قدس آنلاین: مرام و مسلک و سبک زندگی شهید قرنی آنقدر قابل احترام است که خیلیها بدون در نظر گرفتن پیشوند «شهید»، این فرمانده سابق ارتش شاهنشاهی را ستایش میکنند. یعنی «سپهبد محمدولی قرنی» حتی اگر در همان ماههای پس از انقلاب، توسط گروهک «فرقان» به شهادت نمیرسید، باز هم همان ارج و قربی را داشت که همین حالا به عنوان نخستین شهید ترورهای پس از انقلاب، در بین مردم کشورمان دارد. پس حالا که پس از گذشت حدود 40 سال از شهادت شهید قرنی، شورای عالی انقلاب تصمیم گرفته روز سوم اردیبهشت را در تقویم به نام او ثبت کند، احتمالاً زیاد بیراه نیست اگر اینبار به محمدولی قرنی علاوه بر شهید راه ترور، به عنوان انسانی نگاه کنیم که در طول حیات 66 سالهاش هیچ وقت آرمانهایش را به شیرینی به قله رسیدن و تلخی از عرش به فرش آمدن، نفروخت.
آغازِ ترقی
در سال ۱۲۹۲ در تهران به دنیا آمد و پدرش را که یکی از مدیران مخابرات تهران بود، در ۱۰ سالگی از دست داد. از آنجایی که پدرش کارمند اداره اصفهان بود، محمدولی هم تحصیلات ابتداییاش را در دبستان گلبهار این شهر به پایان رساند، اما پس از آن به تهران آمد تا تحصیلات متوسطهاش را در دبیرستان دارالفنون تهران کامل کند. تقریباً 18 ساله بود که از دارالفنون دانشآموخته و وارد دانشکده افسری ارتش شد. افسر جوان ارتش ایران چند صباح بعد یعنی در سال 1313 با درجه ستوان دومی در رسته توپخانه فارغالتحصیل شد.
قرنی برخلاف سایر افسرهای جوان، به آموزشهای مرسوم در دانشکده افسری اکتفا نکرد و هرجور که بود، تلاش کرد دوره ستاد دانشگاه جنگ را هم بگذراند. پس از این، رشد و ترقی محمدولی در ارتش شاهنشاهی تازه آغاز شد و در سالهای آینده مسئولیتهای مهمی مثل کفیل فرمانده گردان 2 هنگ 4 توپخانه، فرماندهی گردان 105، ریاست رکن دوم ستاد مرکز تعلیماتی آمادگاه، فرماندهی پارک توپخانه لشکر 2، ریاست رکن سوم لشکر 2 مرکز، ریاست ستاد لشکر 2، معاونت اداره دوم سررشتهداری ارتش، فرماندهی تیپ مستقل رشت، ریاست رکن دوم و معاونت ستاد ارتش و... را به عهده گرفت.
بالاترین مقام اطلاعاتی کشور
تمام این رشد و ترقیها اما انگار برای افسر جوان ارتش شاهنشاهی کافی نبود. حتی فرماندهی نظامی تیپ مستقل رشت هم او را راضی نکرد؛ به همین خاطر در جریان کودتای 28 مرداد طوری خودش را به فرماندهان بالادستی ثابت کرد که در عرض مدت کوتاهی پس از کودتا، او را به سمت ریاست رکن 2 ارتش انتخاب کردند. به این ترتیب در نبود نهادهای اطلاعاتی گردن کلفتی مثل ساواک که آن زمان هنوز پا نگرفته بودند، قرنی به عنوان ریاست رکن دوم ارتش، تبدیل به بالاترین مقام اطلاعاتی کشور شد. البته ناگفته نماند که اعتماد آمریکاییها به قرنی هم در چنین ارتقایی بیتأثیر نبود. اعتمادی که بنا بود در آیندهای نه چندان دور زمینه کودتای ارتش علیه «محمدرضا پهلوی» را فراهم کند.
