تلفن نداشتیم. به تلفنخانه کارخانه نخریسی پدرش زنگ میزد. شب پیش از عملیات، نامه من به دستش رسیده بود. ابراهیم پای تلفن به من گفت، مامان اینجا بعضی از بسیجیهای رزمنده مادر ندارند. وقتی نامهات میرسد، بچهها غصه میخورند. مامان برای آنها هم بنویس.
گفتم الهی به سلامتی برگردی و دامادیت مادر. گفت نگو، بچهها کنارم هستند، خجالت میکشم. دامادی من، جبهه و دفاع از ناموسم هست. ۳۷ سال از آخرین مکالمه بین مادر و فرزندی میگذرد و از آن زمان هیچ خبری از پسر۱۷ سالهاش به این مادر نرسیده است.
۳۷ سال فراق و انتظار
وارد میشوم به خانهای ساده و پر از عشق و صمیمیت و آرامش. «شهید ابراهیم قائمی»، متولد ۱۵ بهمن ۴۴ و امروز دوم مرداد ماه، سالروزمفقودالاثری او در عملیات رمضان در منطقه شلمچه است که به همت بچههای خوب فرهنگسرای پایداری و با همراهی راوی خوب دفاع مقدس، علیرضا دلبریان برای ادای احترام به دیدار والدینش میرویم.
مادر میگوید: ابراهیم ۱۷ ساله بود، گفت یا من باید بروم جبهه یا بابا. حاج آقا هم برای جبهه اعلام آمادگی کرد اما ابراهیم زودتر برای دوره ۲۵ روزه آموزشی به جبهه رفت و گفت، بابا کنار شما، خواهرها و برادرهایم بماند.
«فاطمه تقیزاده» میافزاید: ابراهیم پسر ارشدم بود و وقتی به جبهه اعزام شد، خواهرهایش بیتابی کردند و گفتند، ما تازه برادر بزرگ داشتن را میخواهیم حس میکنیم، اما ابراهیم دلش به جبهه بود و گفت برای شماها باید بروم. خواهرهایش گفتند، عراقیها و نیروهای آنها خیلی تنومندهستند. تو هنوز کوچکی، ابراهیم گفت، ما ایمانمان بزرگ است.
نگهبانی از شهر
«حاج آقا علیاکبر قائمی»، پدر شهید هم میگوید: اوایل انقلاب پسرم ۱۴ ساله بود و در راهپیماییها همیشه حضور داشت. حتی آن زمان مجاهدین خلق با ظاهر مردمی به اسم اسلام به مغازههای مردم و فروشگاههای دولتی حمله و شیشهها را میشکستند. ابراهیم و دوستانش شبها برای نگهبانی از اموال مردم همیشه حضور داشتند.
آن زمان من در کارخانه نخریسی کار میکردم. صبحها سر کار و شبها برای امنیت شهر نگهبانی میدادم. بار دیگر حاجیه خانم توضیح میدهد: آن زمان همه با هم برای دفاع از کشورهر کاری میتوانستیم، انجام میدادیم. مادرم در مسجد شهرمان در نیشابور برای رزمندهها نان میپخت و کمکهای مردمی را با خانمهای دیگر شهرمان بستهبندی میکرد. فقط برای نمازجمعه به مشهد میآمد و به من سر میزد و هرچه میگفتم مادربمان، میگفت باید بروم به رزمندهها کمک کنم. من هم درگیر بچهها بودم اما درحد توانم هرکاری ازدستم برمیآمد، دریغ نداشتم. مادر شهید از ندیدنها و خبرمفقودالاثری ابراهیم برایمان میگوید. او گفت: ابراهیم سه ماه بود که به جبهه رفته بود و قرار بود برای مرخصی بیاید که نزدیک عملیات شد، نیامد و بعد از آن هم خبر مفقودالاثریاش برایمان آمد. او بیان میکند: برایم بعدها تعریف کردند آن زمان رزمندهها در منطقه دشت عباس در سنگرها بودند. حتی شنیدم به دلیل آنکه فرماندهشان شهید شده و نیرو نرسیده بود، بچههای ما ۴۵ روز در سنگر بودند. در صورتی که در شرایط معمولی ۱۵ روز باید میماندند. گویا بعد از آن ۴۵ روز در سنگر ماندن، به ابراهیم و دوستان همرزمش مرخصی میدهند و ابراهیم در اهواز بعد از گذشت یک هفته از مرخصیاش، با ما تماس گرفت و گفت، مرخصی دارم اما نزدیک عملیات است و میمانم.
