در یکی دو سال اخیر در کل جهان اقبالی عمومی به بحث فاصله طبقاتی شکل گرفته؛ بهوجود آمدن بحرانهای اقتصادی جدید بهخصوص بهواسطه کرونا علامت سؤالی جدی را در مورد عمیقتر شدن یا کاهش این فاصله طبقاتی پیش روی جامعهشناسان قرار داده است. سؤالی که در ایران پس از انقلاب باید مورد توجه قرار داد این است که متفکران مقطع انقلاب چه میزان متوجه این مسئله بودهاند. موضوعی که با دکتر محمدحسین بادامچی، دکترای جامعهشناسی و مدیر اندیشکده مهاجر حول آن به گفتوگو نشستهایم که در ادامه میخوانید.
سؤالی که در مواجهه ما با متفکران خودمان همواره وجود دارد، این است که چرا ما با وجود متفکرانی چون دکتر شریعتی، جلال یا مرحوم فردید، دست به بازخوانی میراث خودمان نمیزنیم و همواره دوست داریم از صفر شروع کنیم؟
این سؤالی سهل و ممتنع است که شاید بتوان به شکلی ساده آن را مطرح کرد و جواب سادهای نیز به آن داد، ولی میشود پیچیدهتر نیز این موضوع را دید. ما با این متفکران از برهه انقلابی عبور کرده و وارد ساخت جدیدی شدیم ولی مسائل ما در ساخت جدید عوض شد. نکتهای که وجود دارد این است که ما در شرایط تاریخی هستیم که کار کسانی مثل شریعتی، آل احمد، طالقانی، بهشتی و مطهری انگار به یک ساخت حاکمهای تبدیل شده و دیگر این ساختار حاکمه ارتباطش را با گذشته از دست داده؛ چرا که دیگر به آن نیازی ندارد. گویی از این مرحله عبور کرده و وارد مسئله حاکمیت شده است. به نظرم ما میتوانیم مراحل مختلفی برای اسلامگرایی قائل باشیم، آن چیزی که ما پیش از انقلاب داشتیم، اسلامگرایی سیاسی بود که با تشکیل حکومت به نوع دیگری تبدیل شد که مسئله او دیگر اینجا اعمال حاکمیت است. البته خود این نیز بهواسطه تحولاتی که خود دولت دارد، میتواند به دورههای مختلفی تقسیم شود. به هر حال این شرایطی که اسلامگرایی دارد این مقاطع تاریخی را طی میکند و مسئلهاش نیز این است که از مرحله نهضتی انقلاب به وضعیت اعمال حاکمیت و دولت میرسد، ایجاب میکند با یک ادبیات جدید و تغییرات داخلی مسیر خود را پیش ببرد. به نظرم ما الآن با یک گسستگی کامل با فرهنگ و ادبیات و فکر انقلابی و متفکران پیش از انقلاب و مؤسس انقلاب مواجه هستیم و این چیزی است که نتیجه این ساختار تاریخی است.
دکتر شریعتی در کتاب «به سر عقل آمدن شریعتی» ایدههایی را در مورد شهر و جامعه مطرح میکند که به نظر به امروز ما بسیار نزدیک است ولی پس از چهار دهه گویی ما هیچ چیز جدیدی به آن اضافه نکردهایم؟
این مسئله طبقاتی در مقطع انقلاب خیلی جدی فهمیده میشد، ولی پس از روی کار آمدن یک دولت ایدئولوژیک توسط انقلابیونی که خودشان به دنبال ایجاد یک جامعه بدون طبقه بودند این مسئله بعد از مدتها فراموش شد. یکی از مسائل ما این است که در این چهار دهه کسی نتوانسته تحلیل طبقاتی انجام دهد و الآن نیز نه از ناحیه متفکران بلکه از ناحیه خود مردم این احساس طبقاتی بودن درک شده، ولی متفکری وجود ندارد که آن را برای ما توضیح دهد. این به شکل خاص فرایند برمیگردد که سبب میشود این فهم طبقاتی نتواند دوباره شکل بگیرد.
متفکرانی چون شریعتی یا جلال این مسئله را چگونه ترسیم میکردند؟
به نظرم یک مسئله واحد وجود دارد که شریعتی از صحبت میکند و آن این است که گویی پس از اینکه انقلابها توسط پیامبران و مصلحان در برابر طبقه ثروتمندی که دیگر مردم را استثمار میکند پیروز میشوند، یک طبقه جدید شکل میگیرد. این چیزی است که شریعتی در تحلیلش از صدر اسلام انجام میدهد و بعد خود او به عنوان یک شیعه علوی می گوید یکبار شیعه در زمان صفویه تشکیل حکومت داده است، طبقه اشرافی جدیدی شکل گرفته است. انگار شریعتی میخواهد ما را از سیستم نظام صفوی خارج کند و بگوید انحراف شکل گرفته است. به نظرم شریعتی با اینکه مسئله را به خوبی مطرح میکند ولی فرایند را به خوبی بیان نمیکند. به نظر میرسد شریعتی واقف نیست این انقلاب که به یک طبقه اشرافی منجر میشود چیزی است که به خود فرم انقلاب نیز مربوط است و انحرافی نیست که عارضی باشد و به یکباره اتفاق بیفتد. مسئلهای ساختاری است که عمیقتر باید بررسی شود.
