اندیشه/
نقوی، فاطمینژاد
روایت کردن این روزهای پرالتهاب نگاه عمیق و تحلیل دقیقی میطلبد. نمیشود صرفاً به دیدهها متکی بود. مواجهه درست و عمیق با این موضوعات را از دیدگاه فلسفی اسلامی از حجتالاسلام حسین مهدیزاده، پژوهشگر فرهنگستان علوم اسلامی سؤال کردیم که اینچنین پاسخ داد:
جامعه نمیتواند بفهمد آیا انقلاب اسلامی به علت ناکامی در تولید نهاد رسمی دولتمداری، مرده است یا بهخاطر تولید حججیها و سلیمانیها زنده است؟ نمیتواند بفهمد آینده این نظام در اختیار سوداگران است یا در اختیار ایثارگران؟ نمیتواند کشف کند که ریاکاری و ناکارآمدی نظام علمی و فنی و اداری کشور در تولید مایحتاج زندگی مردم (مثل تولید پراید) واقعیت این نظام است یا تولید فناوریهای عجیب و غریب موشکی و پهپادی و راداری و جنگ الکترونیکی؟ چرا ایران امروز هر دو سر این دو ماجرا را تولید میکند؟
چرا در تشخیص روایت صحیح مشکل داریم؟
اگر انسان آینده سوداگر است، پس ما باید جامعه شفاف برای مهارگرگصفتیهای این انسان سردمزاج و شرور بسازیم، اگر ایثارگر است، پس باید به پنهانکاری و رقیقالقلبی توأمان حاج قاسمهایمان اعتماد کنیم! اگر فناوریهای تولیدی توسط این نظام، ناکارآمد و غیربهینه است و به قول معروف پراید است، پس باید به غرب اعتماد و به فروش نفت و تبدیل شدن به یک بازار مصرفی بسنده کنیم و اگر میتوانیم بر مرزهای دانش حرکت کنیم، پس چرا دولتمداران، به قوت بازوی جوانان خود تکیه نمیکنند؟
شاید به این دلیل است که مردم نمیتوانند روایت خود را انتخاب کنند و هم در اغتشاشات بیرون میآیند و هم در تشییع حاج قاسم اشک میریزند و تا انقلاب نتواند برای تبلور و تحرک و کارآفرینی متناسب با انسان خودش طرحی ارائه دهد که انسان نفسپرست و سوداگر را از اعتبار بیندازد، آنهایی که فقط با تماشا انتخاب میکنند، بر سر حادثههایی که انقلاب میآفریند یا غرب، حیران باقی خواهند ماند.
مسئله اکنون جنگ روایت هاست
روزها و ماههای اخیر، کشور عزیز ما ایران، در حال گذراندن لحظههای خاصی است که همه ما تحلیلهایی از این تحولات داریم. از اتفاقات پیش آمده در همسایه غربی ما عراق و سپس ماجرای گرانی بنزین که سرمایه اجتماعی انقلاب اسلامی را تضعیف کرد، تا شهادت حاج قاسم سلمیانی، که برعکس، خون تازهای در کالبد نظام دمید و وحدتی کمسابقه را برای ادامه طرحهای انقلاب اسلامی به ارمغان آورد؛ از سیلی شبانه به آمریکا، تا کشته شدن جمعی از هموطنان در مراسم تشییع در کرمان و توقف آمریکا در ادامه منازعه نظامی با ایران پس از پنج روز رجزخوانی و انکار کشتهها و خسارتهای وارده به عین الاسد، تا تحریمهای جدید صنایع داخلی ایران. از سقوط هواپیمای اوکراینی و خطای انسانی در این رخداد و سه روز تأخیر در انتقال این خبر به جامعه تا جنگ روایتهایی که رسانهها در برخورد با این واقعه داشتند، تا صداقت و مسئولیتپذیری کمنظیر سردار حاجی زاده در مواجهه با این رخداد بیسابقه و... .