مادر سکوت میکند و بعد میگوید: یکی از همرزمانش به نام آقا شاپور که حدود ۴۵ ساله و زن و بچهدار بود و در آن عملیات مجروح شده بود، بعدها به دیدنش رفتیم. او گفت: شب حمله به سه گروه تقسیم شدیم. گروه اول ساعت ۹، گروه دوم ساعت ۱۰ و گروه سوم ساعت ۱۱ حرکت کردند. ابراهیم هم جزو گروه اول و با ما بود. ما جزو خط شکنها بودیم. ساعت ۱۰ صبح ۲۱ رمضان، روی پل بودیم که یکباره از زمین و آسمان آتش بارید.
پرسوجو از همرزمانش
او گفت یک عده روی پل بعد از حمله عراقیها، داخل آب افتادند و مجروح، شهید و یا مفقود شدند. عدهای هم که از پل عبور کردند، اسیر شدند و گروهی که پشت پل بودند هم مجروح و شهید شدند. همرزم ابراهیم به ما گفت، تا آن لحظه ابراهیم کنارش با فاصله چند قدمی بوده اما به هوش که آمده، در بیمارستان شیرازی به دلیل مجروحیت بستری شده و بعد از آن دیگر از ابراهیم خبری ندارد. مادر شهید میگوید: ۳۷ سال است که از پسرم خبری نداریم و هیچ اثری از ابراهیم به دستمان نرسیده است. من هر زمان خبرآوردن شهدای گمنام را میشنوم، دلم میلرزد که شاید این بار از پسرم خبری بیاید.
با خبر شهدای گمنام دلم میلرزد
او که در تمام طول مصاحبه بغضش را فرو میخورد، حالا دیگر اشکهایش امان نمیدهد و در همین حال میگوید: همین چند روز پیش که اعلام شد ۳۴ شهید گمنام را تشییع میکنند و تعدادی از آنها از شهدای عملیات رمضان هستند، دیگر آرام و قرار نداشتم. دوباره ۳۷ سال انتظار یکباره روی قلبم سنگینی کرد، اما بازهم خبری نشد. سجادهام را برداشتم و رفتم به مسجد محلهمان و به خدا گفتم، شاید قرار است مثل حضرت فاطمه(س)، ابراهیم من هم تا ابد پیکرش پیدا نشود؛ راضیم به رضای تو، اما من هم مادرم.
راضیام به رضای او
حالا راوی دفاع مقدس برای آنکه دل این پدر و مادر چشم انتظار در سی و هفتمین سالروز جاویدالاثرشدن فرزندشان بیش از این آزرده نشود، همه تلاشش را میکند. مصاحبه را میبریم به سمت خاطراتی از ابراهیم و پدرشهید میگوید: همه شهدا دارای روحیه خاصی بودند. از هنگامی که گفت میخواهم برای امام خمینی(ره) و وطن و ناموسم بروم تا الان همیشه گفتم راضیام به رضای خدا. حاج خانم هم برایم از خاطرات بچگی ابراهیم میگوید: ابراهیم، جواد، محسن، مریم، مرضیه و زهرا بچههای ما هستند. ابراهیم مدرسه میرفت و به خاطر آنکه در آن دوران دخترها باید بدون حجاب به مدرسه میرفتند، من و حاج آقا اجازه ندادیم دخترمان به مدرسه برود. ابراهیم که موضوع را فهمید با من صحبت کرد و گفت، مامان هنوز که حجاب به خواهرم واجب نیست. بگذار برود تا زمانی که به سن تکلیف برسد، خدا بزرگ است شاید اتفاقی افتاد. همان زمان انقلاب شد و دخترها با روسری و با آرامش به مدرسه رفتند.
حال دلمان خوب میشود
وقتی از این همه حس خوب، روحیه بینظیر، صبوری و ارادت به کشور و دینمان از این مادر و پدر در سالروز جاویدالاثرشدن پسرشان تشکر میکنیم، پدر شهید ابراهیم قائمی میگوید: وقتی شماها به سراغمان میآیید، روحیه میگیریم و ما هم درپاسخ به این اتفاق میگوییم، با شنیدن حرفها و دیدار شما حال دلمان خوب میشود.
منبع: روزنامه قدس
انتهای پیام/
نظر شما