نمیشود».
استراو نوشته این نامه پس از پرسیدن اینکه با حضور در ایران بهدنبال راهانداختن چه فتنهای است به برشمردن اتهامات مطرح علیه «روباه پیر استعمار» پرداخته و شخص او را هم بهدلیل نقشش در مذاکرات هستهای و تحمیل تحریم علیه ملت ایران در دوران ریاستجمهوری احمدینژاد محکوم کرده است.
او مینویسد بخشی از سند به شرح تقصیرهای او بهخاطر انگلیسی بودنش پرداخته و بر همین اساس او را بهطور موسّع مقصر فهرست طویلی از تحقیرهای تحمیلشده به ایران دانسته است: از قرارداد پاریس (در سال 1857)، قرارداد رویتر (1872)، امتیاز انحصار تنباکو (1890)، دزدی و غارت نفت ایران (از سال 1901 به بعد)، دخالت مخرب انگلیس در انقلاب مشروطه ایران (1906)، اشغال ایران بعد از جنگ جهانی دوم (1946ــ1941)، فروش سلاح به صدام در جریان جنگ ایران ــ عراق، حمایت از گروههای تروریستی علیه جمهوری اسلامی ایران گرفته تا حمایت از سران فتنه در جریان انتخابات سال 2009.
استراو علیرغم برشمردن این کینههای تاریخی ایران از انگلیس در روایتش در این فصل تلاش میکند مخالفتها با حضورش در ایران را «به بخشهایی از حکومت» نسبت دهد و نوشته بعد از خروج هواپیمایشان از حریم هوایی ایران، بهشکرانه اینکه سفرشان بهسلامت به پایان رسیده و خطری او و همراهانش را تهدید نکرده مشروبات الکلی سفارش داده است.
او البته در فصل دوم کتاب به مسئله کینههای تاریخی از انگلیس بیشتر پرداخته. در این فصل که نامش بر اساس شخصیت «دائی جان ناپلئون» در کتاب «ایرج پزشکزاد» انتخاب شده، توضیحات بیشتری در این باره ارائه شده است. استراو مینویسد: «شک عمیق به انگلیسیها مسئلهای عجینشده با جامعه ایران است و برای آن دلایل زیادی وجود دارد. این بیاعتمادی حاصل لطمات مخربی است که ایران در جریان تقریباً همه قرن نوزدهم و بخش زیادی از قرن بیستم از انگلیسیها متحمل شد».
استراو به ارتباط داستان دائی جان ناپلئون با نام این فصل و کتابش اشاره کرده است. او مینویسد: «داستان مربوط به وضعیت بیماری رقتانگیز است که بهدلیل ناکامیهایش خودش را در عالم خیالات ناپلئون تصور کرده و مطمئن میشود که انگلیسیها برای نابود کردنش توطئه چیدهاند. در آن کتاب توضیح داده شده توطئهای در کار نبوده. دائی ناپلئون، آدم حقیری بود، اما این داستان در اوایل دهه 1940 نوشته شده. انگلیس و شوروی در سال 1941 به ایران حمله کرده و مشترکاً این کشور را تا سال 1946 اشغال کردند. این ما، بهعنوان قدرتهای اشغالگر بودیم که این کشور را در این دوران اداره میکردیم و شماری از شخصیتهای شناختهشده را بهظن همدلی با جریانهای نازی زندانی کردیم، بنابراین، سوءظن دایی ناپلئون، کاملاً نابجا نبود».
استراو برخی ضربالمثلهای جاری میان مردم ایران مانند «پشتپرده همیشه یک انگلیسی هست» یا اینکه «انگلیسیها همیشه با پنبه سر میبرند» را یکی از نشانههای بیاعتمادی عمیق جامعه ایران به دولت انگلیس دانسته است.
نظر شما