به قصد سرنگونی
محمدولی قرنی اما آنقدر در سمت اطلاعاتیاش باقی نماند که بتواند نقشه اصلیاش یعنی کودتا علیه پهلوی را عملی کند. نقشهای که به گفته بسیاری از تاریخنگارها، از همان روزهای اول ورودش به دانشکده افسری، در ذهن محمدولی پرورانده شده بود. البته تاریخنگارها این موضوع را نه از روی دل خوششان، بلکه از روی گفتوگوهای خصوصیاش با خانواده و رفتوآمدهایش با آیت الله میلانی و یا طالقانی نتیجه گرفتهاند. خیلیها اصلاً میگویند محمدولی برای سرنگون کردن رژیم پهلوی وارد ارتش شد، خودش را به مسئولان آمریکایی که قصد داشتند محمدرضا را گوش مالی بدهند، نزدیک کرد و دست آخر تصمیم به انجام کودتا گرفت، اما دستهای پشت پرده، دم بزنگاه پتهاش را جلو پادشاه ایران روی آب ریختند تا شهید قرنی پیش از عملی کردن نقشهاش، دستگیر شود.
حبس خانگی
اسفند ۱۳۳۶ بود که محمدولی قرنی، در مقام فرمانده رکن دوم ارتش به اتهام طرح توطئه کودتا علیه رژیم بازداشت شد. هرچند باتوجه به جرایم سنگینی که در دادگاه به او نسبت داده شد و همچنین اظهارات دادستان ارتش که اقدام او را خطرناکتر از توطئه سازمان نظامی حزب توده توصیف کرده بود، تقریباً همه مطمئن بودند که اعدام یا حداقل حبس ابد روی شاخ افسر رکن دوم ارتش است، اما هیچکس نفهمید که چرا دادگاه دست آخر او را به سه سال زندان و اخراج از ارتش محکوم کرد! البته همان سه سال هم به طور کامل عملی نشد و قرنی در دی ۱۳۳۹ مورد عفو قرار گرفت و از زندان آزاد شد. هرچند مدتی پس از آزادی، به دلیل روابطش با شخصیتهای انقلابی دوباره دستگیر و خلع درجه شد. قرنی دو سال پس از دستگیری، یکبار دیگر عفو خورد و آزاد شد؛ اینبار اما رژیم تصمیم گرفت قرنی تحت شدیدترین مراقبتهای امنیتی در خانهاش زندانی شود. این ماجرا هم نتوانست مانع از فعالیتهای قرنی شود به همین خاطر پهلوی پس از قیام خرداد 42، یکبار دیگر به بهانه برقراری روابط با علمای انقلابی، قرنی را به زندان فرستاد.
نظریههای کودتا
در مورد چگونگی لو رفتن کودتای قرنی منابع مختلف روایتهای متفاوتی را نقل کردهاند. قویترین روایتی که از این ماجرا نقل شده، برخی افسران ارشد نظامی از جمله سپهبد تیمور بختیار، سپهبد حاج علی کیا و سپهبد مهدیقلی علوی مقدم را که رقابت شدیدی با قرنی داشتند، مسئول لو رفتن کودتا میدانند. از آنطرف گروهی هم معتقدند انگلیس عامل اصلی لو رفتن کودتا بوده. دکتر علی بهزادی یکی از این افراد است که در کتاب «شبه خاطرات» آورده: «در سال 1336، نیمه شبی سیدضیاءالدین طباطبایی، یکی از عوامل اصلی کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 خورشیدی و مهره سرسپرده دولت بریتانیا، پس از یک تماس تلفنی با دربار، خود را به آنجا میرساند و حدود ساعت 3 بعد از نیمه شب، با شاه ملاقات میکند. او ضمن این ملاقات به شاه میگوید یک کودتا در پیش است، منتها باید قول بدهید که اولاً از من نپرسید چه کسی اطلاعات کودتا را در اختیارم گذاشته و دوم اینکه هیچ یک از عوامل کودتا را اعدام نکنید! خلاصه اینکه شاه موضوع را خیلی جدی تلقی کرده و به طباطبایی قول میدهد و او هم نام پادگان مورد نظر را که عملیات کودتا از آنجا آغاز میشد، برای شاه فاش میکند و شاه هم اقدامات بعدی را پیمیگیرد».
علاوه بر این، نظریه دیگری هم وجود دارد که میگوید اگرچه ایالات متحده با طرحریزی برنامه کودتا قصد داشت شاه را از وجود یک اپوزیسیون قدرتمند بترساند و او را نسبت به انجام اصلاحاتی که مانع از سقوط حکومت پهلوی و بر سر کار آمدن دولتی بیطرف یا حامی شوروی میشود، تحریک کند اما این وسط برخی افراد در دستگاههای اطلاعاتی آمریکا، کار را خراب کردهاند و برای نشان دادن حسن نیتشان به شاه، اطلاعات کودتا را افشا کردهاند.