یعنی ما باید در مورد فرایندی که سرمایهداری را در این چهار دهه بهوجود آورده است تأمل کنیم نه صرفاً قانون آن؟
اینجا مطلبی وجود دارد و آن اینکه سرمایهداری که مالکیت طبقه خصوصی را دارد و وارد ثروتهای کلانی به شکلی رانتی میشود این در زهدان لویاتانی متولد میشود و شریعتی توجهی به این مطلب ندارد. یعنی این طبقه اشراف دارد در زهدان همان لویاتانی که در ابتدای انقلاب بلافاصله ساخته میشود، بهوجود میآید. به نظرم ما در اینجا با یک فرایند تاریخی مواجهیم که شریعتی آن را خوب توضیح نمیدهد، چرا که به نظر دولتی که پس از انقلاب شکل میگیرد به شکلی زهدان برخی از خرابیهایی است که بعداً به بار میآید. این انتقاد من به شریعتی است که به نظرم این بخش را خوب ندیده است.
آیا «امام و امت» شریعتی همین را بازتولید نمیکند و یک دیکتاتوری هابزی را بهوجود نمیآورد؟
دقیقاً همین طور است. شریعتی در امام و امت دارد از یک لویاتان سیاسی صحبت میکند که متعلق به دوره گذار به دموکراسی راستین است. نکته اینجاست که این دوره گذار به آنچه میگوید منجر نمیشود. ندیدم کسی این را مطرح کند که امام و امتی که شریعتی مطرح میکند پیش شریعتی اصالتی ندارد. شریعتی این را به عنوان یک دوره گذار مطرح میکند که به نظرم نقص دیدگاه سیاسی دکتر شریعتی است که تجربیات دیگر را نیز به خوبی نفهمیده است. چیزی که شریعتی تجویز میکند، جیکاس از آن انتقاد میکند و همین چیزی است که سبب بهوجود آمدن طبقه میشود.
راهبرد شریعتی در قبال پایگاههای طبقاتی
یک راهبرد شریعتی این است که ما متصل به ساخت اقتصادی موجود باشیم که دیگر خرده بورژوازی نیست بلکه یک اقتصاد سرمایهداری رانتی خصوصی دولتی است. این راهبرد، به نظرم بازتولید الهیات انحطاط است که شریعتی از آن صحبت میکند که باید در مقابل آن زهد داشت. در ادامه راهبرد دوم و سومی مطرح میشود که در آنها با توجه به ساختار اقتصادی ما که به این شکل به انسداد منجر شده، ما به دنبال موقعیت طبقاتی تازهای باشیم؛ البته این سناریویی مبهم است. سناریوی دوم به این برمیگردد که آیا ما میتوانیم یک پایگاه طبقاتی تازهای در ایران ایجاد کنیم که مترقی باشد و بتواند ما را از فضای موجود خارج کند و بعد نیز بتوان آن را اصلاح کرد و به سمت یک سیستم اقتصادی سالم برد یا خیر. این یک پرسش جدی است که آیا چنین نیروهای اقتصادی در ایران وجود دارند که بتوان با آنها متحد شد یا خیر، که تعبیر شریعتی نیز از سوسیالیسم به معنای احیای مالکیت عمومی است. در سناریوی دوم اینگونه بود که ما با یک طبقه مثل نیروهای دموکراسیخواهی که با طبقه بورژوا در فرانسه متحد شدند، متحد شویم که این راهبرد به نظرم مبهم است، آیا چنین طبقهای در ایران وجود دارند که چنین قابلیتی را دارا باشند. راهبرد سومی مطرح میشود و آن این است که ما وارد فاز سیاسی شویم؛ یعنی از جاکندگی طبقاتی؛ به این معنی که ما ساختار طبقهای که به چه شکلی است را رها میکنیم و وارد پرشی میشویم و میخواهیم از این سطح به سرعت به نقطه مطلوب حرکت کنیم. اینجا بحث اتوپیا شدن و اینها مطرح میشود. بهواسطه انسداد اجتماعی ما وارد فاز سوم میشویم، اما مشکلی که اینجا بهوجود میآید این است که به نظرم شریعتی دیگر درزمینه تبعات چنین رویکرد انقلابی هوشیار نیست.
نظر شما