واضح است این نیز پایان ماجرا نیست و دور تند ماجراهای ایران همچنان ادامه دارد؛ اما نکتهای که نگارنده در پی تفکر در آن است همان مسئله جنگ روایتهاست. درست است که این مسئله با روایتهای مختلفی قابل مطالعه است، اما چرا جامعه امروز ما ظرفیت پذیرش دو طیف کاملاً متناقض از این روایتها را پیدا کردهاست. حتی گاهی در یک خانواده، برخی از اعضا بر راستگویی جمهوری اسلامی اصرار دارند و برخی دیگر قرائتی که از طرف آمریکایی طرفداری میکند و یا از سوی آنها منتشر میشود را ترجیح میدهند؟
به باور نگارنده، در چند سال اخیر جامعه ایران بر پاشنه در انقلابگرایی یا غربگرایی ایستاده است و نه به داخل میآید و نه از آن خارج میشود، چرا که نه جمهوری اسلامی (به معنای دیوان رسمی دولتمداری بر آمده از انقلاب اسلامی) توان تولید و توزیع بیاعتمادی کامل به روایت غرب از زندگی و تحولات آن را دارد و نه غرب میتواند مزایای انقلاب اسلامی را از چشم مردم ما بیندازد و ما را از زندگی در دنیایی که انقلاب اسلامی تولید کرده است باز دارد. اما چرا ما به چنین نقطهای رسیدهایم؟
مفهوم انسان تراز انقلاب را توسعه ندادیم
تحلیل زیاد است و بسیاری از آنها درست است و باید به آنها محل گذاشت، من نیز از زاویه مطالعات خودم، این مسئله برایم بسیار مهم است. انقلاب اسلامی از سوی یک انسان خاص به نام امام خمینی و پیروانش ایجاد شد. یعنی مردم ایران از بین همه انواع ظلمستیزی و تحول، این انسان و صفاتی که او نمایندگی میکرد را برگزیدند تا آینده ایران را بسازد. در همین دوره، شاه نماینده یک انسان دیگری بود که اتفاقاً دروازههای ورود به یک دنیای خاص دیگر را به روی ملت ما باز کرده بود. در همین دوره مارکسیستها هم در همسایگی ما بودند و آنها نیز یک پیشنهاد جدی به ما داشتند که ما انسانیت را از آنها بیاموزیم و انسانِ طرح آنها شویم. ملت ما اما با قاطعیت بیسابقهای انسان خمینی شد!
ماجرا اما آنجایی گره خورد که نهاد و جامعه رسمی که به مرور در ایران پرداخته شد، مفهوم انسان تراز انقلاب را توسعه نداد. یعنی به مرور هر کس به ساخت دنیای خود مشغول شد. رسانهها به مرور به جای بازتعریف از یک جامعه مظلوم اما سرزنده و مهربان، به سوی تبلیغ طبقات توانگر جامعه و نوع زیست آنها رفتند. زندگی روستایی و شهرستانی، به عنوان زندگی سیاه و غیرقابل تحمل بازنمایی شد و در عمل نیز محل زندگی مردم به ابرشهرهایی متراکم و مصرفی بدل شد که نحوهای از جامعهپردازی است که بیشتر به سود سرمایهسالاری است تا انسان محوری و آزادی واقعی. در این جامعه به مرور انسان خمینی، هر روز بیشتر از دیروز احساس نفس تنگی میکند و مردمی که منتظر ظهور جامعه خمینی بودند، بیشتر از پیش ناامید از تولد این جامعه میشوند. انقلاب اسلامی نیز برای حفظ خود ناگزیر از حمایت از همین دولتی است که اگر نباشد، انقلاب نیست، اما اگر باشد هم انقلاب نیست!
تعجبی که باید جواب آن پیدا شود این است که در همین گیر و دار، هنوز انقلاب اسلامی بچههای خمینی را از نو متولد میکند. حججیها را در زندگی معمولی انسانهای معمولی میسازد و قاسم سلیمانیها را در اوج لایههای پنهانکار قدرت سیاسی و نظامی. در رأس این نظام نیز شخصیت رهبری آن، خالی از هر شائبه خودخواهی، میدرخشد و چشمها را به سوی خود معطوف میکند.
نظر شما