البته بعضیها هم روسها را عامل اصلی لو رفتن کودتایی میدانند که بهحساب دولتمردان شوروی، میتوانست آمریکا را بیشتر از پیش به فضای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ایران مسلط کند.
من رفتم، دیگر هم نمیآیم!
قرنی هرچند پس از اخراجش از ارتش شاهنشاهی حدود 20 سال هیچ سمت رسمیای نداشت اما خیلیها او را از طریق فعالیتهای پشت پردهاش، به عنوان یک انقلابی دوآتشه میشناختند. به همین خاطر امام خمینی(ره) از همان روزهای پیش از انقلاب، مردی را که عطای زندگی پر زرق و برق در سایه ریاست در ارتش شاهنشاهی را زده بود، به عضویت در شورای انقلاب منصوب کردند تا بعدها یکتنه جلو انحلال ارتش را بگیرد و در غائله کردستان، ضدانقلاب را از نفس بیندازد. در همان غائله کردستان هم بود که با «بازرگان» اختلاف پیدا کرد و چون یکبار دیگر حاضر نشد از مواضعش کوتاه بیاید، استعفایش را تقدیم امام کرد. سرلشکر محمد هادی شادمهر که در دوران ریاست سپهبد قرنی بر ستاد کل ارتش، قائم مقامی او را بر عهده داشت، درباره این ماجرا گفته است:«استعفای خود را به قم نزد امام راحل برد. امام استعفای او را گرفت و گفت خیر شما بفرمایید سر کارتان. چند روز بعد بازرگان ایشان را به دفتر خود دعوت کرد و گفت میخواهم شما را به عنوان سفیر به اسپانیا بفرستم. سرلشکر قرنی در پاسخ گفته بود اتفاقاً زمان شاه هم همین مسئولیت و همین کشور را برای من در نظر گرفته بودند که من نپذیرفتم. بازرگان گفته بود اگر بگویم استعفایت را قبول کردهام چه فرمایش داری؟ گفته بود: من که به شما استعفا ندادم؛ من به امام استعفا دادم؛ بازرگان گفته بود اگر بگویم که امام استعفای شما را پذیرفتهاست چه فرمایش داری؟ که سرلشکر قرنی با شنیدن این حرف از همان دفتر بازرگان به من تلفن کرد و گفت من رفتم منزل دیگر نمیآیم».
تقدیر بود
مبارزه شهید قرنی با حزب توده در سالهای حضورش در ارتش شاهنشاهی، مقابلهاش با گروهکهای تروریستی چپگرا در سالهای پس از انقلاب و خواباندن غائله کردستان کافی بود تا گروهک فرقان، طرح ترور محمدولی قرنی را حتی پس از خانه نشینشدن دوبارهاش در سالهای پس از انقلاب بچیند. روایت محسن شجاعی، راننده و محافظ شهید قرنی، که تنها شاهد ترور این شهید در خانهاش بوده را بدون هیچ کم و کاستی بخوانید:
«یک گروه نقاش ساختمان به خانه آمده بودند تا جاهایی از منزل را رنگ کنند. یک روز کلتم کنارم بود و لب حوض نشسته بودم؛ حدود ساعت 9- 8:30 صبح بود که در خانه را زدند. تا من بلند شدم که در را باز کنم، پسر بچهای که کمک نقاشها بود بیاختیار دوید و در را باز کرد. تا من به بیرون برسم، یکی از آن فرقانیها اسلحه کلاشینکف را زیر گلویم گذاشت، کلتم را از من گرفت. مهاجمان مرا هل دادند و به رویم رگبار بستند. بعد به داخل حیاط دویدند، دو تیر شلیک کردند، سوار موتور شدند و به سرعت از محل رفتند؛ بعد از این که ضاربان فرار کردند، من رفتم داخل حیاط و دیدم تیمسار گوشهای از حیاط افتاده، یک گلوله به ران پای چپ و یک گلوله هم به سمت راست شکمش اصابت کرده بود، تیرها جایی نبود که بتوانند ایشان را بکشند ولی تقدیر چنان بود که تیمسار شهید شود».
نظر شما