دکتر موسی حقانی/
اصرار عدهای بر «علامه تجدد» خواندن تقیزاده ناشی از این دیدگاه است که: «شناخت او از مدرنیته بر شالوده ژرف و عظیم او از سنتها و میراث ادبی ایران استوار بوده است». این مسئله را باید از زاویه متفاوتی مورد بررسی قرار داد و به تألیفات و پژوهشهای او نیز از همین روزنه نگریست. زندگی تقیزاده را میشود به مقاطعی تقسیم کرد. گاهی جریان و افرادی با تکیه بر ظواهر پدیدهای چون تمدن غربی، آن را نگاه میکنند و در مورد آن دست به قضاوت میزنند که به نظر، تقی زاده در ابتدای مشروطه مواجهه اینچنینی با غرب داشته و به همین دلیل میتوان به صورت کامل او را غربزده نامید. او در این مقطع تحت تأثیر افکار میرزا ملکم خان و منشوراتی که از غرب میآمد، بود.
به همین دلیل است که تز معروف «ایران باید ظاهراً و باطناً، جسما و روحاً فرهنگی مآب شود و بس» را ارائه میدهد و شناخت خودش از غرب را متأثر از نگاه به ظواهر تکنولوژیکی غرب به نمایش میگذارد. با گذشت زمان البته مطالعات و شناخت تقیزاده از غرب بیشتر و وارد این مرحله شد که باید مبانی فکری پیشرفت تمدن غربی را در نظر بگیریم و طرح کنیم. از این دیدگاه ما او را یک غربشناس عمیق نمیبینیم.
البته او مبانی تمدن غربی و آنچه باید در ایران اتفاق بیفتد تا مدرنیزاسیون و غربی شدن محقق شود را میداند. اما تقیزاده و همفکرانش این نکته را در نظر نمیگیرند که فارغ از شناخت ناقص خودشان از مبانی فکری تمدن غرب، اساساً این مبانی آیا برای ایران آن روز کارایی داشته است یا خیر و اینکه اگر ملاک پیشرفت را غربی شدن میدانستهاند اساساً تمدن غرب گزینهای برای پیشرفت ایران در نظر داشته یا نه. به نظر بزرگترین خطای غربگرایان، غربزدگان و غربشناسان متمایل به غرب، با طرح این دو پرسش به وضوح مشخص میشود. غلفت بزرگ این جریان -اگر خیانت نام ننهیم- این بود که نیامدند بگویند اگر میخواهیم مانند غرب پیشرفت کنیم، بگردیم و بر اساس مؤلفههای درونی خودمان بهخصوص از زاویه فرهنگی آنها را بیابیم. اهمیت زاویه فرهنگی این است که میتواند جامعه را وادار به حرکت کند. غربزدهها نیامدند این مسیر را طی کنند و دست به دامن اجرایی کردن نسخههای غربی آن هم به پستترین شکل آن شدند. آنها به این نیز اکتفا نکردند و در ادامه این گزارهها را تکرار کردند که ایرانی توان ندارد و کارهای نیست و لزومی به دخالت ما در این بحثها وجود ندارد.
میرزا ملکم خان که استاد معنوی تقی زاده است، میگوید: همانگونه که تلگراف را وارد میکنید و دست به آن نمیبرید، سبک زندگی را نیز باید عیناً مانند یک تلگراف پیاده کرد. اولین خیانت این جریان همین بود که سعی در برپا کردن جریانی داشتند که هیچ تناسبی با فرهنگ ما نداشت. وقتی این جریان با مقاومت مردمی روبهرو شد، به جای اصلاح رویه، متوسل به زور شدند که «دیکتاتوری منور» و استفاده از مشت آهنین و به قدرت رسیدن رضاخان برای پیاده شدن همین طراحی، انجام شد. اینها نخواستند روی دیگر استکباری و استعماری تمدن غربی را ببینند و فقط از غرب خوب گفتند. تقیزاده و این جریان حتی دست به تحریف تاریخ هم زدند و مثلاً هنگامی که از مداخلات بیگانگان در ایران سخن میگویند، فقط به روسها اشاره میکنند و حرفی از انگلیسیها به میان نمیآورند. اساساً همان غرب مدنظر تقی زادهها، همچون انگلیس و آمریکا معتقد نیستند باید یک ایران پیشرفته در منطقه وجود داشته باشد. در هیچ کشوری در دنیا نمیخواهند کشور قدرتمندی شکل بگیرد. تقیزاده یا این جمله را نشنید و یا خودش را به نشنیدن زد که گور اوزلی، سفیر انگلیس با صراحت گفت: برای حفظ منافع انگلستان، ایران باید در وحوشت و بربریت نگه داشته شود. این سیاست را نیز اجرا کردند. تقی زاده زمانی این حرفها را میزند که انگلیس و روسیه در قرارداد ۱۹۰۷ ایران را تقسیم کردهاند. چگونه میشود از چنین جریانی که پیشرفت ما، جایی در افکار و اعتقادات آنها ندارد، کمک گرفت؟ تقیزاده به نظرم نه غربشناس و نه ایرانشناس بود. این دو با یاد گرفتن چهار زبان و امثالهم محقق نمیشود، بلکه باید با روح یک پدیده مثلاً جامعه ایرانی آشنا بود تا بتوان لفظ ایرانشناس را بر کسی اطلاق کرد.
نظر شما